#کتاب_صوتی
#اگر_برادرم_نیامد
#ایران_صدا
نویسنده: سهیلا خدادادی
کارگردان: ایوب آقاخانی
پدر و مادر نعیمه و صادق، در روز اوّل مهرماه سال ۵۹، با حملهی هواپیمای نیروهای بعثی عراق به شهادت می رسند.
نعیمه و صادق که در لحظهی بمباران در مدرسه بودند، زنده میمانند. بچّهها وقتی با حقیقت تلخ مرگ والدینشان روبهرو میشوند، بیقراری می کنند؛ تا اینکه مردی به نام «مش باقر» از آنها میخواهد تا به دزفول بروند.
مش باقر و خانوادهاش راهیِ منزل آقای فاتحی، برادر همسرش، میشوند. نعیمه و صادق هم چارهای ندارند و همراه آنها به دزفول میروند. آنها چند ماه در منزل آقای فاتحی میمانند و مدّتی بعد، نعیمه از آقای فاتحی که سرپرست یکی از اردوگاههای جنگ است، خواهش میکند تا اجازه دهد او و برادرش، به اردوگاه بروند. آقای فاتحی برخلاف میل باطنیاش و به سببِ اصرار نعیمه، قبول می کند.
نعیمه در اردوگاه با دختری از شهر سوسنگرد به نام «امینه» دوست میشود. مدّتی بعد، صادق به نعیمه میگوید که از یکی از ساکنان اردوگاه شنیده است که ظرفیّت اردوگاه بیش از حد شده و قرار است تعدادی از افراد را به شهرهای دیگر منتقل کنند. ازقضا او و نعیمه نیز از کسانی هستند که باید اردوگاه را ترک کنند. چون آنها مدرکی دال بر خواهر و برادری ندارند، باید از هم جدا شوند و نعیمه با شنیدن این خبر نگران میشود.
🔷🔸💠🔸🔷
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@haramqom_lib
https://eitaa.com/joinchat/2937520146C323b467cf1
پرتال کتابخانه
http://lib.amfm.ir/
3.mp3
زمان:
حجم:
13.99M
🔷🔸💠🔸🔷
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@haramqom_lib
https://eitaa.com/joinchat/2937520146C323b467cf1
پرتال کتابخانه
http://lib.amfm.ir/
#کرونا #بیماری_مسری #بهداشت_فردی از اعضای محترم تقاضامندیم با توجه به اتفاقات ناخوشایندی که این روزها کام ملت شریف و عزیز رو تلخ کرده خواهشمندیم عاجزا که بیشتر از پیش پروتکل های بهداشتی رو رعایت کنید تا خدای نکرده دوباره شاهد چنین مسائل ناراحت کننده ای در کشور عزیزمون و حتی انشالله در سرتاسر گیتی نباشیم. 🔷🔸💠🔸🔷
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@haramqom_lib
https://eitaa.com/joinchat/2937520146C323b467cf1
پرتال کتابخانه
http://lib.amfm.ir/
#کتاب_صوتی
#اگر_برادرم_نیامد
#ایران_صدا
نویسنده: سهیلا خدادادی
کارگردان: ایوب آقاخانی
پدر و مادر نعیمه و صادق، در روز اوّل مهرماه سال ۵۹، با حملهی هواپیمای نیروهای بعثی عراق به شهادت می رسند.
نعیمه و صادق که در لحظهی بمباران در مدرسه بودند، زنده میمانند. بچّهها وقتی با حقیقت تلخ مرگ والدینشان روبهرو میشوند، بیقراری می کنند؛ تا اینکه مردی به نام «مش باقر» از آنها میخواهد تا به دزفول بروند.
مش باقر و خانوادهاش راهیِ منزل آقای فاتحی، برادر همسرش، میشوند. نعیمه و صادق هم چارهای ندارند و همراه آنها به دزفول میروند. آنها چند ماه در منزل آقای فاتحی میمانند و مدّتی بعد، نعیمه از آقای فاتحی که سرپرست یکی از اردوگاههای جنگ است، خواهش میکند تا اجازه دهد او و برادرش، به اردوگاه بروند. آقای فاتحی برخلاف میل باطنیاش و به سببِ اصرار نعیمه، قبول می کند.
نعیمه در اردوگاه با دختری از شهر سوسنگرد به نام «امینه» دوست میشود. مدّتی بعد، صادق به نعیمه میگوید که از یکی از ساکنان اردوگاه شنیده است که ظرفیّت اردوگاه بیش از حد شده و قرار است تعدادی از افراد را به شهرهای دیگر منتقل کنند. ازقضا او و نعیمه نیز از کسانی هستند که باید اردوگاه را ترک کنند. چون آنها مدرکی دال بر خواهر و برادری ندارند، باید از هم جدا شوند و نعیمه با شنیدن این خبر نگران میشود.
🔷🔸💠🔸🔷
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@haramqom_lib
https://eitaa.com/joinchat/2937520146C323b467cf1
پرتال کتابخانه
http://lib.amfm.ir/