مداحی_آنلاین_بدونید_آقام_تاج_سر_و_من_خاکِ_پاشم_بنی_فاطمه.mp3
6.16M
میلاد امام حسن عسکری (ع)
🎙مولودی🎶🎵
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#مولودی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاستهای زنانه🔰🔰
بهتره به جای قهر باهمسرمون باخودخواهی خودمون خداحافظی کنیم....
➖➖➖➖➖💐
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#همسرانه
#آموزش_سیاست_های_زنانه
#کلیپ
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
animation.gif
492.8K
💞میلاد یازدهمین ستاره آسمان ولایت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد 💞
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#گیف_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🕋 بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ ۖ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ
🕊 (آنها تکیه گاه شما نیستند،) بلکه ولىّ و پشتیبان شما، خداست. و او بهترین یاوران است.
(آل عمران/۱۵۰)
💠 در این آیه خداوند تأکید مى کند که شما بالاترین پشتیبان و بهترین یاور را دارید، مى فرماید: خدا پشتیبان و سرپرست شما است و او بهترین یاوران است (بَلِ اللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النّاصِرینَ).
💠 یاورى است که هرگز مغلوب نمى شود و هیچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد در حالى که یاوران دیگر ممکن است گرفتار شکست و نابودى شوند.
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌼 مردی درشبی تاریک و سرد🌼
زهری گوید :امام سجاد( علیهالسلام )را در شبی🌒 تاریک و سرد💨 دیدم که مقداری آرد بر دوش خود گذاشته و حرکت میکند .
🍁عرض کردم یابن رسولالله!
اینها چیست؟
🍂 فرمود: سفری در پیش دارم و برای آن توشهای را بهجای امنی میبرم.
🍂 زهری گفت: این غلام من است و آن را برای شما حمل میکند.
اما امام( علیهالسلام) نپذیرفت.
🍁 زهری گفت: خودم آن را حمل میکنم زیرا من شأن شما را بالاتر از این میدانم که آن را حمل کنید.
🍁امام (علیهالسلام) گفت: اما من شأن خود را بالاتر از این نمیدانم که آنچه مرا در سفر نجات میدهد و ورودم را بر کسی که میخواهد به محضر او بازیابم نیکو میگرداند حمل کنم.
تو را به خدا بگذار کار خود را انجام دهم.
🍂 زهری از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت.
اما پساز چند روزی به محضر امام رسید عرض کرد: یابن رسولالله !
اثری از سفری که فرمودی نمیبینم.
امام (علیهالسلام)فرمود:بله ای زهری آن طور که گمان کرده ای نیست بلکه آن سفر ،سفر مرگ استو من برای آن آماده میشوم به راستی که آمادگی برای مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است.
📚 بحارالانوار، ج۴۶
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
#داستان_کوتاه
🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕#ضحی ✍#شین_الف #قسمت_شصت_و_هشتم چهل روز سرد رو پشت سر گذاشتیم ژانت رو در این مدت خیلی کم میدیدم و
📕#ضحی
✍#شین_الف
#قسمت_شصت_و_نهم
بی اختیار شروع کردم پیوسته و روی ریتم ناله کردن. اصلا نمیخواستم نگرانشون کنم ولی دست من نبود و از کنترل من خارج بود!
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیگه لرز نداشتم....
بدنم خسته و درد بود ولی لرز نداشتم
تمام تنم خیس عرق بود و لرزم نشسته بود. گلوم هم یکم باز شده بود. به کندی پتو رو کنار زدم
کسی توی اتاق نبود
به سختی گوشی رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم. یک و نیم بود. یعنی...
یک ساعت از وقت اذان گذشته!
توی جام نشستم
حتی از تصور آب زدن به دست و صورت هم احساس لرز میکردم ولی تجربتا میدونستم بعد از گرفتن وضو خوب میشم..
بلند شدم و به هر سختی بود در رو باز کردم و وارد سرویس شدم
دستم روی سنگ روشویی بود که نیفتم و شیر رو باز کردم که وضو بگیرم
صدای قدمهایی نزدیک شدن و بعد هر دو نفرشون رسیدن جلوی در
همونطوری که آب به صورتم میرسوندم گفتم: سلام ببخشید اذیتتون کردم
کتایون با تعجب گفت: چکار میکنی مگه لرز نداری؟
_نه خیلی کم شده
ژانت نگرانتر گفت: خب حالا نمیشه نماز رو بذاری برای یه وقت دیگه؟
حتما الان بدنت درد میکنه، سخته...
