da(23).mp3
6.41M
🌴🥀🌴🥀🌴
🥀🌴🥀🌴
🌴🥀🌴
🥀🌴
🌴
🔊#قسمت_بیست_و_سوم
📕#کتاب_صوتی_دا بر اساس خاطرات: سیده زهرا حسینی تالیف: سیده اعظم حسینی«"#دا" در زبان كردي به معناي #مادر است.
📖اين كتاب مجموعه #خاطرات "سيده زهرا حسيني دختر اين خانواده است که از دوران كودكي اش در #عراق🇮🇶 و همچنين حوادث روزهای آغاز #جنگ و مشاهداتش از اشغال خرمشهر🇮🇷 و پس از آزادی #خرمشهر❣ است»
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#داستان
#رمان
#خاطره
#کتاب_صوتی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_بیست_و_دوم کاسه ی ارده و شیره رو گذاشتم روی میز و دو تا کاسه ی کوچیکتر هم
📕 #ضُحی
✍ #شین_الف
#قسمت_بیست_و_سوم
اخم غلیظی روی صورتش بود و سرش رو هم پایین انداخته بود... با همون حالت خیلی خفیف به نشانه تایید سرتکون داد.. گویا هم گروه شدن با من براش خیلی دردناک بود!
نفس عمیقی کشیدم:خوبه حالا ادامه بده
_جهان از عدمش رو چطور؟
_اونم همینطوری...
_و با این وجود باز در این باره میخوای بحث کنی؟ من فکر میکنم اونجا به اندازه کافی و خیلی کامل به همه این دلایل پرداخته شده
_ولی من اینطور حس نمیکنم اولا بررسی نباید یک جانبه باشه و ثانیا توی طرح بزرگ داوکینز و همین طور جهان از عدمش و اصولا در همه مبانی نظری ماتریالیسم و تئوریسین هاش اعم از برنارد راسل و هاوکینک و...، جهان از هیچ یا خلا به وجود اومده بدون طراحی و صرفا اتفاقی! خب اینجا این سوال پیش میاد که هیچ دقیقا چیه؟ ظاهرا شما هیچ رو هم چیزی در نظر میگیرید وگرنه هیچ یعنی مطلقا هیچ و هیچ هم نمی تواند پدید آورنده و مبدا هیچ چیز باشد چون هیچ است و چیزی برای ارائه ندارد.*
_تو داری خیلی ساده به ماجرا نگاه میکنی جهان از جمع متناقضین به وجود اومده و تفاوت های ذاتی منشا حیاته
_ولی اینکه خیلی ساده تر و غیرقابل باور تره... وقتی از هیچ صحبت میکنیم تضاد بین چی؟ ضمنا تضاد ها چطور میتونن ذی شعور باشن و طراحی کنن؟
این نظم و این پیچیدگی و شاکله مندی کیهانی خودش گویای همه چیزه...
_ولی جهان به هیچ وجه شاکله مند و منظم نیست برعکس پر از بی نظمیه آنتروپی که میدونی چیه؟
_آنتروپی میگه جهان به سمت بی نظمی به معنای حالت کم انرژی و ثبات و پراکندگی و فراخی پیش میره ولی قطعا روی اصول و نظم. اگر نظمی درکار نبود قانونی نبود که کسی بتونه کشفش کنه و روابط ریاضی و ثابت ها بر مبنای اون شکل بگیره. نه شکر تا ابد شیرین میموند و نه آب تا ابد حلال. اینهمه معادله فیزیکی که از ازل تا ابد ثابت هستن و قابل استفاده گویای قانونمندی عجیب و غریب این کیهان هستن حتی اگر تغییر و استثنائی هم صورت بگیره باز هم روی الگو و قابل پیش بینی تغییر میکنه اصلا همین که شما میتونی چیزی رومحاسبه و پیش بینی و یا دست کم تحلیل کنی یعنی جهان قانونمند!
مثلا اصل عدم قطعیت هایزنبرگ تا حدی درسته و از یه جایی به بعد نه...
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat