eitaa logo
حرفِ دل :))♥️
791 دنبال‌کننده
759 عکس
269 ویدیو
0 فایل
خودت گفتی : أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ :)) در تنهایی‌هایم مرا دریاب . . حرفِ دلِ مرا بشنوید : که من تنها خدا برایم کافی‌ست🌿! - نویسنده ؟! نه اینجا قلبم می‌نویسه نه من . . ؛ - جهتِ ارتباط : daigo.ir/secret/9133526485 - کپی ممنوع - فقط فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات برای آرامش دل‌ها بفرستیم :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هشتگِ فاطمیه امشب . . نمیخوام مطالبِ همیشگی رو بزارم :))) میخوام یه روایت بنویسم ، از تقریباً همین دوره زمونه خودمون ... یکم قبل تر ،
حرفِ دل :))♥️
هشتگِ فاطمیه امشب . . نمیخوام مطالبِ همیشگی رو بزارم :))) میخوام یه روایت بنویسم ، از تقریباً همین د
یکی بود یکی نبود ... غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود یه آسیدی بود که تازه بابا شده بود :)) نی نی کوچولوش به دنیا نیومده بودااا تازه فهمیده بود بابا شده ! چند روز بعد اینکه فهمید بابا شده ، شروعِ دهه‌ی دوم فاطمیه بود ...
حرفِ دل :))♥️
یکی بود یکی نبود ... غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود یه آسیدی بود که تازه بابا شده بود :)) نی نی کو
یه شب با خانمش که میرن مراسم ، به خاطر اینکه خانمش اذیت نشه، از هم جدا نمی‌شن ... میرن قسمتِ عمومیِ مراسم می‌شینن ، که کنارِ هم باشن :)) و سه نفری عزاداری کنن ... بابا سید و مامانی و نی‌نی کوشولویی که معلوم نبود قراره بشه زهرایی تبار یا علوی تبار !
حرفِ دل :))♥️
یه شب با خانمش که میرن مراسم ، به خاطر اینکه خانمش اذیت نشه، از هم جدا نمی‌شن ... میرن قسمتِ عمومیِ
آخرای مراسم مداح میگه : به عشق زهرا بلند شید و سینه بزنید و همه وایمیسن تا سینه بزنن :)
حرفِ دل :))♥️
آخرای مراسم مداح میگه : به عشق زهرا بلند شید و سینه بزنید و همه وایمیسن تا سینه بزنن :)
آسید و خانمشم مثلِ جمعیت ، بلند میشن و سینه میزنن ... وسطای سینه زنی شور زیاد میشه ، مامانِ نی‌نی کوچولوعه خسته میشه ... آخه فقط خودش نبود که ، یه نی‌نی هم تو دلش بود :))
حرفِ دل :))♥️
آسید و خانمشم مثلِ جمعیت ، بلند میشن و سینه میزنن ... وسطای سینه زنی شور زیاد میشه ، مامانِ نی‌نی کو
مامان نی‌نی میگه : سید ، من دیگه نمی‌تونم میشینم .. _ چرا ؟ + خسته شدم، نمیتونم وایستم ! _ اما فاطمیه ها .... + میدونم ولی نمیتونم میترسم بیوفتم بچه چیزیش شه ، _ باشه خانمم بشین ... مامانه می‌شینه ، ولی بابا نه، تا آخرِ مراسم اشک میریزه و سینه میزنه ...
حرفِ دل :))♥️
مامان نی‌نی میگه : سید ، من دیگه نمی‌تونم میشینم .. _ چرا ؟ + خسته شدم، نمیتونم وایستم ! _ اما فاط
آخرِ مراسم زنگ میزنه رفیقش ، که متوجه شده بود همون مراسم اومدن ، ولی یه جای دیگن و همو پیدا نکردن ... الان همو پیدا کنن و با ماشن اونا برگردن خونه ! تو اون فاصله همونجور که دیگه مراسم تموم شده همه دارن میرن ... کنارِ خانمش می‌شینه و زل میزنه به زمین :))
حرفِ دل :))♥️
آخرِ مراسم زنگ میزنه رفیقش ، که متوجه شده بود همون مراسم اومدن ، ولی یه جای دیگن و همو پیدا نکردن .
خانومش که متوجه میشه میگه : آسید خوبی ؟؟ بر میگرده میگه : خانم یه چیزی رو قول میدی بهم ؟! خانمش فکر کرد باز می‌خواد براش دعا کنه ، که شهید شه، دعا کنه آخر عاقبتش بخیر شه .. پیش دستی کرد و گفت : چیه باز میخوای ....