eitaa logo
حریم حیات
168 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
335 ویدیو
93 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
حریم حیات
📕#ضحی ✍#شین_الف #قسمت_پنجاه_و_هشتم کتایون رفت با این قرار که هر وقت رضوان شماره مادرش رو پیدا کرد خب
📕 هر دوشون با یه حالت خاصی نگاهم میکردن گویا کاملا هماهنگ شده یه خوابایی دیده بودن! با تعجب گفتم: چیه؟ کتایون گفت:ببین... من خیلی فکر کردم من نه میتونم بهش زنگ بزنم و نه پیام بدم چون اصلا دوست ندارم فکر کنه دارم بهش فکر میکنم و برام مهمه نمیخوام کوچیک بشم از طرفی هم نمیتونم بیخیالش بشم پس فقط یه راه باقی میمونه... _چه راهی؟ _ میخوام... تو بهش زنگ بزنی _من زنگ بزنم؟ من سرپیازم یا ته پیاز؟ بعدم من زنگ بزنم چی بهش بگم؟ _تو خود پیازی عزیزم زنگ بزن بهش بگو کی هستی _پرررو! حالا کی هستم مگه؟! _بگو رفیق کتایونم... خندیدم: تو ام خوب از فرصت استفاده میکنی خودتو با ما قاطی میکنیا! خندید:لوس نشو دیگه... یه زنگ که چیزی ازت کم نمیکنه _انگلیسی که بلده بزار ژانت باهاش حرف بزنه یه رفیق خارجی که باورپذیرتره _نه ژانت نمیتونه... ژانت هم سر تکون داد:آره من نمیتونم هول میشم... _خب من بعد از اینکه خودمو معرفی کردم دقیقا چی باید بهش بگم؟ _بگو کتایون یه سوال داره... علت جدایی شما و پدرش و اینکه چرا ولش کردی؟ _اینکه شد دو تا سوال.. بعدم خب نمیگه مگه کتایون خودش لاله که... _اه توام شورشو درآوردی یه کلمه بگو زنگ میزنی یا نه... _خیلی خب بابا خوش اخلاق... لبخندش در اومد: ممنون یادم میمونه... _لازم نکرده گوشیم رو برداشتم و ساعت رو چک کردم یازده صبح ما یا به عبارتی پنج و نیم غروب اونا! شماره رو گرفتم و گذاشتم روی بلندگو بعد از چند تا بوق برداشت... _بله؟ دست کتایون با شنیدن صداش بی اراده روی سینه نشست چشمهاش رو بست و عمیق نفس کشید... مونده بودم از کجا شروع کنم بالاخره تصمیم گرفتم: سلام خانوم کمالی ببخشید مزاحمتون میشم... _سلام جانم بفرمایید امری هست؟ _ببخشید من قصد مزاحمت ندارم فقط یه مطلبی هست یعنی یه پیغامیه که به من واگذار شده که موظفم با شما درمیون بگذارم _بفرمایید گوش میکنم _من... راستش... یکم گفتنش سخته... شما و همسر سابقتون آقای فرخی.... حرفم رو قطع کرد: پیغامتون از طرف اونه؟ لطفا دیگه با من تماس نگیرید! چشمم به نگاه نگران کتایون موند و زبونم برای ممانعت از قطع شدن تماس فوری به تقلا افتاد: _نه.. نهه... اجازه بدید کلام من منعقد بشه من از طرف ایشون پیغامی ندارم اصلا ایشون منو نمیشناسن جمله من این بود... شما و همسر سابقتون آقای فرخی یه دختر دارید به اسم کتایون درسته؟ هیچ جوابی نداد و فقط صدای نفس های کش دارش توی تلفن پیچید... چند ثانیه گذشت تا آروم زمزمه کرد: کتایون... فوری گفتم: بله کتایون... دختر شماست درسته؟ _چرا این سوال رو میپرسید؟ صداش رنگ بغض داشت وقتی این سوال رو پرسید... بغضی که از گوش کتایون دور نموند و خم شد سمت گوشی... گفتم: کتایون... دختر شما دوست منه... بغضش ترکید و صدای گریه ش شنیده شد بغض کتایون هم... ولی اون صداش رو با دستی که جلوی دهن گرفت پنهان کرد ادامه دادم: من نمیخوام اذیتتون کنم یا مزاحمتون بشم ولی... یه چیزی ذهن کتایون رو سالهاست که درگیر کرده که من بهش قول دادم براش حلش کنم... با همون صدای بغض آلود گفت: اصلا از کجا باید بدونم راست میگی؟ _دروغ گفتن به شما برای من چه سودی داره؟ من که از شما پول نمیخوام فقط یه سوال دارم که جوابش به درد هیچ کس جز کتایون نمیخوره _خب بپرس... _چرا از پدر کتایون جدا شدید و چرا انقدر راحت ولش کردید و رفتید؟ _راحت؟!... شما چطور به خودتون اجازه میدید انقدر راحت دیگران رو قضاوت کنید؟ _من درمورد شما هیچ قضاوتی نمیکنم خانم من عین سوال کتایون رو براتون تکرار کردم چیزی که ذهنش رو درگیر کرده چیزی که سالهاست اذیتش میکنه... _من بچه م رو ول نکردم من مجبور شدم ترکش کنم کتایون سر بلند کرد و نگاهش رو به من داد خیلی مستاصل بود و نگاهش پر از سوال... فوی پرسیدم: ببخشید من متوجه منظورتون نمیشم میشه واضحتر صحبت کنید؟ _من که نمیتونم زندگی نامه م رو برای شما تعریف کنم خانم چرا خودش زنگ نمیزنه و سوالش رو نمیپرسه میخوام با خودش حرف بزنم و همه چیزو براش توضیح بدم... نگاهی به کتایون کردم سرش رو به حالت منفی تکون داد گفتم: ببخشید ولی کتایون دلش نمیخواد با شما صحبت کنه حداقل قبل از اینکه دلیل موجهی بشنوه نفس عمیقی کشید: شما راضیش کنید که باهام حرف بزنه کتایون سرش رو با دستهاش پنهان کرد و روی زانوش خم شد حق هم داشت البته لحن ملتمسانه ی مادرش دل منم به درد آورده بود... ولی حتما فکر میکرد هنوز برای آشتی خیلی زوده که سکوت کرد و باز من مجبور شدم ادامه بدم: _من وقتی میتونم راضیش کنم که یه دلیل قانع کننده براش داشته باشم وگرنه کتایون هم خیلی یه دنده ست و هم خیلی دلخور مطمئنم که قبول نمیکنه... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat