#داستانک
حكايت باد و آفتاب
باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکمتر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کتش را از تن درآورد.
آفتاب گفت: محبت قوی تر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ، راهگشاتر است...
🌷 @harimeeeeshgh97
مرد فقیری بود،
دست و بالش تنگ بود،
دارو ندارش یه قالیچه بود که اونم یه گوشهش سوخته بود...
این قالیچه رو گذاشت رو شونهش و راهی بازار شد که بفروشه و بزنه به زخم زندگیش!
ولی هرجا میرفت بهش میگفتن این قالیچه اگه سالم بود ازت ۵۰۰میخریدیم...!
ولی حالا که یطرفش سوختهس ۱۰۰تومن!
خلاصه...
هرجا رفت کسی ازش نخرید!
یا با قیمت کم خواست..،
آخرین جایی که رفت،
صاحب مغازه برگشت بهش گفت:
این قالیچه باارزشیه چیکارش کردی که سوخته!!!
گفت: ما تو خونهمون مراسم عزاداری سیدالشّهداء داشتیم.
کتری چایی روی منقل بود و منقل پر از ذغال و همه روی این قالیچه!
یه شب ذغال ریخت و یه گوشه از قالیچه سوخت...
صاحب مغازه بهش گفت:
اگه این قالیچه سالم بود ۵۰۰ قیمت داشت،
ولی حالا که سوخته من ازت ۱میلیون میخرم!
چون توی روضه سیّدالشهداء سوخته!✨
🌟✨🌟✨🌟✨
میدونید دلای سوخته رو گرونتر میخرن؟
میدونید امام حسین حال ما جاموندهها رو چقدر خوب خریداره؟😔
داستان ما جاموندهها شبیه قالیچه نیمسوزه!
درسته سوخته ولی ارزشش بالاتر رفته!
قدر دلای سوختهتون رو بدونید بچّهها...
نکنه یه وقت اخم کنید به مولامون..😌
کمال یکی تو رفتنه،
کمال یکی تو موندن،
یهنفر باید بره که دلشو اونجا بسازه و تعمیر کنه و ریکاوری شه....
یهنفر هم باید اینجا بمونه و با موندنش دلش رو صاف کنه...
یکی باید سختی مسیر جسمشو بیجون کنه...
یکی هم باید اینجا بمونه و از دور عاشقی رو تمرین کنه...
😭
هدف رسیدن به یه مقام معنویه!
هرکی از یه مسیر و طریقی!
ولی هدف همه فقط یک چیزه و اون #محبت_امام_حسینه....!
اربعین قراره محبّت #سیدالشهدا رو تو دلای مرده زنده کنه!✨✨✨
#داستانک
#الحسین_یجمعنا
#اربعین
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#داستانک
دست دادن با زن....
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺁﯾﺎ ﺗﻮ مے توانی ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ مۍﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ . ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ همه ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ؟
ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند.
🌸🍏🌸🍏🌸🍏🌸
🌹 @hareemeeshgh97
🍃🌷🍃
#داستانک
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد.
کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم.
#حل_مشکلات، نیازمند یک #ذهن_آرام است...
و نه هياهوي سياهي لشگر!!!
آرامش روزیتون🍃🍃
#شبتون_بخیر
🌹 @hareemeeshgh97
#داستانک
محمدجعفر خیاطی عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...🤔
🎓در امتحاناتی که هر هفته میگرفت ،
هر کسی باید برگه ی خودش را
تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس، در خانه... و دور از چشم همه😳
اولین باری که برگهی امتحان خودم
را تصحیح کردم ،سه غلط داشتم...
🌾نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان،
هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را
نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم
همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده
بگیرم و خودم را فریب بدهم...😓
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... 😱
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود.😮😲
آن ها فکر میکردند این امتحان را
هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان
تصحیح میکنند... اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود..
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها
را خواند فقط من بیست شدم...
💯💯💯
چون بر خلاف دیگران از خودم
غلط میگرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم
پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
🎓🎓
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... 😏
اما یک روز برگهی امتحانمان
دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست... 😔😓
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم... ✅
💢تا میتونی غلطهای خودت
را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند.💢
➖🌸➖🌸➖🌸➖🌸➖
#حریم_عشق👇👇
💕 @hareemeeshgh97