دُخْتَـرانِحَریمِحَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
جایزه خفنمونه😎🌱 مربوط به چالش بالا🤞🏼
برنده چالشمون😍🤞🏼
زینب خانم دهقانیزاده با لبخند بفرمائید تشریف بیارید پیوی😉
مبارکتون باشه😎🌱
🖇♥️﷽♥️🖇
تا آن موقع مرحله اول عملیات بیتالمقدس را پشت سر گذاشته بودیم و برای انجام مرحله دوم میبایست در منطقه دیگری مستقر میشدیم💪🏼
منتظر شدیم تا هوا تاریک شود کم کم سر و کله ایفا و کمپرسی ها پیدا شد نیرو های لشکر ۲۱ کربلا قبل از ترک جاده اهواز خرمشهر در یک دستهبندی جدید با نیروهای تکاور برای لشکر ۲۱ حمزه ادغام شدند تا آن روز بچههای بسیج و سپاه و ارتش هر کدام جداگانه البته در کنار هم میجنگیدن🔫
برای مرحله دوم عملیات به سبک چیدمان نیروهای ارتشی به گروه های ۱۲ نفره تقسیم شدیم.
یازده نفر تکاور بودند و یک نفر بسیجی یا سپاهی. یک تیراندازی یک بیسیمچی و دو امدادگر داشت حرکت کردیم🚶🏻♂
ظاهرا اوضاع آرام بود چیز زیادی از حرکت ستون نگذشته بود که یک مرتبه دیدیم جاده را بستند به آتش بشمار ۳ همه از آیفا ها و کمپرسی ها پریدند بیرون و خودشان را انداختند توی حاشیه جاده خاکی چند دقیقه بعد از کمپرسی ها در آتش میسوخت ترکش های ریز و درشت گلولهها روی بدنه آلفا و کمپرسی ها کلی یادگاری گذاشته بودند😾
فرمانده داد میکشید زودتر سوار شوید تا راه بیفتیم سمت ماشین ها هنوز درست و حسابی جاگیر نشده بودیم که دوباره باران گلوله ی توپ و خمپاره روی جاده باریدن گرفت دوباره به سمت حاشیه جاده و آنجا پناه گرفتیم این کار چندین مرتبه دیگر تکرار شد از طرفی جای ماندن نبود و از طرف دیگر ماشین ها شده بودند سیبل های متحرک🚎
#پارت_نود_یکم
#رمان_شبانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
تشکر ویژه از زهرا خانم جوادی که در مدیریت امروز کانال ما را یاری کردند♥️🌱
اجرتون با سیدالشهداء🙂🖇
🖇♥️﷽♥️🖇
فرماندهان راننده ها را دلداری می دادند که فقط همین منطقه در دیده دشمن است و اگر کمی جلوتر برویم مشکل هم خواهد شد🛡
میگفتند ماندن در این وضعیت یعنی قتل عام نیروها دوباره حرکت کردیم توپخانه عراق عصبانی از پیشروی بچهها چشم از جاده برنمی داشت👀
با هر مصیبتی بود رسیدیم به منطقه بازی در امتداد جاده دستور توقف رسید گفتند امشب قرار است عمل مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس انجام شود این محور محدوده عملیات لشکر ۲۵ کربلا است باید تا رسیدن دستور صبر کنیم🚶🏻♂
چون هنوز هوا روشن بود گفته بودند روی خاکریز نیستیم می بایست میخوابیدیم روی سینه خاکریز غلتان غلتان خودمان را می رساندیم پایین خاکریز به سمت دشمن قیافه های مان دیدنی بود با کلی تجهیزات سنگین در یک دست و نان و ماست در دست دیگر در خاک غلت می خوردیم و میرفتیم آن طرف خاکریز😂
سربازها شروع کردم به مسخره بازی درآوردن از ضیافت باشکوه شام شب عملیات میگفتند و شکم های گرسنه که دیگر برایش فرقی نمیکرد نان و ماست می خورند یا نان و بوقلمون با مسخره بازی شان همه را می خنداند در راه شاممان را خوردیم🤤
#پارت_نود_دوم
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