#پارت_بیستوسوم
#رمان_شبانه 😴📖
#دختران_حریم_حوراء 🎀
اقام می خواست تابستان خانه مان را بکوبد و نیز بیشتر حیات را بیندازد سرش و دوباره از نو بسازد .😍🌹
خانه قبلی مان به حضور ۷۰ متر میشد.😅
این بود که خانه عمو کرمپور را که تازه از آنجا رفته بود چند ماه اجاره کردیم و اسباب بریم اونجا .
من هم شدم کمک دست آقام .😊☺️
اقام که ماشالا همه کاره بود هم نقشه میکشید❤️ و معماری میکرد هم بنای واردی بود.
تا آخر شهریور مشغول بنایی بودیم.🤯
بعد از ظهر ۳۱ شهریور بود با پشت دست عرق پیشانی ام را پاک کردم و آخرین اجرا دادم دسته آقام.😊
داشتم میرفتم یک لیوان آب برایش بریزم 🚰که دیدم چند تا از همسایه ها دارن داخل کوچه با نگرانی با هم حرف میزنند🗣
گوش تیز کردم و شنیدم که میگویند جنگ شده صدام حمله کرده به چند فرودگاه و اونجا ها رو حسابی زده😡
تنها تصویری که از جنگ در ذهنم داشتم تصویر فیلم های جنگ جهانی بود که از تلویزیون عمو کرمپور دیده بودم😣
شب اخبار تصاویری نشان داد از مناطقی که هواپیماهای عراقی بمباران کرده بودند😤
بعد هم سخنرانی امام رحمة الله علیه را که مثل همیشه آرام بخش بود.😌
اما هر کاری می کردینم نمیشد بیخیال استرابی شد که در چهره بزرگترها موج میزد😰
انگار همه شوکه شده بودند
مدرسه ها باز شدند کلاس اول راهنمایی شده بودم😍و در مدرسه جدید یعنی مدرسه راهنمایی جدلی😊 ثبت نام کرده بودم .
جنگ بود اما برنامه کلاسهای مان سرجایش بود .
کنار درس خواندن از اخبار جنگ هم بی خبر نبودم.
روزها می گذشت نیمههای آبان نرسیده خرمشهر سقوط کرد😭😢
آنطور که اخبار میشنیدیم زدن روزنامه ها میخواندیم مدافعان شهری در کنار نیروهای ارتش و سپاه خرمشهر ۳۴ روز با دست خالی جانانه💪شهر را نگه داشته بودند.
اما در نهایت شهر سقوط کرده بود😭
بعد از سقوط خرمشهر صدام بادی به غبغب انداخت 😡و گفت:« الیوم محمره باچر طهران» یعنی امروز خرمشهر فردا تهران!😒
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را از دل و جان،با غزل آغاز کنیم🍀
وَ برای غم و غصّه، تا ابد ناز کنیم😌
در به روی تب و اندوه ببندیم دگر🚪
رو به شادی و سعادت درِ دل باز کنیم🖼
سلام علیکم صبح بخیر😍😁
بریم واسه یه شروع عالی💪
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#پارت_بیستوچهارم
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء 🎀
آژیر خطر و خاموشی های وقت و بیوقت همچنان ادامه داشت.😕😕
جنگ کم کم چهره گریهش را نشان میداد.😰
روزهای اول فکر میکردیم خیلی زود قضیه جمع میشود اما حالا بعد از دو سه ماه تازه داشت باورمان می شد که چه خبر است😅😭
چند وقت قبل از امام رحمة الله علیه فرمان تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی را داده بودند به همین خاطر از دل سپاه ارگان مردمی به نام بسیج به دنیا آمده💪💪
بود یک روز یک سپاهی آمد و در سه ماه و برای ما آنقدر ای صحبت کرد و در آخر گفت که بسیج برای بچههای مقطع راهنمایی و دبیرستان اردوهای دو سه روزه ای را آخر هر هفته خارج از شهر برگزار می کند.🎈🌸😍😍😍.
در آن آموزش نظامی و عقیدتی به بچه ها می دهند خیلی دلم می خواست برود اردو.🌹
به مادرم که گفتم گفت:« من حرفی
ندارم میخواهی بری برو فقط حواست به درسد باشد.»😊😁
ثبت نام کردم.
برای رفتن لحظه شماری می کردم🌹🎈
با اینکه شناختی از بسیج نداشتم اما نمی دانستم چرا اینقدر دوست داشتم زودتر بروم .😀😋
از مدرسه جلالی چند نفر برای اردوی آخر هفته ثبت نام کرده بودند👥👤👥
از مدرسه های دیگر هم همینطور .
روز چهارشنبه جمع شدیم روبروی دفتر تبلیغات سپاه که در میدان امام رحمة الله علیه بود .😍☺️😊
لازم نبود با خودمان چیزی ببریم جز برگه رضایت نامه.📄
اردو مثل برق و باد گذشت مسئولان اردو سعی کرده بودند اوضاع را تا آنجا که امکان داشت شبیه حالت جنگی طراحی کند .📉📈
امکانات و تدارکات تا حدی با خودشان آورده بودند .⛓🛢🔦
تا حسابی مارا با سختیهای جنگ و جبهه آشنا کند.
شبها شبیخون نظامی داشتیم و روزها کلاس های آموزشی📘📗
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
سهمت همه نیکبختی و شادی باد☺️
رویایِ پر و بالِ تو آزادی باد🕊
خورشیدترین تاب و تبِ تابستان!🌞
گرمایِ دلت همیشه "مرداد"ی باد ...😍
❤️❤️❤️
#شهراد_میدری
#مرداد_ماه_مبارک 🌾
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