eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ 🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 بیسیم را روے میز مے گذارم و چشم میدوزم بہ منظره بیرون از پنجره...دو هفته اے مے شود ڪہ از ان اتفاقات گذشتہ اما ذهن من همچنان درگیر است...این ارامش را باور نمے ڪنم...احساس مے ڪنم زندگے ان دخترڪ همچنان نارام و پر اشوب است... انگار تنم میخارد براے این ڪارها...اصلا بہ من چہ مربوط ؟ در اتاق باز میشود و محمدی در چهارچوب در ظاهر... به سمتم مے اید و کنارم روے یڪ صندلے مے نشیند....بعد از ڪمے احوالپرسے چیزے مے گوید ڪہ چندان خوشم نمے اید...اما بدم هم نمے اید..یڪ جور بے حسے عجیبے بہ جانم افتاده بود... محمدی_راستش میعاد بہ حاجے گفتم هماهنگ ڪنه برم خواستگارے خانم صدیقے... متعجب از حرفش میگویم: _شوخے مےڪنے؟ محمدی_چه شوخے دارم ...ڪاملا جدے بود... _اها..ڪه اینطور...بسلامتے ان شاالله محمدی_سلامت باشے... _راستے حمید این هندزفری حنجره ایه من رفت به فنا...یعنی حواسم نبود پام رفت روش...حالام موندم فردا پس فردا هم که مراسمه بالاخره به درد میخوره... محمدی_هوووم...من خبر ندارم بچه ها از ڪجا گرفتن ولے بهشون میگم...باید یه صد و پنجاه تومنی تقبل ڪنے... _عه باشه...الان همرام چیزی نیست...کارت به کارت مے کنم دیگه... محمدی_باشه حالا... از او خداحافظے میکنم و از اداره به مقصد خانه خارج میشوم...اما باید قبل از ان به دیدار یڪے از استادانم مے رفتم... پیراهنے روشن پوشیده ام با شلوارے طوسے رنگ...تقریبا رسمے است و مناسب...از ڪنار مغازه اے رد میشوم و ارام خودم را از روے شیشه دید میزنم...دستے به موهایم مے ڪشم و به چند قدم انطرف تر به سمت گل فروشے مے روم...وارد میشوم و سلام دوستانه ای به فروشنده میدهم و او نیز گرم پاسخم را میدهد...یڪ دسته گل نرگس میگیرم و از فروشنده میخواهم تا ڪمے تزیینش ڪند... از انجا ڪه خارج مے شوم صدیقے را مے بینم ڪه دو دختر همسن و سالش هم کنارش ایستاده اند... نمیدانم حواسش به من هست یا نه... میخواهم از ڪنارش بگذرم ڪه پشیمان میشوم و سلامےمیدهم... سرش را ڪمے بالا می اورد...بعد از ثانیه اے مکث جواب سلامم را میدهد... _خوب هستید ؟ خشک تر از قبل جوابم رامیدهد... صدیقی_ممنون,شکر _خداروشکر به خانواده سلام برسونید... صدیقی_بله حتما... فکر نمیکنم جوابم این باشد...خب پس یعنی باید لال بشوم و راهم را پیش بگیرم؟ اصلا چرا سر راهم سبز شد ؟ شاید هم فڪر مے ڪند من هنوز بخاطر ان اتفاقات او را مے پایم... نفس عمیقے میکشم و بے خداحافظے از او دور مے شوم... لبخند تصنعی میزنم و در دلم میگویم نمیداند محمدی چه خواب ها که برای خودش و صدیقی ندیده... در ورودی دانشگاه را میگذرانم و به سمت طبقه دوم و اتاقے که حتم دارم استاد انجاست میروم... :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
• روےقـبـرم بـنـویسید •🌷|اینجـامدفـن کسےاسٺـ✌️ •💥|کہ مےخـواسٺـ •|اسـرائیل رانـابـودڪنـد🔥 #شهیدحـسـن‌_طهرانےمقـدم {} @Harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حسین_جانـ♡♥️ اے دل بیا بہ رسم قدیمے #سلام ڪن🌱 صبح‌ست مثل باد و نسیمے سلام ڪن✨ برخیز نوڪرانہ و با عشق خدمت|💖|•° #ارباب_مهربان وصمیمے سلام ڪن✋ #صلـے‌اللہ‌عـلیـڪ‌یاابـاعبــداللہ Join➟ @harame_bigarar
