eitaa logo
حریم حیات
157 دنبال‌کننده
5هزار عکس
385 ویدیو
99 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
💎داستانک 🔴 روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. 🐍 مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌كرد. 🔶 مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت: ▫️ من چوپان رو نيش مى‌زنم ومخفى ميشوم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن! 🐍 مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان. 🔷 چوپان از خواب پريد و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. 😴 سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند: 🐝 اين‌بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! 🔸 چوپان از خواب پريد 🐍 و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و ضمادى هم استفاده نکرد... 🐝 چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مُرد! 😷 خيلى از بيمارى‌ها و مشكلات هم همين جوري هستند؛ 👤 و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آن‌ها، نابود مي‌شوند. ♻️ پس همه چیز بر مى‌گردد به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه در آن هستیم. ✔️ برای همين بهتر هست ديدگاه‌مان را به همه چیز خوب كنيم. ✅ "مواظب تلقين‌های زندگی خود باشيم...! 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
﷽ 💠داستانک ⚜آقاجان شما كه مستاجر نيستيد عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي‌آمدند. روزي حضرت از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه می‌كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي‌كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي‌آمدم. 🌹 مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره‌نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه‌ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می‌رسید. در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می‌شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می‌گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده‌اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می‌شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. 📚 کتاب روزنه هایی از عالم غیب 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🔰 🔴اوایل که کرونا اومده بود یکی از دوستانم رو دیدم که نزده بود ازش پرسیدم تو چرا ماسک نزدی اومدی بیرون؟!😳 🔷در جوابم گفت:وقتی این همه آدم ماسک نمی زنن،ماسک زدن من چه داره؟!🤨 ✅گفتم:تو باید در حد توانت دستورات بهداشتی رو رعایت کنی😷 تا خدای نکرده خودت و دیگران رو 🤒 نکنی و با این کارت حق الناسی برگردنت بیوفته و کسی بشی. ♥️براش و رو تعریف کردم که... 🕊گنجشکی با و تمام به آتش 🔥نزدیک می شد و برمی گشت! 🌱پرسیدند : چه می کنی ؟ 💦پاسخ داد : در این نزدیکی آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از می کنم و… آن را روی آتش می ریزم ! ☘گفتند : حجم آتش🔥 در مقایسه با آبی💧 که تو می آوری بسیار است ! و این آب فایده ای ندارد! 🌿گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ❓اما آن هنگام که می پرسد : زمانی که دوستت در می تو چه کردی؟ ✅پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد! 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 😷😷 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat‍
💎 🔴شاید این حرف ها و اعتراضات رو خیلی شنیده باشین: 🤕بسه دیگه، دست از سرمون بردارین و... ☺️خیلی ها اینارو میشنون، میگن ول کن بابا تاثیری نداره که!🙈 😐اما محمد ❤️ رو زد به !🌊 🚶‍♂رفت داخل اتاقک !👨‍🚀 😃یه بلند گفت و بعد ...📢 🤩آفرین اولین قدم که عالی بود؛ با این حرکت، حدود چهارصدتا برا خودش خرید! 🧔_می‌خوام با توجه به اینکه در مسیر عمه سادات هستیم، 🕌 کمی از بی بی حضرت زینب سلام الله علیها براتون بگم... 👀این حرف محمد گله های تکراری مسافران هواپیما رو به دنبال خودش داشت؛😬 🤦‍♂_بابا خیر سرمون اومدیم راحت باشیم چرا اینجاهم دست از سرمون بر نمی‌دارین آخه؟!😫 💁‍♂اما آقا محمد ی ما، ی این حرفها رو نداشت و با توکل برخدا شروع کرد به بیان کمی از مناقب و فضائل حضرت زینب سلام الله علیها. 👌اثر کلام محمد رو حالا می‌شد در گذاشتن اندک بانوانی که با خارج شدن از مرز هوایی ایران، حجاب خود رو کنار گذاشته بودن، دید!😍 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat‍
🔷 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده که راننده در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت با زحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن طوری که همه بشنوند گفت: آخه این چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارید؟! 😏 🔸 زن محجبه، روی صندلی خالی کنارش نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: عزیز دلم... من بخاطر شما چادر میپوشم... تعجب گفت: بخاطر من؟! 😳🤔 گفت: بله! سر میکنم، تا اگه روزی تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش رو کنترل نکرد، 🌷 زندگی تو، به هم نریزه... 🌷 همسرت نسبت به تو نشه... 🌷 محبت و نسبت به تو که محرمش هستی کم نشه.. 🌷 من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادراذیت میشم، زمستان ها زیرباد و باران برای جمع و جور کردنش کلافه می شم، بخاطر حفظ خونه و ی تو... 😌 ❤️ من هم مثل تو هستم... 🌺 تمایل به تحسین هام دارم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم... 😌 و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم و به خاطر علاقه های برترم انجام میدم 🔸حالابه نظرت من باید از شکل پوشش وآرایش شما ناراحت باشم یا شما از من؟ 😊 ☺️ 🔸 زن بدحجاب گفت:هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم.. آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 🌺 با هم "قشنگ و منطقی" حرف بزنیم کار آدم های باکلاسه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat