شب قبل از اینکه برم بخوابم داشتم مثل هرشب کتاب عمار حلب را میخوندم...
یه نگاهی به عکسای آخر کتاب انداختم رسیدم به این عکس👇🏻
گفتم عجب حاج قاسمی داریما حالا خوبه حضرت آقا یه نفر دارن که بهش تکیه کنن💔
صبح دیدم مامانم دارن با صدای لرزون میگن مهدیه پاشو...
اشک تو چشماشون جمع شده با ترس اینکه اتفاقی افتاده گفتم مامانی چی شده😟
مامانم گفتن حاج قاسم شهید شدن چند دقیقه مات و مبهوت مونده بودم بعد دست بردم به کتاب صفحه ای که عکس حاجی بود را آوردم دست کشیدم رو عکسشون و گفتم حضرت آقا امیدشون را از دست دادن🥀
الهی بمیرم آقا تو نماز حاجی جوری گریه میکردن دل آدم خون میشد😭
حضرت آقا با از دست دادن حاجی دیگه نمیتونستن به کسی دل ببندن عباسشون را علمدارشون را از دست داده بودن🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسم تکیه گاهی...
به تو تکیه کردم😭
#گریهرهبرموندرشهادتحاجی :(💔
یکی از دلخوشی هامون این بود که حاجی به آرزوشون رسیدن . . .
آرزوی حاج قاسم چیزی جز شهادت نبود، حاجی برات شهادتشون را از امام رضا گرفتن🍂
مزار حاج قاسم خیلی جای باصفایی هست یه حس و آرامشی داره که اصلا وصف ناپذیره من همش میگم اون آرامشی که کنار مزار حاج قاسم داره شبیه آرامش تو بین الحرمینه🥺
جاتون خالی با بچه های هیئت یه سفر رفتیم کرمان کنار حاج قاسم کلی خوش گذشت بهمون😉
شب تو سرما با بچه ها تا صبح کنار حاجی نشستیم...
با وجود حاجی اصلا سرما بهمون معنا نمیداد.
هعی...
حاجی کاش بودی بیشتر قدرت را میدونستیم🙁
ما تو اتاق شهدای مدرسمون یه بنر زده بود نوشته بود حاج قاسم شهید زنده هست بعد از شهادت حاج قاسم تو اتاق شهدا انقدر بچه ها گریه میکردن😢
خاطره یکی از ادمینامون از شنیدن خبر شهادت حاج قاسم🌱☝️🏻
#ادمیننوشت✍🏼
#خاطره🧡
🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر :
@golzarkerman
🔹آپارات:
https://www.aparat.com/golzarkerman/live