✌️💚 بدون‌عِشق تُ نِشان‌از جهان نَخواهَد‌ماند🌏 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج #انتظار آیـا دعوتـ شهداء را قبـول میکنید⁉️👇 ♻️ @harame_bigarar
• اگـرازسـرم ڪوه بسـازند🏔 نـخـواهـم گـذاشـٺــ👊 تـاریخ رویـم حڪ ڪنـد😡 #سیـدعـلـے تنهـامـانـد🌷 #فـداییـان_رهـبـر♥️ Join➟ @harame_bigarar
شهـیـد🌷 ♥️رسـول خلیلے♥️ تـاریخ تولـد:20آذر1365 تـاریخ شهـادتـ:27آبـان1392 محـل شهـادتـ:حلب،سوریه محل تـولـد:تهـران •/قسمتےازوصیت نامہ‌درتصویر/• Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_هفتم😍✋ #قسمت_1 🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 بیسیم را روے میز م
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ پشت در اتاق مے ایستم... دو تقه به در میزنم و بعد کسری از ثانیه در به رویم باز مے شود و حاج علے را مے بینم ڪه مثل همیشه لبخند برلب و اغوش باز من را به داخل هدایتم مے ڪند... _سلام حاج علے...دلمون براتون یه ذره شده بود...خوبین؟ گل ها را به سمتش میگیرم...اشاره میکند که روی یکے از مبل ها بنشینم...همانطور که مشغول قرار دادن گل ها در پارچ اب است مے گوید... حاج علے_علیکم السلام پسر...الحمدلله..چیشده یادے از ما ڪردی؟ _راستش خیلے وقت بود ندیده بودمتون گفتم یه سرے بزنم... حاج علے_اهااا...منم باور ڪردم...بچه من تورو بزرگ کردم برو سر اصل مطلب ببینم جریان چیه...باز چیشده... مقابلم نشسته و چهره ام را مے کاود...جلوی حاج علی نمیتوانستم خودم نباشم...دستانم را درهم قفل مےڪنم...سرم را پایین مے گیرم و گوشه ای از لبم را مے گزم... _راستش حاجے...شما ڪه غریبه نیستید... ڪمے مکث میکنم و بعد ادامه میدهم... چشمانم گرم میشوند اشکها به چشمم هجوم مے اورند...با بغض میگویم... _حاجے بخدا دارم خفه میشم... نگاهم مے کند...از ان نگاه کردن ها که از صدها جمله دلداری بهتر است... گریه امانم نمیدهد...میگویم _خودم یطرف...اوضاع یطرف...بچه ها یطرف...اقا خامنه ای یطرف...فرامین اقا یطرف...عصر قبل از ظهور یطرف...بیدارے اسلامے یطرف...تمدن اسلامے یطرف...مشکلات شغلم یطرف...خانوادم یطرف...ازواج و زندگے یطرف...حاج علی دارم خفه میشم... حاج علے قاطع میگوید حاج علے:خب.. ایشالا خفه شے...اگر امام عصر رفت تو اون سرداب و قائم شد و رفت از جلو چشم ما ،رفت در خلوت خودش و برای ما دعا مے ڪنه ڪمڪ مے ڪنه و لیلا و نهارا مواظب ماست...منم میگم شما برے تو غار دلت گم شے... منم دعا مے ڪنم برے گم شے...تا نرے گم شے پیدا نمیشے...فقط باید بیسیم دلت روشن باشه...ببین همین شهدا بعضی وقتا میخوان دوزاری مارو بندازن اما بیسیمه خاموشه...بیسیمه ترکش خورده... حرفهایش عجیب به جانم مینشیند...ارامش عمیقی به رگهای وجودم تزریق ڪرد...حرفهایش را کلمه به کلمه بر صفحه دلم حک کردم تا برای همیشه یادم بماند... از جایم بلند مے شوم میخواهم بروم و کنار حاج علی بنشینم... حاج علے_ببین میعادخودت میدونے چقد برام عزیزے...نه فقط تو همه بچه هایے که مثل توان و دغدغه اسلام و انقلاب دارن برام عزیزن...شما ها باید هوای اونیکه شبا پارتیه صبا پی الواتیه رو بیشتر از بقیه داشته باشید...