AUD-20190713-WA0007.mp3
3.81M
🔊 #صوت_مهدوی
❤️ #دلنوشته_صوتی_مهدوی
📝 عصر زیبای ظهور
🔆 هیچکس به من نگفت...
✅کانال حریم عشق👇
https://eitaa.com/harimeeeeshgh97
#دعای_فرج🌹
مرحوم فَشَندی میگوید:
در مسجد #جمکران...
اعمال را به جا آورده بودم
و با همسرم میآمدم.
دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده
و قصد دارند به طرف مسجد بروند.
با خود گفتم:
این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان
از راه رسیده و تشنه است.
ظرف آبی به دست ایشان دادم.
پس از آشامیدن، ظرف آب را پس دادند.
گفتم آقا، شما دعا کنید و فرج #امام_زمان (عج)
را از خدا بخواهید تا امر #ظهور نزدیک شود.
فرمودند:
شیعیانِ ما به اندازهی آبخوردنی ما را نمیخواهند!
اگر ما را بخواهند، #دعا میکنند و #فرج ما میرسد.
📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)، جلد۱، صفحه۱۵۵
...
🌷 @harimeeeeshgh97
سلام اولین روز هفته تون بخیر🌷
ان شاءالله که روز به روز همراه خانواده در حال رشد و تعالی باشید🌷😊
یه کلیپ هدیه امروزمون به شما🎁👇
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 امتحان زن و مرد در زندگی
#کلیپ_تصویری
#استاد_پناهیان
🌷 @harimeeeeshgh97
امیرالمؤمنین عليه السلام:
از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه مى بیند، با قطعه گوشتى سخن مى گوید، با استخوانى مى شنود و از شکافى تنفس مى کند!
اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ، يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ
#حکمت8 #نهج_البلاغه
🆔 @harimeeeeshgh97
✨﷽✨
💠 ماجراى طلبه شدن حاج آقا قرائتی 💠
✍خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود. آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى خواهم آخوند شوم. مى خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ها تشر زد. بچه ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى كند.
روز آخر مدرسه ها كه مدرسه تعطيل مى شود، حالش را مى گيريم. من مى خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى كنند كه من از آنها ترسيده ام. باور نمى كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى خواهم طلبه شوم.
چه كتك خوبى بود. ☺️
💥به هرحال آدم گاهى اوقات نمى داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى خورد. بعد هم مى بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد. اين داروينى كه شما فكر مى كنيد نابغه است، در دو رشته شكست خورد. هم در رشته پزشكى شكست خورد و هم در علوم مسيحيت شكست خورد. در آخر به رشته علوم طبيعى رفت و داروين شد...
📚 بخشی از برنامه درسهایی از قرآن سال۷۴ - امید و یأس
🌷 @harimeeeeshgh97