🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_دوم
بالاخره اون روز از راه رسيد...😞
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایين بود...
با همون اخم و لحن تند هميشگي گفت: هانيه؛ ديگه لازم نکرده از امروز بري مدرسه!😶😷
تا اين جمله رو گفت، لقمه پريد توي گلوم وحشتناک ترين حرفي بود که مي تونستم اون موقع روز بشنوم! بعد از کلي سرفه، در حالي که هنوز نفسم جا نيومده بود به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولي من هنوز دبيرستان... 🏫🕰
خوابوند توي گوشم! برق از سرم پريد... هنوز توي شوک بودم که اينم بهش اضافه شد. ⛓😩
– همين که من ميگم... دهنت رو مي بندي ميگي چشم! درسم درسم، تا همين جاشم زيادي درس خوندي.😏
از جاش بلند شد... با داد و بيداد اينها رو ميگفت و ميرفت. اشک توي چشمهام حلقه زده بود؛ اما اشتباه ميکرد، من آدم ضعيفي نبودم که به اين راحتي عقب نشيني کنم. 😢💪🏻
از خونه که رفت بيرون... منم وسايلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه.😪
مادرم دنبالم دويد توي خيابون...🏃♀
– هانيه جان، مادر... تو رو قرآن نرو... پدرت بفهمه بدجور عصباني ميشه! برايهردومون شر ميشه مادر... بيا بريم خونه. 😭
اما من گوشم بدهکار نبود... من اهل تسليم شدن و زور شنيدن نبودم... به هيچ قيمتي!😝
چند روز به همين منوال مي رفتم مدرسه... پدرم هر روز زنگ مي زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام.☎️📯
مي رفتم و سريع برمي گشتم... مادرم هم هردفعه براي پاي تلفن نيومدن من، يه بهانه مياورد... تا اينکه اون روز، پدرم زودتر برگشت... 🤦🏻♀😔
با چشمهاي سرخش که از شدت عصبانيت داشت از حدقه بيرون ميزد بهم زل زده بود! همون وسط خيابون حمله کرد سمتم...😤😡
موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشيد تو... اون روز چنان کتکي خوردم که تا چند روز نمي تونستم درست راه برم...😣😔
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_سوم
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه، به زحمت مي تونستم روي صندلي هاي چوبي مدرسه بشينم...😇
هر دفعه که پدرم مي فهميد بدتر از دفعه قبل کتک ميخوردم! چند بار
هم طولاني مدت زنداني شدم؛ اما عقب نشيني هرگز جزء صفات من نبود.😌😄
بالاخره پدرم رفت و پروندهام رو گرفت، وسط حياط آتيشش زد! هر چقدر التماس کردم! نمرات و تالشهاي تمام اون سالهام جلوي چشمهام مي سوخت...😩😭
هرگز توي عمرم عقب نشيني نکرده بودم؛ اما اين دفعه فرق داشت... اون آتش داشت جگرم رو مي سوزوند...😓😤
تا چند روز بعدش حتي قدرت خوردن يه ليوان آب رو هم نداشتم، خيلي
داغون بودم... 🚰😞
بعد از اين سناريوي مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد؛😑
اما هر خواستگاري ميومد جواب من، نه بود و بعدش باز يه کتک مفصل!😢 علي الخصوص اونهايي که پدرم ازشون بيشتر خوشش مي اومد؛😖
ولي من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم، ترجيح مي دادم بميرم اما ازدواج نکنم 😥😬
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم، التماس مي کردم... خدايا! تو رو به عزيزترين هات قسم...🙏
من رو از اين شرايط و بدبختي نجات بده... هر خواستگاري که زنگ مي زد، مادرم قبول مي کرد...💫😢
زن صاف و سادهاي بود! علي الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...👩☹️
تا اينکه مادر علي زنگ زد و قرار خواستگاري رو گذاشت.🧐🤨
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_چهارم
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد... طلبه است؟😡😤
چرا باهاشون قرار گذاشتي؟ترجيح ميدم آتيشش بزنم اما به اين جماعت ندم...🙌😬
عين هميشه داد مي زد😓🗣
و اينها رو مي گفت... مادرم هم بهانه هاي مختلف مي آورد... آخر سر قرار شد بيان که آبرومون نره؛😣😢
اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون؛ ولي به همين راحتيها نبود. من
يه ايده فوق العاده داشتم! نقشه اي که تا شب خواستگاري روش کار کردم.😝
به خودم گفتم)خودشه هانيه! اين همون فرصتيه که از خدا خواسته بودي، از دستش نده😉🤭
( علي، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتي بود... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت.😍
کمي دلم براش مي سوخت؛ اما قرار بود قرباني نقشه من بشه. 🤣
يک ساعت و نيم با هم صحبت کرديم. وقتي از اتاق اومديم بيرون...🏠 مادرش با اشتياق خاصي گفت: به به، چه عجب! هر چند انتظار شيريني بود؛ 😁🙂
اما دهنمون رو هم مي تونيم شيرين کنيم يا...🤔🍰
ادامه دارد...
منتظرمون بمونید💐
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra
🕊
امروز رو قبلا هرگز نديده بودى!😎
از هر ثانيه اش لذت ببر👌
سلااام صبحتون بخیر، ایام به کام😊🌹
#روز_از_نو💫
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
#انگیزشے🍭
خیلے مواظب باش که به چی فڪرمیڪنۍ!
چون افڪارتوزندگیِ توروپیش میبرن☺️!
به ارزوها،برنامه ها و نعمت هات فکرکن بجای موانع و سختی ها چون تو میتونی👌✨
🍃•😌√
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش تم های 😍شب یلدایی🍉
هندوانه 🍉انار و آدم برفی☃
🌼🌸🌼 #دختران_حریم_حورا 🌼🌸🌼
@harime_hawra