[با همین چشمهایخود دیدم، زیر باران بیامان بانو!
درحرم قطره قطره میافتاد آسمان روی آسمان بانو!
صورتم قطرهقطره حس کردهست چادرت خیس میشود اما
به خدا گریههای من گاهی دست من نیست مهربان بانو!
گم شده خاطرات کودکیام گریهگریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو!
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو!
شعر از دست واژهها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو!
این غزل گریهها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهانبانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است، شهر ایل من، تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان، بانو!]
#میلاد_کریمه💫