_ نه عزیزم نمیشه
نماز رو که بخونم بهتر میشم
این آب مثل یه شوک دوباره بدن رو به کار میندازه تا کی تو رختخواب بمونم
از سرویس اومدم بیرون و برگشتم اتاق خودم
اونها هم بی هیچ حرفی دنبالم اومدن
همونطور که چادر نمازم رو سر میکردم اشاره کردم به تخت: بشینید چرا وایستادید
بی حرف نشستن و همونطور متعجب زل زدن بهم تا نمازم رو تموم کردم!
توی سجده ی آخر بعد از نماز بودم که صدای کتایون در اومد: بسه دیگه خسته نشدی؟
حالت بده اینی وقتی حالت خوبه چکار میکنی؟
سر از سجده برداشتم: یه جوری حرف میزنی انگار خیلی کار طاقت فرسائیه دو رکعت نمازه دیگه...
_آخه الان که حالت خوب نیس چرا انقدر کشش میدی!
_چون حالمو بهتر میکنه هر چی بیشتر طول بکشه بهتره
تسبیح رو از روی سجاده برداشتم و مشغول ذکر شدم. ژانت با ذوق گفت: این چیه چقدر قشنگه رنگی رنگیه!
الحمدلله رو کامل کردم و گفتم: تسبیحه
وسیله شمارش کلمات دعا
این تسبیح به قول تو رنگی رنگی اسمش تسبیح ام البنینه. اسمشه..
مدلشم اینه که مهره هاش چند تا رنگ مختلف داشته باشه.. تسبیح انواع دیگه هم داره...
به سختی خودم رو خم کردم و در کمد زیر میز رو باز کردم... یه صندوقچه بیرون کشیدم و گرفتم طرفش: اینا همه تسبیحه. باز کن و ببین از هر کدومش خوشت اومد یادگاری بردار
آهسته و با لبخند ممنونی گفت و در صندوقچه رو باز کرد... با ذوق بینشون دست چرخوند و بعد یکی از تسبیحا رو بلند کرد: این اسمش چیه؟
_این فیروزه ست... بعد جعبه رو گرفتم و دونه دونه معرفی کردم: این عقیق شجره این عقیق سرخ سلیمانی...
این تسبیح هسته خرماست اینم تسبیح شاه مقصوده! اینم که... تربته... **
_خاکه؟
_بله...خاک...
کتایون حرفم رو قطع کرد: چرا اینجوری شدی؟
_دیشب دیدی که چه بارونی بود
اومدنی خونه دیدم انقدر ترافیکه اگر سوار اتوبوس بشم تا ده شبم نمیرسم خونه
پیاده برگشتم
تو راه موش آب کشیده شدم
رسیدم خونه یه دوش گرفتم خوابیدم که دیگه متاسفانه اینجوری شد...
آهی کشیدم: اصلا نفهمیدم کی صبح شد. نماز صبحمم قضا شد...
_واقعا بی عقلی حالا مثلا دیر میرسیدی چی میشد؟
_خب خسته بودم میخواستم زود برسم بخوابم که از جلسه امروز عقب نمونیم!
_چقدرم که نموندیم... پاشو زودتر بریم سر کارمون یه ساعته علافمون کردی...
گفتم: شما برید دفترو کتاب حاضر کنید من قضای صبحمم بخونم میام. ژانت تو ام این صندوقچه رو با خودت ببر ببین کدومشو میخوای بردار...
بعد از نماز با دفترم رفتم آشپزخانه و پشت میز نشستم...
از لرزش دستها و ضعفی که بهم مستولی شده بود به یاد آوردم از دیشب هیچی نخوردم. ولی تا خواستم بلند بشم کتایون انگار فکرم رو خوند و بلند شد: از دیشب تا حالا فکر کنم هیچی نخوردی نه؟ بذار یه کنسرو باز کنم بخور بعد شروع کنیم....
تشکری کردم و اونهم بی حرف مشغول باز کردن و گرم کردن کنسرو قارچ و ذرت شد...
ژانت همونطور که سرش توی جعبه بود پرسید: جنس اینا از چیه؟
_جز اون خاکیه بقیه سنگن
این یکی فیروزه و بقیه سنگ عقیق از انواع مختلفش. حالا کدومو میخوای؟
با خجالت گفت: هیچکدوم... نمیخوام کلکسیونت خراب شه
لبخندی زدم: من کلکسیونر نیستم
اینا همش سوغاتیه که جمعشون کردم
هر کدومو میخوای بردار تعارف نمیکنم
_پس... میشه همون رنگی رنگیه رو بدی؟
_همون که تو سجاده بود؟ باشه هر وقت رفتم برا نماز بیا بگیرش فقط حتما بیا و یادآوری کن من یادم میره...
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🕋 وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ
🕊 و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، (زیان نکرده اید. زیرا) آمرزش و رحمت خدا، از آنچه (آنها درطول عمر
خود،) جمع آورى مى کنند، بهتر است.(آل عمران/۱۵۷)
♻️اصولاً نباید این دو را با هم مقایسه کرد ولى در برابر افکار پستى که چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز این نیست که گفته شود: آنچه را شما از طریق شهادت یا مردن در راه خدا به دست مى آورید بهتر است از آنچه کافران از راه زندگى نکبت بار و آمیخته با شهوات و دنیاپرستى خویش جمع آورى مى کنند.
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
#مقام_معظم_رهبری
✨ما باید از حضرت #معصومه علیهاالسلام، بیشتر استفاده کنیم. ایشان #امامزاده بلافصل است. دختر امام، خواهر امام، عمه امام، خیلی عظمت دارد. در زیارت نامه ایشان آمده: «ای #فاطمه_معصومه! تو برای ورود من به بهشت #شفاعت کن، چون نزد خدا دارای شأن و مقام بزرگی هستی.»
۷۱/۴/۲۸
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رهبری
#حضرت_معصومه_(س)
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
animation.gif
1.25M
✨ یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّةِ
▪️شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها تسلیت باد
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#گیف_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕#ضحی ✍#شین_الف #قسمت_شصت_و_نهم بی اختیار شروع کردم پیوسته و روی ریتم ناله کردن. اصلا نمیخواستم نگر
📕#ضحی
✍#شین_الف
#قسمت_هفتادم
کتایون ظرف رو گذاشت جلوم: بجمب بخور که امروز خیلی کار داریم
_به روی چشم اولیا حضرت...
منم با شما خیلی کار دارم!
همونطور که می نشست پشت چشمی برام نازک کرد و رو به ژانت گفت: حالا به چه دردت میخوره؟
_هیچی قشنگه دوست دارم داشته باشمش
همونطور که غذا میخوردم ژانت دوباره با تسبیح ها سرگرم شد
ولی کتایون که دنبال بهانه ای برای فرار از غضب من بود سعی میکرد ها با ژانت مشغول باشه:
_حالا انگار گنج پیدا کرد قیافه شو
ببینم چی ان اینا؟
سنگن دیگه تا حالا سنگ تزیینی ندیدی؟!
آخرین قاشق رو که فرو دادم با لبخندی حرصی و کجکی پرسیدم:
_خب کتایون خانوم چه خبرا؟!
خندید: چه سوال عجیبیه این سوال
یعنی من الان باید کل وقایع این مدت رو برات توضیح بدم؟
منظورم رو میفهمید ولی خودش رو میزد به اون راه : خبری نیست سلامتی
_شیطونه میگه پاشو یه فصل کتک مهمونش کنا!
خودتو به اون راه نزن
مادر بنده خدات هر روز زنگ میزنه سراغتو از من میگیره
عجب بی رحمی هستی تو بابا یه زنگ بهش بزن خب کمت میاد؟
_سختمه
سختمه باهاش حرف بزنم درک کن.
_تو ام شرایط اونو درک کن زندگیشو بهم ریختی
دل تو دلش نیست یکم انصاف داشته باش
بابا تکلیفش رو روشن کن بنده خدا دق کرد
عجب آدمیه ها
_تو تو شرایط من نیستی که بفهمی چه وضعیتی دارم
پس قضاوت نکن
بی رحم نیستم ولی الان نمیتونم باهاش حرف بزنم
جدی شدم: تو که نمیتونستی بیخود کردی به من گفتی زنگ بزن و اون بیچاره رو هوایی کردی! آبروی منم بردی
الان پای منم گیره
من نمیخوام مدیون مادرت بمونم پس مجبوری باهاش حرف بزنی چه بخوای چه نخوای وگرنه کلاهمون میره تو هم فهمیدی؟!
