#معرفی‌کتاب🔖 #جذاب😍 #دختران‌حریم‌حورا🎀

#معرفی‌کتاب کتاب «شهیدان زنده‌اند» چهل حکایت از حضور شهدا در دنیا پس از شهادت است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. یک لقمه کتاب!✨ 🍃🧡روزی که رضا شهید شد، تا سه روز پای حجله گریه می‌کرد😭. بعد هم گفت: من می‌روم جبهه. از رضا خواسته‌ام تا قبل از چهلم او شهید شوم...💔چهلم رضا بود که خبر شهادت حسن را آوردند.مادر رضا بسیار به او علاقه داشت. اصلاً نمی‌توانست دوری او را تحمل کند. مدتی بعد از شهادت رضا در بستر بیماری افتاد. لحظات آخرش را خوب به یاد دارم. گویی رضا را بر بالین خود می‌دید.🚶🏿‍♀ ناگهان گفت: رضاجان، نگران نباش، فقط سرم درد می‌کند. سرم را روی زانویت بگذار، سرم را توی دستانت بگیر. این آخرین جملاتش بود. فردا شب که خوابش را دیدیم در جمع شهدا بود. خیلی زیبا شده بود. گفت: خیلی خوبم و درد ندارم. رضا کنار من است و مراقب من! 🧡🍃همسرش می‌گفت:یک شب دخترم زهرا به شدت در تب می‌سوخت، از بس گریه کرد واقعی عاصی شدم. دیگر توان و قدرتی برای آرام کردن زهرا نداشتم. رو به عکس رضا کردم و گفتم:آقا رضا خسته شدم، خودت می‌دانی و این بچه! من که نمی‌توانم او را آرام کنم. جانماز رضا همیشه همانجا که نماز می‌خواند پهن بود و عبایش تاشده روی آن قرار داشت. زهرا را گذشتم روی زمین، کنار جانماز از خستگی چشمانم روی هم افتاد. چشم که باز کردم، به خودم که آمدم دیدم خبری از صدای گریه زهرا نیست! از جا پریدم. زهرا کنار جانماز رضا آرام خوابیده بود. دست به پیشانی‌اش زدم، دیگر از آن تب سوزان هم خبری نبود. چشمم رفت به سمت جانماز دیدم عبای رضا گویی پوشیده شده و دوباره روی جانماز افتاد. @harime_hawra✨

#معرفی‌کتاب کتاب «شهیدان زنده‌اند» چهل حکایت از حضور شهدا در دنیا پس از شهادت است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. یک لقمه کتاب!✨ 🍃🧡روزی که رضا شهید شد، تا سه روز پای حجله گریه می‌کرد😭. بعد هم گفت: من می‌روم جبهه. از رضا خواسته‌ام تا قبل از چهلم او شهید شوم...💔چهلم رضا بود که خبر شهادت حسن را آوردند.مادر رضا بسیار به او علاقه داشت. اصلاً نمی‌توانست دوری او را تحمل کند. مدتی بعد از شهادت رضا در بستر بیماری افتاد. لحظات آخرش را خوب به یاد دارم. گویی رضا را بر بالین خود می‌دید.🚶🏿‍♀ ناگهان گفت: رضاجان، نگران نباش، فقط سرم درد می‌کند. سرم را روی زانویت بگذار، سرم را توی دستانت بگیر. این آخرین جملاتش بود. فردا شب که خوابش را دیدیم در جمع شهدا بود. خیلی زیبا شده بود. گفت: خیلی خوبم و درد ندارم. رضا کنار من است و مراقب من! 🧡🍃همسرش می‌گفت:یک شب دخترم زهرا به شدت در تب می‌سوخت، از بس گریه کرد واقعی عاصی شدم. دیگر توان و قدرتی برای آرام کردن زهرا نداشتم. رو به عکس رضا کردم و گفتم:آقا رضا خسته شدم، خودت می‌دانی و این بچه! من که نمی‌توانم او را آرام کنم. جانماز رضا همیشه همانجا که نماز می‌خواند پهن بود و عبایش تاشده روی آن قرار داشت. زهرا را گذشتم روی زمین، کنار جانماز از خستگی چشمانم روی هم افتاد. چشم که باز کردم، به خودم که آمدم دیدم خبری از صدای گریه زهرا نیست! از جا پریدم. زهرا کنار جانماز رضا آرام خوابیده بود. دست به پیشانی‌اش زدم، دیگر از آن تب سوزان هم خبری نبود. چشمم رفت به سمت جانماز دیدم عبای رضا گویی پوشیده شده و دوباره روی جانماز افتاد. @harime_hawra✨

#معرفی‌کتاب📚 کشف لاسرار: این کتاب اثری سیاسی عقیدتی و اجتماعی است که در سال 1323 نوشته شد. در این اثر به شبهات و تبلیغات ضد دینی و ضد روحانی کتاب اسرار هزار ساله یک وهابی گرا پاسخ داده شده است👌. در این کتاب به استناد حقایق تاریخی ضمن طرح و نقد آراء فلاسفه یونان قدیم اسلام و معاصر عرب بر حقانیت تشیع و نقش سازنده روحایت اسلام تاکید کرده اند📝 در همین کتاب اندیشه حکومت اسلامی و ولایت فقیه در عصر غیبت مطرح و به تفضیل سیاست های ضد ملی و لائیک رضا خان و همفکران او در ممالک اسلامی افشا شد🔎 {نوشته امام خمینی (ره) } 🥀@harime_hawra🥀