حرفِ دل :))♥️
صلوات برای آرامش دلها بفرستیم :) #حبیب
منظورش دلِ منه 🙄😂.
#سید
هشتگِ فاطمیه امشب . .
نمیخوام مطالبِ همیشگی رو بزارم :)))
میخوام یه روایت بنویسم ،
از تقریباً همین دوره زمونه خودمون ...
یکم قبل تر ،
حرفِ دل :))♥️
هشتگِ فاطمیه امشب . . نمیخوام مطالبِ همیشگی رو بزارم :))) میخوام یه روایت بنویسم ، از تقریباً همین د
یکی بود یکی نبود ...
غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود
یه آسیدی بود که تازه بابا شده بود :))
نی نی کوچولوش به دنیا نیومده بودااا
تازه فهمیده بود بابا شده !
چند روز بعد اینکه فهمید بابا شده ،
شروعِ دههی دوم فاطمیه بود ...
حرفِ دل :))♥️
یکی بود یکی نبود ... غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود یه آسیدی بود که تازه بابا شده بود :)) نی نی کو
یه شب با خانمش که میرن مراسم ،
به خاطر اینکه خانمش اذیت نشه،
از هم جدا نمیشن ...
میرن قسمتِ عمومیِ مراسم میشینن ،
که کنارِ هم باشن :))
و سه نفری عزاداری کنن ...
بابا سید و مامانی و نینی کوشولویی که
معلوم نبود قراره بشه زهرایی تبار یا علوی تبار !
حرفِ دل :))♥️
یه شب با خانمش که میرن مراسم ، به خاطر اینکه خانمش اذیت نشه، از هم جدا نمیشن ... میرن قسمتِ عمومیِ
آخرای مراسم مداح میگه :
به عشق زهرا بلند شید و سینه بزنید
و همه وایمیسن تا سینه بزنن :)
حرفِ دل :))♥️
آخرای مراسم مداح میگه : به عشق زهرا بلند شید و سینه بزنید و همه وایمیسن تا سینه بزنن :)
آسید و خانمشم مثلِ جمعیت ،
بلند میشن و سینه میزنن ...
وسطای سینه زنی شور زیاد میشه ،
مامانِ نینی کوچولوعه خسته میشه ...
آخه فقط خودش نبود که ،
یه نینی هم تو دلش بود :))
حرفِ دل :))♥️
آسید و خانمشم مثلِ جمعیت ، بلند میشن و سینه میزنن ... وسطای سینه زنی شور زیاد میشه ، مامانِ نینی کو
مامان نینی میگه :
سید ، من دیگه نمیتونم میشینم ..
_ چرا ؟
+ خسته شدم، نمیتونم وایستم !
_ اما فاطمیه ها ....
+ میدونم ولی نمیتونم میترسم بیوفتم بچه چیزیش شه ،
_ باشه خانمم بشین ...
مامانه میشینه ،
ولی بابا نه، تا آخرِ مراسم اشک میریزه و سینه میزنه ...
حرفِ دل :))♥️
مامان نینی میگه : سید ، من دیگه نمیتونم میشینم .. _ چرا ؟ + خسته شدم، نمیتونم وایستم ! _ اما فاط
آخرِ مراسم زنگ میزنه رفیقش ،
که متوجه شده بود همون مراسم اومدن ،
ولی یه جای دیگن و همو پیدا نکردن ...
الان همو پیدا کنن و با ماشن اونا برگردن خونه !
تو اون فاصله همونجور که دیگه مراسم تموم شده
همه دارن میرن ...
کنارِ خانمش میشینه و زل میزنه به زمین :))
حرفِ دل :))♥️
آخرِ مراسم زنگ میزنه رفیقش ، که متوجه شده بود همون مراسم اومدن ، ولی یه جای دیگن و همو پیدا نکردن .
خانومش که متوجه میشه میگه : آسید خوبی ؟؟
بر میگرده میگه : خانم یه چیزی رو قول میدی بهم ؟!
خانمش فکر کرد باز میخواد براش دعا کنه ،
که شهید شه، دعا کنه آخر عاقبتش بخیر شه ..
پیش دستی کرد و گفت : چیه باز میخوای ....