کلافه دستی به سرش کشید:
بابا من که نگفتم هیچ وقت حرف نمیزنم. گفتم فعلا نمیتونم
_خب ایشون تا کی باید منتظر میل حضرت عالی باشه؟ بابا هر روز زنگ میزنه من دیگه از خجالت نمیدونم چی بهش بگم!
لااقل فعلا یه عکس براش بفرست...
کلافه گفت: خیلی خب باشه یه کاریش میکنم
فکر کنم برا یه کار دیگه اومدیم اگر میخوای اینجوری از زیر بار بحث دربری کور خوندی
لبخندی زدم:
باشه ولی اگر تو ام فکر کردی به بهانه بحث میتونی از زیر بار این موضوع در بری کور خوندی!
قبل شروع اول میخوام بپرسم شما از خوندن بیست صفحه از این کتاب دید ابتدایی تون چیه چه دید و چه تعریف و چه حسی به شما داد؟ صریح بگید بی تعارف
ژانت_خب اول اینکه من توی این بیست صفحه اول جمله ای که پیروانش رو به عملیات تروریستی دعوت کنه ندیدم نمیدونم حالا شاید جاهای دیگه باشه ولی تا الان که من ندیدم...
و اینکه فکر نمیکردم قرآن انقدر درباره بقیه پیامبرا مخصوصا مسیح صحبت کرده باشه فکر میکردم بیشتر درباره خودشون حرف زده باشه و اتفاقاتی که افتاده...
_حالا کجاشو دیدی یک ششم آیات قرآن درباره بنی اسرائیله ...
اتفاقا لحن قرآن اصلا نقالی نیس که هر اتفاقی بین خودشون پیش اومده تو کتاب ثبت باشه
به ندرت درباره وقایع مصداقی صحبت میکنه بیشتر تمرکزش روی چیزای دیگه ست...
کتایون تو چی؟
_خب... این رجز خوندنش توی آیه 23 برام خیلی جالب بود
آدم ترغیب میشه حتما کامل بخونه و یه جوری به چالش بکشدش چون داره به مبارزه دعوت میکنه مخالفینش رو!
توی کتاب دیگه ای ندیده بودم اینو
_همینطوره
خیلی اعتماد به نفس میخواد چنین ادعایی
مگه چی میگه که ادعا میکنه کسی نمیتونه مثلش کلامی بیاره؟
باید دید...
فقط اینم بگم که قرآن در معرفت و حکمت انتها نداره و سواد من در برابرش خیلی اندکه اما حتی نکاتی که خود من هم از قرآن میفهمم خیلی بیشتر از اون چیزیه که یادداشت برمیدارم و به این دلیل که بحث طولانی و خسته کننده نباشه فقط نکات خیلی خیلی مهم رو یادداشت کردم
حالا شروع کنیم؟
به موافقت سر تکون دادند و من هم بسم اللهی گفتم و شروع کردم:
_اولین آیه ی قرآن که اول هر سوره هم تکرار میشه و مسلمان ها در آغاز هر کاری استفاده میکنن و میگن یه جمله ی خاص و یه فرموله، همین جمله است
بسم الله الرحمن الرحیم
که یه ترکیب خاصه
معنی ش رو میدونید دیگه یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایی که اول با مهربانیش خودش رو معرفی میکنه
کتایون_خب آیه ی 25، ترسیم بهشت
بهشت شما چرا اینطوریه! چرا تمام امکاناتی که توی بهشت هست درخت و میوه و شیر و عسل و اینهاست؟
به نظر نمیرسه که چون اون منطقه منطقه بی آب و علفی بوده و از نظر اونها اوج زیبایی و لذت همین چیزا بوده بهشتشون هم همین قدر کوچیک ترسیم شده؟
وگرنه که این بهشت خیلی تکراری و خسته کننده ست چقدر آدم غذا بخوره و تو چمن بچرخه!
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
4_5904772144356656900.mp3
7.76M
🔳 #وفات_حضرت_معصومه(س)
🌴یه رحمی کن به دل من که خونه
🌴نزار حسرت به دل من بمونه
🎤 مهدی رسولی
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat