eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 کـلامـ شهیـد🔸 👌هیـچ وقـت دیـن خـدا رو، دستـور خـدا رو، وظایـف شـرعیتـون رو با هیــچ چیــزی #معـاملـه نڪنید. #شهید_احمد_کاظمي اینجــا خـانہ شهداستــــ👇 ♻️ @harame_bigarar
🌸🍃❤️ دیڱه بریدمـ از همـہ به اشڪـ #روضه ها قسمـ مےخوامـ ڪه رو سپــید بشمـ با #چادرم🍃 #شهیـــــد ❤️بشمـ #مےخوام‌ڪه‌روسپیدبشم Join➟ @harame_bigarar
°•|💔|•° تنها نَه جمعه ها که تمامی ِ طولِ سال از روزهای بی تو چه دلگیر میشوم😔 #العجـل_بقیـة_الـلـه💞 اینجــا خـانہ شهداستــــ👇 ♻️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°• گـرچـه دنـیـا دستـ مُشتےناکس ستـ😠 یڪ علے داریـم و دنـیـا را بس اسٺـ😌 این زمـان دریـاےما سـیـد علے سـتــ♥️ نـایبــ مولایـمـان سـیـد عـلے سـتـ😍 {😇} ‌ @harame_bigarar
♥️🍃 🍃 جـانـےُودِلـےْ😌 اِےدݪُـ وجـانـَـ♥️ـمْ هـَمـِه تـُـو😍 🕊 عــاشـقـان شـهـادٺــ🕊 {♥️} @Harame_bigarar
حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_بیستوششم😍✋ #قسمت_1 سرش را روے پاهایم مےگذارم و دستانم را حصار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ بیست دقیقه بعد وارد محوطه بیمارستان مےشوند... ماشین را در خیابان پارڪ مےڪنم و با قدم هاے بلند خود را به سمت اورژانس مےرسانم... در امبولانس را باز کرده بودند و دو مامور اورژانس و یڪ پرستار در حال پایین اوردنش بودند... او را از روے برانڪارد به تخت چرخ دارے منتقل مےڪنند و به سرعت به داخل هدایتش مےڪنند... دوان دوان به سمتشان مےروم و خود را بہ بالاے سرش مےرسانم... چشمان باز و خمارش را ڪہ مےبینم دلم ارام مےشود... پرستار لحظہ اے مےرود و من و محمدے تنها مےمانیم... چشم پرستار را دور مےبیند و دست مےبیرد و ان چیزے را ڪہ روے صورتش قرار گرفته به سمت پایین مےڪشد... خم مےشوم و بوسه اے به پیشانے اش مےزنم... در چشمانش نه ترس بود نه اضطراب... ارام بود،ارامه ارام... زیر لب چیزهایے مےگفت ڪہ متوجه نمیشدم... به شوخے نگاهے به دور اطرافم مےاندازم و لب مےزنم:بسم الله بسم الله،نڪنه با حورے مورے چیزے دارے حرف مےزنے! مےخندد،لحظه اے ماسڪ را به روے صورتش مےگیرد و سپس پایین مےڪشد و با خنده لب مےزند:ارره بیـ نشون دعـ وا شده سره من،دارم جـ داشـ شون مےڪـ نم... _اوهوع،بابا اعتماد به عرش... دست میبرم و ماسڪش را به روے صورتش مےگذارم... نگاهم را از او مےدزدم...نمےخواستم ببیند ناامید شدنم را... دستانش را از زیر پتو بیرون مےڪشم و مقابل صورتم مےگیرم و بوسه اے بر دستانش مےزنم... دستان گرمش امیدوارم مےکند،دستش را به روے گونه ام مےڪشم و لب مےزنم:نکنه بے من هوس رفتن ڪنے؟ مےخندد،بغض مےڪنم... مےگویم:نباشے نیستمااا،یوقت به سرت نزنه شهید شے... قطره اشڪے از گوشه چشمش پایین مےافتد... او مےبارد،من مےبارم... دوباره ماسڪ را پایین مےڪشد و با سرفه مےگوید:اا رزو مــ مـہ میـعـاد یڪ ان صدایش مےرود،چشمانش را مےبندد و دستش از دستم به روے تخت مےافتد... سرم را به سرش مےچسبانم داد مےزنم:اینــاارو نگفتم ڪه برے... دیوانه مےشوم... اشڪهایم صورتش را خیس مےڪنند،صداے قدم هاے هراسان عده اے را مےشنوم ڪہ به سمتمان مےامدند رهایش نمےڪردم،پرستارے به سمتم مےاید و سعے مےڪند مرا از او جدا ڪند... دو نفر دیگر تخت را از دستم مےگیرند و مےبرند... ڪف سالن نقش زمین مےشوم...تڪیه ام را دیوار مےدهم و دستے به روے سر مےگذارم و فقط اشڪ مےریزم... تمام ثانیه هاے باهم بودنمان مدام جلوے چشمانم رژه مےرفتند و خون به جگرم مےڪردند... خدایا خوب اروزیم را ارزویش ڪردے و بردے! پس من چه؟ مگر من دل نداشتم؟ شهادت! میدانم ڪہ داغش اخر مےماند بر دلم خسته ام از دنیا دنیایے ڪہ میدانم اخر مرگ را نصیبم مےڪند حرفهایم،ادعایے بیش نیست ناله هایم جز براے خویش نیست او رفت و شهید شد و من ماندم تا بمیرم... :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیکردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ ساعت تقریبا دوازده شب است و من مثل دیوانه ها پاے پیاده خیابان ها را گز مےڪنم... همراهم زنگ مےخورد،دایره سبز رنگ را لمس مےڪنم و به سمت گوشم مےبرم بابا_ڪجایے میعاد جان؟ گرفته جواب مےدهم:خیابون بابا_بیامـ دنبالت بابا؟ نفس عمیقے مےڪشم و سپس مےگویم:نه بابا جان مےخوام یکم قدم بزنم... بابا_باشه پسرم هرجور راحتے،مزاحمت نمیشم،خداحافظ _مراحمید،خدانگهدار منتظر میمانم تا تماس را قطع ڪند و سپس همراهم سرجایش مےگذارم... نگاه خیره و متعجب عابران را تحمل مےڪنم و قدم از قدم برمیدارم... پیراهن،خاڪے و خونے،سر و وضع ژولیده... گاه افسوس مےخوردند،گاه مےخندیدند... دستهایم را در جیب شلوارم فرو مےبرم و ارام قدم از قدم برمیدارم... پسرے از ڪنارم رد مےشود و شانه اش را به شانه ام مےزند و تمسخر ڪنان مےگوید:بابارو باش،از تئاتر میاے؟ حتے توان این را ندارم ڪہ برگردم و جوابش را بدهم... حرفها به گلویم چنگ مےزنند،بغض مےشوند،خاطره مےشوند و در اخر قطره اشڪے مےشوند و از چشمان بے ابم راهے گونه هاے سیرابم مےشوند... یڪ ان ڪنترل خود را از دست مےدهم و با تمام سرعت برمےگردم و از لابه لاے جمعیت او را پیدا مےڪنم و از بازویش مےڪشم و به سمت دیوار هولش مےدهم... خون جلوے چشمانم را گرفته...نفس نفس مےزنم و دندانم را روے هم مےسابم و با حرص تمام مےگویم:میدونے رفیقت جلو چشت بره و نتونی ڪارے ڪنے یعنے چے؟ چشمانه از حدقه بیروت زده اش را متعجب دوخته به چشمانم... هراسان و نفس نفس زنان مےگوید:ببخشید داداش،شرمنده... یقه اش را رها مےڪنم و قصد رفتن مےڪنم... مےخواهم بروم ڪہ دستے از پشت روے شانه ام مےنشیند،فڪر مےکنم همان پسرڪ است،دستش را پس مےزنم... یکبار دیگر دستش را روے شانه ام مےگذارد،بر مےگردم مےخواهم چیزے بگویم ڪہ لال مےشوم... نفس در سینه ام حبس مےشود،چشمانم پر مےشود،خودش بود... صدایم مےزند_میعاد،داداش اروم باش... مےخواهم چیزے بگویم،اما زبان در دهانم نمےچرخد...خیره جمعیت را نگاه مےڪنم، یڪبار دیگر صدایم مےزند:ببین من همیشه همراهتم... دست میبرد و روے چشمانم مےڪشد و با لبخند مےگوید_نبینم این چشما واس من اشڪ بریزنا!باشه داداش؟ سرم را پایین مےگیرم...چقدر سخت بود زل زدن به چشمانش... سرم را بلند مےڪنم مےخواهم چیزے بگویم ڪہ نمیبینمش،دیگر نمیبینمش... هراسان بین جمعیت قدم برمیدارم،با دیدنش از خود بیخود شده بودم،دوان دوان بین جمعیت حرکت مےڪنم و مدام به شانه این و ان مےخورم و حرف مےشنوم... یڪ لحظه نفس یاریم نمےڪند،خم مےشوم و دستانم را روے زانوهایم مےگذارم و نفس نفس مےزنم... براے لحظه اے چشمانم را مےبندم،مےخواهم وقتے چشمانم را باز ڪردم،خود را در اغوشت بیابم...تنها اغوشے ڪہ مےفهمید مرا... یڪ ان در همان حالت به هق هق مےافتم... +اقا حالتون خوبه؟ دستم را بالا مےگیرم،یعنے خوبم... به سمت خانه قدم برمیدارم،چند دقیقه بعد به سر ڪوچه مےرسم... نگاهے به درب ورودے خانه مےاندازم...پدر بیرون منتظر امدنم بود... به سمتش مےروم... اغوشش را برایم باز مےڪند،در بین بازوانش از خود بیخود مےشوم و یڪ عمر بغض را خالے مےڪنم،او اشڪ مےریزد و من اشڪ مےریزم،تنها او بود ڪہ مےفهمید مرا.... . . :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ #صلےالله‌علیک_یاحضرٺ_ارباب🌷 🌹🍃 روزے ڪـــه 💚با سَــلامِ تو آغــاز مـےشــوَد 🌹🍃 تـٰا شـَبـــــــ 💚حُسِینــے اسٺ تَمــامِ دَقایـِقش #از_دور_ســـلام✋ #حضرٺ_عشــق_حـسیــن❤️ Join➟ @harame_bigarar
🍃🌸 عـکـس آقــا❣ 🔸زمانی که ماموریتش در لبنان تمام شد ، از او خواستند که یک یادگاری به آن ها بدهد . به خاطر همین دنبال یک عکس خیلی عالی از آقا بود . 🔸می گفت : این یادگاری را همه آن ها در محل های کارشان خواهند زد . می خواهم زیبا ترین عکس آقا را پیدا کنم و بزنم آن جا . 🔸 به خاطر همین دو ماه آمد ایران و یک ماهش را دنبال بهترین عکس آقا بود که بهترین جمله عربی را بنویسد که تاثیر گذار باشد . 🔸عکس ها و جملات زیادی را با وسواس امتحان میکرد . می خواست همه خدماتش را به پای آقا بریزد . #شهید_حسن_شاطرے #زندگے_به_سبڪ_شهدا🍀 اینجــا خـانہ شهداستــــ👇 ♻️ @harame_bigarar