مشکل ما اینه خودمونو لایق سرباز اقا بودن نمیدونیم...اگه میدونستیم یکاری میکردیم...ظهور اقام اینقدر طول نمیکشید....کجا بود که رسول خدا گفت که هر یکی از شما به ده تای اینا حریفه....بعد چے شد که بعد از بیست سال که سبک زندگیا عوض شد...اوضاع عوض شد...علی تو جنگ گفت:چی میشه بیستای شمارو بدم یدونه از اون یارای معاویه رو بگیرم...ما کدومشیم میعاد؟ اون بیستای بعدیه یا اون اولای دولت اسلامیه؟... چیزی برای گفتن ندارم...همیشه خوب میدانست مرا از کجا مورد هدف قرار بدهد...نیم ساعت بعد بر خلاف میل باطنی ام از حاج علی جدا شدم و راهے خانه...تمام مسیر را ذهنم درگیر کلمه به کلمه گفته های حاجی بود... 🚫من چه ڪرده بودم برای امدنش؟!🚫 ⚜مُدتے هسـت ڪه حیرانـمُ ⚜تَدبـیـرے نیسـت...! :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜 🍃 😍✋ ‌‌☆محنا☆ مادرم به سمت در مے رود زنگ در را مے زند... صداے پدرم در ایفون مےپیچد هراسان به سمت مادر مے روم ...نگرانے در چشمانش موج مے زد... وارد ساختمان مے شویم پله ها را یڪے پس از دیگرے مے گذرانم یڪ دفعه فڪرے به سرم مے زند...سرجایم مے ایستم و منتظر امدن مادر میمانم ...به من میرسد ڪمے خم میشوم و ارام در گوشش میگویم: _مامان تا خودش چیزے نگفته چیزے نگے؟ مامان_باشه توام الڪے نگران نباش...ولے خیلے زود برگشته ذهنم درگیر میشود...جواب پدرم را چه بدهم؟ اگر بفهمد نمیدانم چه مے ڪند...میترسم از زمانے ڪه بفهمد... قلبم با تمام توانش در سینه مے ڪوبد...اصلا بگویم ڪجا بودم؟ بگویم رفته بودم بخیه هایم را بڪشم؟ نفسم بالا نمے اید مادرم دستم را نوازش میڪند و میگوید... مامان_اروم باش دختر... دستانم را میگیرد چند پله بعدے را باهم بالا مے رویم...پشت در مے ایستم و از ترس سرم را پایین مے گیرم... صدای باز شدن در مرا به خودم مے اورد و از فڪر و خیال ها بیرونم مے ڪشد...قامت پدرم را مے بینم ڪه در چهارچوب در قرار گرفته...در چشمانش هیچ خشمے نمے بینم...ارامش چشمانش ارامم مے ڪند...نگاهے به مادرم مے اندازم ڪه ڪمے عقب تر از من ایستاده و مارا تماشا مے ڪند...هیچ کلامے بینمان رد و بدل نمے شود...سرم را پایین میگیرم مے خواهم به این سڪوت پایان بدهم ڪمے جلوتر مے روم ڪه پدر مرا بہ اغوش میڪشد و سرم را روے شانه اش میگذارد. سرش را نزدیک گوشم میبرد و ارام نجوا میڪند بابا_بابا بگو من نبودم چه بلایے سرت اوردن... بغض به گلویم چنگ میزند...این مرد پدر من بود؟ مگر بر او چه گذشته بود؟ قطره اشکش روے گونه ام مینشیند و راه را براے جارے شدن اشکهایم باز مے ڪند...نمیخواهم گریه مرد ترین مرد زندگے را ببینم.. من چه ڪرده بودم با او... با صدایے گرفته از بغض مے گوید بابا_نمیدونے چے ڪشیدم قشنگ بابا نمیدونے...نیمه جونم ڪردے به هق هق مے افتد شانه هایش میلرزند... بازوهایم را مے گیرد و مرا از خودش جدا مے ڪند...چقدر برایم سخت است جدا شدن از اغوش پر از امنیتش ...نمیتوانم چشمان به خون نشسته اش را ببینم...با دو دستش سرم را مے گیرد و بوسه اے بر پیشانے ام مےزند و عشق و ارامش را دوباره به وجودم باز مے گرداند... دستش را بہ پشتم میگذارد و مرا راهے خانه مے ڪند... ⚜بے تو هر لحظه مرا ⚜بیم فرو ریختن استـ! :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