2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرمایش علنی، صریح و منفی ولی امر مسلمین امام خامنه ای در مورد پیوستن به #FATF
👈 آقای #لاریجانی چرا نظر رهبری را تحریف کردید⁉️
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت۶۵ سریع شماره ی سرگرد رو از دفتر تلفن پیدا کردم و باهاش تما
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۶۶
تمام خاطراتمون هی جلوی چشام بود و کنار نمیرفت .
یاد حرف علیرضا افتادم :
((هروقت نمیدونستی چیکار کنی برو پیش شهدا و باهاشون صحبت کن ؛ مطمئن باش کمکت میکنن و تنهات نمیزارن .))
با یاداوری اسم علیرضا گریه هام شدت گرفت ...
اتفاقا یه یادگاه شهدای گمنام نزدیک خونمون بود که چندتا شهید تازه تفحص شده رو دفن کرده بودند .
رفتم سراغ کمدم ، چادرم که علیرضا برام برای روز تولدم کادو گرفته بود ، برداشتم ؛ فقط بوی اون رو میداد چندبار بو کشیدم .... .
چادرم رو سرم کردم و به سمت اونجا به راه افتادم .
تو راه همه نگام میکردند
نزدیک اونجا که رسیدم ، میثم و زهرا رو باهم دیدم .
آهی از اعماق وجودم کشیدم ...
از طرفی براشون خوشحال بودم که به هم رسیدند و از طرفی بهشون حسودیم شد .
اما باز صحبتهای علیرضا یادم میفتاد ...
خوشبختی رو تو چشمای هردوشون میتونستم ببینم که چقدر بهم علاقه دارن .
نگاه هامون تو هم قفل شد .
نگامو گرفتم خواستم برم که زهرا بدو بدو اومد سمتم و دستمو گرفت ... بعدشم میثم اومد .
زهرا: کوثر وایسا ...کوثرررر ...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۶۷
جلوی گریه هام رو نمیتونستم بگیرم .
میثم سریع پیچید جلوم و مانع رفتنم شد .
میثم: کوثر خانم وایسید ... چیشده ؟ خوبین ؟
زهرا : چیشده؟حرف بزن کوثر توروخدا ....
زبونم به تته پته افتاده بود ....از گریه نمیتونستم صحبت کنم .
میثم زودی رفت و بعدازچند دقیقه با یه شیشه آب معدنی برگشت ...
یه کم که خوردم بهتر شدم .
_آقا میثم توروخدا دعا کنید . علیرضا ، علی حالش خوب نیست .
میثم: توضیح بدین ببینم چیشده ، علی چش شده اخه ؟
_جریانش مفصله آقا میثم ...
زهرا : تعریف کن ببینم چی شده ؟
_من تو لس آنجلس که بودم کسی داشتم که خواستگارم بود و هم قبل از اینکه شیعه بشم ، یه جورایی دوستم حساب میشد ولی خب خیلی وقت بود که دیگه کاری بهم نداشتیم ، تا اینکه من اومدم ایران و شیعه شدم و ازدواج کردم حالا الان اومده ایران ، قرار بود طی عملیاتی تامی رو دستگیر کنند که نمیدونم یهویی از کجا میفهمه که تمام این چیزا نقشه بوده و الان علیرضا پیش اونه ، عکس زخمیش رو برام فرستاد .
به اینجاش که رسید دوباره گریه ام گرفت .
میثم دستاش رو مشت کرد ، خیلی عصبی شده بود .
زهرا هم بشدت ناراحت شده بود ، انگار یکی قلبمو گرفته بود تو دستاش و محکم فشار میداد .
میثم و زهرا کنارم نشسته بودن و سعی داشتن با وجود اینکه ناراحت بودن منو آروم کنن .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿
چقدر غریبونہ ...
بهونہ میگیرم تـو نم نم بارون
🌹تقدیم به روح پاک شهدای تیپ فاطمیون🌹
🌷 #التماس_دعا
Join➟ @harame_bigarar