فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○السلام علیک و علی لیلةالقدر○
خداحافظ ای #ماه_مبارک 🌙
گرانی ارزاق
نرخ گندم و نان روز به روز در مدینه بالا میرفت. نگرانی و وحشت بر همه مردم مستولی شده بود. آن کس که آذوقه سال را تهیه نکرده بود در تلاش بود که تهیه کند، و آن کس که تهیه کرده بود مواظب بود آن راحفظ کند. در این میان مردمی هم بودند که به واسطه تنگدستی مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
امام صادق علیه السلام از «معتب» وکیل خرج خانه خود پرسید:
«ما امسال در خانه گندم داریم؟».
بلی یاابن رسول الله! به قدری که چندین ماه را آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش.
یا ابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
همین است که گفتم، همه را دراختیار مردم بگذار و بفروش.
معتب دستور امام را اطاعت کرد، گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد: «بعد از این نان خانه مرا روزبه روز از بازار بخر. نان خانه من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف میکنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من باید بعد از این نیمی گندم باشد و نیمی جو. من بحمدالله توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمیکنم تا در پیشگاه الهی مسئله «اندازه گیری معیشت» را رعایت کرده باشم.»
داستان راستان، ج ۲، ص۴۸
[متفکر شهید مرتضیمطهری]
#گندم
#نان_مردم
💠 کارگاه آموزش نویسندگی
با حضور نویسنده کتاب "حوض خون"
سرکار خانم فاطمه سادات میرعالی
#حوض_خون
🌿💚 | http://Eitaa.com/harimhayaa
47.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گزارش تصویری از کارگاه آموزش
نویسندگی و تاریخ شفاهی
با حضور مسئول
مجموعه فرهنگی شهید زیوداری اندیمشک
و نویسنده کتاب "حوض خون"
#آرشیو_حریم_حیا
#حوض_خون
🌿💚 | http://Eitaa.com/harimhayaa
21.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توجه توجه
💠 مهلت ثبتنام در
هفتمین مسابقه کتابخوانی تمدید شد 😍
#جا_نمونید 😉
📲 برای کسب اطلاعات بیشتر: ۰۹۰۵۴۵۷۸۳۵۳
#مسابقه_کتاب_خوانی
#من_میترا_نیستم
🌿💚 | http://Eitaa.com/harimhayaa
یک- تولد یکی از بچههاست، به دلش میافتد در زادروزش کنار کسی بنشیند که شمعدلش ذرهذره در فراق آب شده،،
ذرهذره آب شده و دریادریا نور بخشیده!
#روایت_یک_دیدار
@harimhayaa
دو- بهجای کیک و ریسه و شمع، نخود و رشته و لوبیا بردند، گفتند میخواهیم آش بپزیم، آشرشته فقط کنار مادر میچسبد!
[پرسیدیم چرا آش؟ گفتند: پختن آش طول میکشید، میخواستیم بیشتر کنار مادر بنشینیم،،،]
#روایت_یک_دیدار
@harimhayaa