eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
259 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من به دختران صدیقه طاهره (س) خوبین گل دخترا😉 چطورین عزیز❤️ کرده های 🥀زهرای مرضیه (س) دخترای خوب و با ایمان حریم حورایی این هفته هم چالش داریم 🌝😍 🕸چه چالشی؟.!.🤔 چالش این هفتمون در مورد... 🌴 «مادر سادات» یا مادر تمام ما گل دخترا 😊🌴 شما باید در وصف غـ🕊ـم فاطمیه کلیپ های بسیار زیبای 30 ثانیه ای بسازید.😌 و فراموش نکنید که باید ایدی کانال رو روش بزارید.🙃💥 و ما بـه دوتا از بهترین کلیپ ها با نظر سنجی اعضای کانال جایزه🎁 ارزنده ایی خواهیم داد چه جایزه 🤔 یه جایزه فوق العاده جذاب😋😘 تا ساعت ۹ شب فرصت ارسال کلیپ های خوشملتون رو دارین😍🎈 .پس بدویید تا جا نمونید🏃‍♀🏃‍♀ آیدی ادمین های گلمون برای ارسال آثار قشنگتون👇👇 💎@..... 💎 @..... 💓 °•○●@harime_hawra ●○•°
نظرات خوب شما☺️ نظر لطفتونه عزیزان حریم حورایی😘🎀 @harime_hawra
نظرات خوب شما☺️ خیلی به ما انرژی میدن😍 بیشتر برامون بفرستین🙈 نظر لطفتونه عزیزان حریم حورایی😘🎀 @harime_hawra
قربون نظرات شما☺️ خیلی انرژی گرفتیم😍 برای چالش هم چالش های یهویی می گذاریم حواستون باشه👐🏻😉 نظر لطفته عزیز حریم حورایی😘🎀 @harime_hawra
_بچه ها! نگید حرم نداره...😢 یه یا زهرایی، یا فاطمه ای بنویسید📝 بزنید به اتاقتون، به خونتون!👐🏻 بگید من میخوام🌸 ازاین به بعد اینجا باشه😘 اونوقت هرکاری میکنید نیت کنید...🙆🏻‍♀ ظرف هم می شورید به نیت☺️ ظرفای حرمش، هیئتش بشورید...😁 +یادمه! یه نوشته "فاطمه" خریدم گذاشتیم تو اتاق...😍 اینجاشد حرم مادرمون زهرا...😔💫 از اون وقت مراقب بودیم...💐 مبادا تو حرم هر ...😧 ...!😅 😋 ✨ ꧁@harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ 🍃 زینب بعضی از روزهای گرم تابستان🌞 پیش مادر بزرگش می‌رفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمی‌کرد🙃. یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی می‌کرد. یک شب خواب 😴می‌بیند که اگر چهل روز در خانه‌اش را آب و جارو کند و مشکل‌گشا نذر کند وضع زندگیش تغییر می‌کند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی💎 پیدا می‌کند و از آن به بعد ثروتمند 💸می‌شود. مادرم کتاب را دست دخترها می‌داد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب📖 را می خواندند. مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف می‌کرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش👂 می‌دادند . وقتی بچه‌ها به سن نمازخواندن می‌رسیدند مادرم آنها را به خانه🏠 اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد می‌گرفتند به آنها جایزه 🎁می‌داد. زینب سوال های زیادی از مادرم می‌پرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال می‌کرد خوب درس 📚می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی شهلا مریض🤒 می شد بی قراری می‌کرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او می‌گفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی😊. شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان🏢 با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش😍 می کرد و به مدرسه می رفت. بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند☹️ بعضی روزها ناراحت به خانه می‌آمد معلوم بود که گریه کرده است. می‌گفت: مامان به من اُمُل میگن. یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم🤔؟ گفت: معلومه برای خدا. گفتم: پس بزار بچه‌ها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد. 🙂 خیلی نحیف بود استخوان‌های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان می‌شد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او می‌زد شهلا هم حسابی دردش 😩می گرفت. برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت😉. با اینکه می‌دانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمی‌گرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب 🌃ها روی پشت بام کاهگلی می خوابید. او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه 🌙رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود😇. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا 🗣کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشت‌بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب☺️ است. زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی 😕فکر می‌کنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.😌 مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید😘 و التماسش🙏 کرد که با او پایین برود و سحری بخورد. مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه 🌜رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت🤗 .... 💜 💌 🎀 ╔═∞═๑ღ💛ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ💛ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ 🦋 من در آن سال به خاطر هوای🌪 شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض🤒 میشدم زینب خیلی غصه مرا می‌خورد. آرزویش این بود که برایم تخت🛏 بخرد و پرستار بگیرد. به من می‌گفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده. مهرداد مدتی با رادیو📻 نفت آبادان کار می‌کرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود. زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی می‌کرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت🙃. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق😍 نگاه می‌کردم. مهرداد و زینب به شعر هم علاقه 💞داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زن های لااُبالی و سبک بدش می‌آمد🙂 و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر می‌داد☺️. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون می‌رفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد. زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب 🧦های مهرداد را می شست. دلش می خواست به شکلی محبت💓 خودش را به همه نشان بدهد. روزها آرام می گذشت.😌 سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچه‌ها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم. بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه👑 بدشان می‌آمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه🏠 ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی می‌کردند. بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب🇮🇷 و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوان‌های مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر🌷 ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم. من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش👂 می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را می‌گفت.😊 وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت😠 شد. از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام 🌸حسین🌸 زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.🤗 ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمی‌رفتم.😌 با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر 🤲می کردم. مهران در همه راهپیمایی‌✋ها شرکت می‌کرد ولی شرط کرد که اگر دخترها می‌خواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند😕. من دوتا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم🙂 شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد🕌 قدس بود مردم آنجا جمع می‌شدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد. مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک🙏 می‌کرد. ما در همه راهپیمایی‌ های زمان انقلاب شرکت می‌کردیم😍 زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت💪 داشتیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه‌ها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده می‌کردم و منتظر می نشستم تا بچه‌ها برای افطار از راه برسند مهران شب🌃 و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار👏🌹 می کردم .... 🍁 💌 🎈 ╔═∞═๑ღ🍄ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ🍄ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