مثل امشبی که متولد شدی
نور از پی نور به خانهی زهرا بارید!
نسیم صدایت که در اتاق وزید، ملائک بلندبلند صلوات فرستادند،
علی خندید و قلب مصطفی شکفت!
تو را به آغوش گرم فاطمه که سپردند، هنوز داشتی اشک میریختی!
(تو با اشک متولد شدی! اگر حسین، قتیلالعبرات است؛ تو امالعبراتی!)
گریهات بند نمیآمد،
رحمةللعالمین قنداقهات را به معراج آغوشش خواند،
جبرئیل در گوشت " وَ اِن یکاد.." زمزمهکرد،
در میان بازوان خیبرشکن مرتَضی قرار گرفتی، اما "قرار" نگرفتی!
حسن با دستان کودکانهاش میتاباندت، اما تاب نمیآوردی!
حسین دست بهکار شد!
تا نفس گرم حسین به پیشانیات نشست، خندیدی!
اشک ریختی و خندیدی!
چشم در چشم حسین دوختی و خندیدی!
همرهت را پیداکردی! رفیقت را!
حسین هم میخندید!
او هم جبلالصبر را یافتهبود!
#عمه_سادات_سلام_علیک🌿
#قرارِ_حسین❤️
@harimhayaa