حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_سی_و_پنجم هر دوشون با تعجب نگاهم کردن... _گرم حرف شدیم یادم رفت یه فکری ب
📕 #ضُحی
✍ #شین_الف
#قسمت_سی_و_ششم
صدای گوشی کتایون بحث رو خاتمه داد. جواب داد و با کسی چند کلمه کوتاه صحبت کرد و بعد قطع کرد:ببخشید...
_خواهش میکنم راحت باش... فکر کنم غذا حالا حالا ها نرسه حتما خیلی گرسنتونه بذار چای دم کنم با این گز و پولکی بخورید...
بلند شدم و به آشپزخونه رفتم... همونطور صدای کتایون هم بهم میرسید: خودت بیشتر از همه حرف زدی فکر کنم الان دیگه باتری خالی کنی از حال بری...
اینبار با چای ساز آب جوش آوردم اما چای رو دم کردم...
برگشتم سر جام تا چای دم بکشه... به نظرم بحث برای امشب کافی بود و خسته به نظر میرسیدند بخاطر همین دوباره شروع نکردم و بجاش پرسیدم: خیلی خسته شدید نه؟
کتایون کش و قوسی به تنش داد: آره خیلی راستش دیشب اصلا خوب نخوابیده بودم فکر نمیکردم امروز اصلا بتونم بیدار بمونم اون چیزی که صبحونه دادی خوردیم خیلی گرمم کرد چیز به درد بخوری بود...از کجا می آری اینا رو؟
_از ایران برام میفرستن...
_آهان.. به هر حال ممنون...
خندید: خنده داره ولی من هنوز اسمتو نمیدونم
راحت گفتم: من ضحی م.
و دست دراز کردم. کمی با تعجب به دستم خیره شد ولی ظاهرا چاره ی دیگه ای نداشت! دست داد. دستش رو رها کردم و گفتم: دستت چقدر سرده! کمخونی؟
_نه.. همیشه دست و پاهام سرده.
_خب پس فشارت پایینه.
لبخندی زد: کوتاه بیا دکتر!
_هنوز مونده
_چی؟
_دکتری!
_راستی رشته ت چیه؟
_پاتولوژی
_لیسانس و ارشدش چی میشه یعنی؟
_راهای مختلفی داره از پزشکی هم میشه اومد من از میکروبیولوژی اومدم.
_کجا خوندی ایران؟
_کارشناسی رو ایران. ارشد رو آلمان
_چرا؟
_خب درخواست دادم قبول شد رفتم دیگه.
_خب چی شد که برای دکتری اومدی امریکا؟
_این دانشگاه معتبرتر بود برای دکتری این رشته درخواست دادم قبول شد منم اومدم. غربت غربته دیگه چه فرقی میکنه!
یه جور خاصی پرسید: پدر و مادرت هر دو زنده ان؟
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat