⚜هر روز با کلام خدا
🦋تكيّه بر ظالمان و ستمگران
🕋 وَلَا تَرْكَنُوٓا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَآءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۱۳)
🕊و به كسانی كه [به آیات خدا و پیامبر و مردم مؤمن] ستم كردهاند، تمایل نداشته و تكیّه مكنید كه آتش [دوزخ] به شما خواهد رسید ودر آن حال شما را در برابر خدا هیچ سرپرستی نیست، سپس یاری نمیشوید.
🔺اين آيه يكى از اساسىترين برنامههاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مىكند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان يك وظيفۀ قطعى مىگويد: «به كسانى كه ظلم و ستم كردهاند، تكيّه نكنيد».
🔺 و اعتماد و اتّكاى كار شما بر اينها نباشد. «چرا كه اين امر سبب مىشود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد».
🔺 «و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت».
🔺 با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد «و يارى نمىشويد».
📚 تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#تفسیر
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜تربیت فرزند
🍃 والدین علاوه بر راه های متفاوتی که برای تشویق فرزندان به نماز استفاده میکنند، باید به ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان نیز توجه داشته باشند.
🍃 زیرا ممکن است نوجوانانی که اقدام به نماز می کنند از طرف افراد جاهل مورد تمسخر قرار بگیرند و اگر اعتماد به نفس نداشته باشند نماز را ترک خواهند کرد.
👈 لطفاً با ارسال مطالب به همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#تربیت_فرزند
#به_قلم_طلبه
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜همسرانه
⁉️خانم و آقای عزیز!
هر یک از شما باید #همسر خود را با نامی صدا کند که او بیشتر #دوست دارد و خوشش می آید، چه #اسم_کوچک باشد و یا #نام_خانوادگی ، یا #القاب_مذهبی و #عناوین_اجتماعی .
✅آقا و خانم خونه ، یکدیگر را با نام نیک صدا کنید.
📚بهشت خانواده ص ۱۵.
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.
#همسرانه
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سوم
💠نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدریاش نجاتم داد!
💠بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋توحید
🕋وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۲۳)
🕊نهان آسمانها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه كارها به او باز گردانده میشود؛ پس او را بندگی كن و بر او توكّل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام میدهید بیخبر نیست.
🔻آخرين آيۀ اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت) مىپردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مىگفت.
🔻 در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است. نخست به #توحيد_علمى پروردگار اشاره كرده، مىگويد: «غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست» و او است كه از همۀ اسرار آشكار و نهان باخبر است. و غير او علمش محدود و در عين محدوديّت از ناحيۀ تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنۀ زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است.
🔻و از سوى ديگر به #توحيد_افعالى اشاره كرده، مىگويد: زمام تمام كارها در كف قدرت اوست «و همۀ كارها به سوى او باز مىگردد».
🔻سپس نتيجه مىگيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بىپايان، مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مىباشد، بنابراين «تنها او را پرستش كن».
🔻«و فقط بر او توكّل نما» . و اين مرحله #توحيد_عبادت است.
🔻 و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است، بپرهيز، چرا كه: «پروردگارت از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست».
📚 تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#تفسیر
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍃صبر همسر خزییل🍃
در زمان حکومت فرعون هرکس به حضرت موسی( ع) ایمان می آورد حکم اعدامش صادر میشد آن هم با سختترین شکنجهها و زجر ها.
یکی از زنان مستضعف که همسر خزییل بود پنهانی به حضرت موسی ایمان آورد و از ترس جانش ایمان خود را مخفی میکرد.
از قضای روزگار او در حرمسرای فرعون بهعنوان آرایشگر 💇♀دختر فرعون رفتوآمد میکرد روزی به هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون شانه از دستش افتاد از آنجا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود ✨ناگهان گفت: به نام خدا.
💥 بلافاصله دختر فرعون از او پرسید :آیا منظورت از خدا پدرم فرعون است؟
✨ گفت :نه ،بلکه من کسی را میپرستم که پدر تو را آفریده و او را از بین خواهد برد.دختر فرعون همان لحظه نزد پدرش رفت و جریان را خبر داد، فرعون ناراحت شد و او را احضار کرد و با خشونت به او گفت :تو مگر به خدایی من اعتراف نداری زن در جواب ✨گفت: هرگز من خدای حقیقی را رها نمیکنم تا تو را بپرستم .
فرعون از این سخن قاطع به قدری عصبانی 😡شد و بیدرنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بود بیافروزند و او و بچههایش را در آتش🔥 بیندازند همسر خزییل همچنان احد احد میگفت و تسلیم زور و ستمگری فرعون نمیشد. جلادان فرزندانش را یکییکی در آتش انداختند تا اینکه نوبت به طفل شیرخوارش رسید طبیعی است که مادر به بچه شیرخوارش علاقه 💕خاصی دارد در اینجا صبر و قراره زن تمام شد با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه😭 کرد .
به مادر کودک میگفتند: اگر از این از آیین موسی بیزاری بجویی بچهات را به آتش 🔥نمی افکنیم ناگهان فرزندش به قدرت خدا فریاد 🗣زد:
💗مادر جان شکیبا باش که بر حق هستی! مادر صبر کرد و آن بچه را نیز در آتش 🔥انداختند و سوزاندند سپس خودش را نیز در آتش افکندند و این زن همچنان فریاد میکرد احد احد.
در دم آخر همسر خزییل وصیت کرد که خاکستر من و فرزندانم را در یک مکان دفن کنید.
🌸🌼 (پیامبر میفرماید :در شب معراج در فضا در محلی بوی بسیار خوشی به مشام رسید از جبرئیل پرسیدم: این بوی خوش بینظیر چیست؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله !بوی عطر همسر خزییل و فرزندان اوست که همه جا را دربرگرفته است.🌸🌼
📚زنان مرد آفرین تاریخ
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
#داستان_کوتاه
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌟✨🌟
🌟✨
🌟
🌸حضرت صادق عليه السلام
🌺ثَلاثَةُ اَشْياءَ يَحْتاجُ النّاسُ طُرّا اِلَيْها: اَلاَمْنُ و َالْعَدْلُ و َالْخِصْبُ ؛
🌹سه چيز است كه همه مردم به آنها نياز دارند: امنيّت، عدالت و آسايش.
📚تحف العقول ،ص ۳۲۰
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#حدیث
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🦋 رهبر معظم انقلاب:
🌹شهید سلیمانی چهره ی بین الملی
مقاومت است و همه ی دلبستگان
مقاومت خونخواه اویند. 🌹
۱۳۹۸/۱۰/۱۳
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
#عکس_نوشته_تولیدی
#برای_سرباز
#مرد_میدان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دانستنیهای فاطمی(فاطمه شناسی)
۱. آیا میدانید این حدیث از کیست و چه معنایی دارد؟
✨ فَمَن عَرَفَ فاطمة حَقَ مَعرِفَتَها فَقَد اَدرَکَ لَیلَة القَدر وَ اِنّما سُمِّیَت فاطمة لِاَنّ الخَلقَ فَطَمُوا عَن مَعرِفَتَها ✨
✍پاسخ:از امام صادق علیه السلام که فرموند : هرکس فاطمه را آن طور که حقش می باشد بشناسد، حقیقتاً شب قدر را درک کرده و فاطمه به این نام نامگذاری شده چون مردم از شناخت او عاجزند.
🎥استاد: حجهالاسلام محمدی
#فاطمیه
#فاطمیه_اول
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋فرشتگان در بوتۀ آزمايش!
🕋 وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ(بقره /۳۱)
🕊سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!»
🌟آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليّت رسانيد و به گفتۀ قرآن «به آدم همۀ اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد». البتّه اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
🌟 در حديثى داريم كه از امام صادق عليه السّلام پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود: «منظور زمينها، كوهها، درّهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامى موجودات) مىباشد، سپس امام عليه السّلام به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود: حتّى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد» ! همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند و اين خود نعمتى است بزرگ!
🌟 «سپس خداوند به فرشتگان فرمود: اگر راست مىگوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مىكنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد».
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دانستنیهای فاطمی(فاطمهشناسی)
۲. این تعبیر در مورد حضرت فاطمه سلام الله علیها را چه کسی بکار برد؟
✨«فاطمه سیده نساء العالمین»✨
پاسخ:حضرت رسول صلی الله علیه وآله فرمودند دخترم فاطمه سرآمد زنان عالم است.
🔥🚪🥀🔥🚪🥀🔥🚪🥀🔥🚪🥀
🎥حدیث سروری حضرت زهرا سلام الله علیها بر زنان بهشتی در منابع اهل سنت
🎥استاد:حجهالاسلام توحیدی
#فاطمیه
#فاطمیه_اول
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🦋فضیلت علم 🦋
وقتی اسکندر جهت فتح ممالک 🏇به شهری رسید که در آبوهوا 💦و نعمت🎄 نظیر آن را ندیده بود فرمان داد تا در آن حوالی سراپرده برپا نمایند.
🍁ناگاه به قبرستانی رسیدند دید بر قبر یکی نوشته شده یک سال عمرکرده و بر دیگری نوشته سه سال و بر دیگری پنج سال و خلاصه هیچ یک را عمر از پانزده سال و بیست سال بیش نبود.
در حیرت 😳شد که چگونه در چنین آبوهوای خوب عمر اندک باشد.
🍂فرستاد جمعی از اعیان شهر را حاضر کردند و همه را کهنسال یافت از آنها عمر کم قبر ها را پرسید گفتند: اموات ما نیز مانند ما عمر زیاد کردهاندولی روش ما این است که از ایام زندگی خود آنچه برای تحصیل علم و دانش📝 و تکمیل نفس گذرانده از عمر خود شمرده و بقیه را باطل و بیهوده.
💧💦💧💦
💦💧💦💧💦
🍂 پس هر کس از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب کند و بر روی قبر او نویسند که با (علم و دانش )بوده است .
اسکندر این سخن و عادت را بسیار پسندیده دید و آنها را تحسین 👏👏👏کرد.
📚داستانهایی از فضیلت علم
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
#داستان_کوتاه
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴
🏴🏴
♠️غصب حق حضرت زهرا سلامالله♠️
🔹پیامبر صلی الله علیه و آله روزی در جمع سلمان، ابوذر، مقداد و ابوایوب انصاری بر جانشینی علی علیه السلام تصریح کرد و در پایان سخنش فرمود: به خداوند شکایت امتم را می کنم که حق برادرم را انکار خواهند کرد و علیه او همدست خواهند شد و به او و فرزندانش ستم خواهند کرد و حقشان را خواهند گرفت.
🔸اصحاب گفتند: ای رسول خدا، آنچه فرمودید، بهراستی رخ خواهد داد؟
🔹پیامبر فرمود: آری. علی را به خشم می آورند و دلش را از غصه پر می کنند ولی او صبر پیشه می کند و عاقبت نیز کشته خواهد شد.
🔹وقتی فاطمه سلام الله علیها صدای پیامبر خدا را شنید، گریان نزد پدر آمد و گفت: شنیدم که چیزهایی درباره پسر عمویم، علی و فرزندانم می گفتید.
🔸رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه، تو نیز مورد ظلم قرار میگیری و حق تو را نیز میگیرند. تو اولین نفر از خاندانم هستی که به من ملحق میشوی.✨ ای فاطمه، من با آن کس که تو را دوست بدارد، دوستم و با هر کس که با تو بجنگد، در جنگم. تو را امانت به خداوند و جبرئیل و فرد صالحی از مؤمنین می سپرم.✨
🔹سلمان پرسید: ای رسول خدا، فرد صالحی از مؤمنین کیست که دخترت فاطمه را به او میسپری؟
⚜پیامبر فرمود: علی بن ابی طالب است.
📚بحارالانوار
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#حضرتفاطمهسلامالله
#شهادت
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🏴🏴🏴
🏴🏴
🏴
#پویش
#تغییر_پروفایل
⚜موسسه آموزش عالی حوزوی فاطمیه دامغان برگزار میکند:
🏴به مناسبت اولین سالروز شهادت سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی به پاس زحمات شبانهروزی این شهید بزرگوار اقدام به برگزاری پویش تغییر پروفایل نموده است.
✍لذا از همه شما عزیزان دعوت میشود با تغییر عکس پروفایل خود به این پویش بپیوندید.
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#عکس_نوشته_تولیدی
#شهید_سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دانستنیهای فاطمی(فاطمهشناسی)
۳. یکی از نامهای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، محدثه میباشد علت نامگذاری حضرت به این نام چه میباشد؟
✍پاسخ: زیرا ملائکه بر آن حضرت نازل میشدند و با حضرت سخن میگفتند همانطور که بر حضرت مریم سلام الله علیها نازل می شدند.
🎥استاد: حجهالاسلام و المسلمین محمدی
#فاطمیه
#فاطمیه_اول
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜ایام الله ۹ دی
#ایام_الله، روزهای جلوه ی ویژه ی خدای متعال است؛ گاهی #نیّت_مردم، #همّت_مردم، #اراده_مردم، یک چنین روزی را می آفریند .
رهبر معظم انقلاب ۱۳۹۷/۱۱/۲۹
#حماسه_نهم_دی
#تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📣📣📣 #مسابقه 📣📣📣
موسسه آموزش عالی حوزوی فاطمیه دامغان برگزار میکند:
مسابقه دلنوشته با عنوانِ:
🌹 شهید قاسم سلیمانی قهرمانِ من 🌹
👈ویژه کودکان (۷ تا ۱۱ ساله)
⏳مهلت ارسال آثار تا پایان دی ماه ۱۳۹۹
علاقمندان به شرکت در این مسابقه میتوانند آثار خود را در شبکه اجتماعی ایتا به آدرس @mza313 ارسال نمایند.
🍃منتظر دریافت آثار شما هستیم🍃
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#شهید_سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🕊 🕊 🕊 🕊
رهبر معظم انقلاب:
🌸🌼جهاد سردار شهید قاسم سلیمانی جهاد
بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را
شهادت بزدگی قرار داد.حاج قاسم باید
همین جور به شهادت می رسید.خوشا
به حال حاج قاسم که به آرزویش
رسید. او شوق شهادت داشت و برای
آن اشک می ریخت و داغدار رفقای
شهیدش بود.🌼🌸
۱۳۹۸/۱۰/۱۳
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
#عکس_نوشته_تولیدی
#برای_سرباز
#مرد_میدان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
‼️امر به معروف و نهی از منکر در ملأ عام یا خفا
🔷س ۴۲۴۰: آیا امر به معروف و نهی از منکر باید در ملاء عام باشد یا در خفا؟
✅ج: مهم این است که تأثیر بگذارد. زیرا امر و نهی برای محقق شدن غرضی است؛ بنابراین اگر جری شده است و چنانچه در خفا بگوییم اثر ندارد و در ملأ عام امر کنیم اثر میکند، باید در ملأ عام (با حفظ شرایط و مراحل) باشد. اگر هم در خفا امر کنیم اثر میگذارد، فقط به خودش بگوییم.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌹عباس
💠وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها 📺📻🎥آمده بودند برای مصاحبه 🎤و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ😏 گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.
یکی از مأموران پرسید:
- پسر جان اسمت چیه❓
- عباس.😜
- اهل کجا هستی⁉️
- بندرعباس.🤪
- اسم پدرت چیه⁉️
- به او می گویند حاج عباس!😂😂😂
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی❓
- دشت عباس!😄😄
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی!😡😡😡
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن😭😭 گفت:
- نه به حضرت عباس!😂😂😂
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#خاطرات_طنز_جبهه
#شهید
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، ۱۳رجب عقد کردیم و قرار شد نیمهشعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🌸🦋🌸🦋🌸
🌸🦋🌸
🌸🦋
🌸
#حدیث
💠همه کارهای #خوب و#جهاد در راه خدا دربرابر امربه معروف و نهی از منکر چون #قطره ای است در #دریای #عمیق.
📚نهج البلاغه حکمت ۳۷۴
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#امربه_معروف #نهی_ازمنکر
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✨﷽✨
🏴حضور حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مجالس روضه
✍روایت شده است كه فُضَیل مجلسی را در ماتم امام حسین علیه السلام بر پا كرد و امام صادق علیه السلام را از موضوع خبردار نكرد، هنگامی كه روز بعد به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شد آن حضرت به او فرمود: ای فضیل دیشب كجا بودی؟ عرض كرد: آقای من كاری مرا (از رسیدن به محضر شما) به تعویق انداخت. حضرت فرمود: ای فضیل از من مخفی نكن، آیا در منزل خودت مجلس ماتمی در عزاداری بر مصیبت جدم امام حسین (علیه السلام) بر پا نكرده بودی؟ عرض كرد: بلی آقای من. حضرت فرمود: من نیز در آن مجلس حاضر بودم. فضیل عرض كرد: پس چرا من شما را زیارت نكردم؟ در كجا نشسته بودید؟ حضرت فرمود: آیا هنگامی كه خواستی از اتاق بیرون بروی پای تو به لباس سفیدی برخورد نكرد؟ عرض كرد: بلی آقای من. حضرت فرمود: من آنجا نشسته بودم. فضیل عرض كرد: آقای من چرا جلوی درب خانه نشسته بودید و چرا به صدر مجلس تشریف نبردید؟ امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: جده من حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) در صدر مجلس نشسته بود و لذا من برای بزرگداشت و اجلال ایشان در صدر مجلس ننشستم!
📚ثمرات الأعواد ج ۲ ص،۳۱و۳۲
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
#حدیث
#فاطمیه
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋آدم در بهشت(۳)
🕋 وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (بقره/۳۴)
🕊 و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبّر ورزید، (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.
🌼💫💫🌼💫💫🌼💫💫🌼
۲-آيا سجده براى خدا بود يا آدم؟
🧐شك نيست كه «سجده» به معنى «پرستش» براى خداست، و معنى توحيد عبادت همين است كه غير از خدا را پرستش نكنيم. بنابراين جاى ترديد نخواهد بود كه فرشتگان براى آدم «سجدۀ پرستش» نكردند، بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى، و يا اينكه سجده براى آدم كردند امّا سجدۀ به معنى «خضوع» نه پرستش.
🌹در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهالسّلام مىخوانيم: «سجدۀ فرشتگان پرستش خداوند از يك سو، و اكرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا كه ما در صُلب آدم بوديم» !
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید.🌹
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat