eitaa logo
حرکت در مه
195 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام دوست برای اینکه بتوانیم داستان بنویسیم، لازمه که راه و روش آن را بلد باشیم. پس اگر تا حالا سعی کردیم یک داستان خوب بنویسیم ولی نتونستیم، برای این است که بدون توجّه به اصول، شروع به نوشتن کردیم. سعی ما این است که بعضی اصول داستان‌نویسی را این‌جا بگوییم.
نوشتن داستان قسمت ۱ داستان برای شکل گرفتن و کامل شدن نیاز به زمان دارد و داستان نویس در نوشتن آن نباید عجله کند. زیرا سوژه ای که به ذهن شما می آید باید مدتی در ذهنتان باقی بماند تا هم در زمینه های مختلف مطالعه کنید و هم در مورد عناصر تشکیل دهنده ی آن فکر کنید. هر داستانی بعد از مدتی، خودش مانند میوه ای رسیده، از شاخه ی ذهنتان جدا می شود و روی صفحه ی سفید دفترتان می افتد. برای این کار داستان باید مراحل زیر را بگذراند : 1 - موضوع یابی  2 - پیام داستان  3 - طراحی داستان  4 - رشد و پرداخت داستان @dastannevis
آدم‌ها مثلِ کتاب‌ها هستند قیصر امین‌پور بعضی آدم‌ها جلدِ زرکوب دارند. بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک. بعضی آدم‌ها ترجمه شده‌اند. بعضی از آدم‌ها تجدیدِ چاپ می‌شوند و بعضی از آدم‌ها توقیف و بعضی از آدم‌ها فتوکپی آدم‌های دیگرند. بعضی از آدم‌ها صفحاتِ رنگی دارند. بعضی از آدم‌ها تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم‌ها نوشته‌اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است. بعضی از آدم‌ها قیمتِ روی جلد دارند. بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند و بعضی از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمی‌شوند. بعضی از آدم‌ها را باید جلد گرفت. بعضی از آدم‌ها را می‌شود توی جیب گذاشت! بعضی از آدم‌ها نمایش‌نامه‌اند و در چند پرده نوشته می‌شوند. بعضی از آدم‌ها خط‌خوردگی دارند. بعضی از آدم‌ها غلطِ چاپی دارند. بعضی از آدم‌ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آن‌ها را بفهمیم و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت.
کتاب‌ها مثل آدم‌ها هستند قیصر امین‌پور بعضی از کتاب‌ها برای ما قصه می‌گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می‌گویند تا بیدار شویم. بعضی از کتاب‌ها تنبل هستند. بعضی از کتاب‌ها تقلب می‌کنند. بعضی از کتاب‌ها دزدی می‌کنند! بعضی از کتاب‌ها به پدر-و-مادرِ خود احترام می‌گذارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر-و-مادر خود نمی‌برند. بعضی از کتاب‌ها هرچه دارند از دیگران گرفته‌اند. بعضی از کتاب‌ها هرچه دارند به دیگران می‌بخشند و بعضی از کتاب‌ها فقیرند و بعضی گدایی می‌کنند. بعضی از کتاب‌ها پرحرف‌اند ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی ساکت و آرام‌اند ولی یک عالم حرفِ گفتنی در دل دارند. بعضی از کتاب‌ها بیمارند. بعضی از کتاب‌ها تب دارند و هذیان می‌گویند. بعضی از کتاب‌ها، کودکانه و لوس حرف می‌زنند و بعضی از کتاب‌ها فقط غر می‌زنند و نصیحت می‌کنند. بعضی از کتاب‌ها پیش از تولد می‌میرند و بعضی تا ابد زنده هستند. @dastannevis
این هم انشای یوسف برای معلم‌شان در جواب این‌که یک خاطرۀ طنز بنویسید: یک خاطره خنده‌دار یک روز در جنگل بودیم من و مادرم و پدرم و برادرم داشتیم بازی والیوال بازی و بعد رفتیم قوطی بازی من قوطی را چرخاندم و به پدرم افتاد من از آن پرسیدم شجاعت یا حقیقت پدرم گفت شجاعت من به پدرم گفتم این کاغذ را بخور من یک کرم انداختم روی کاغذ پدرم داشت گاغذ را می خورد که ناگهان کرم رفت لای دندان پدرم و یکدفعه آن کرم را تف کرد بیرون و کرم رفت تو صورت مادرم مادرم جیق زد و مادرم پرید و رفت لای درخت‌ها و ما می‌خندیدیم و مادرم چهار ساعت دیگر آمد و صورت مادرم سرخ شده بود. تمام خداحافظی. @dastannevis
نوشتن داستان قسمت ۲ داستان نویس قبل از هر چیز باید بداند که قصد دارد درباره‌ی چه موضوعی داستان بنویسد.
نوشتن داستان قسمت ۳ از هر موضوعی باید در حدّ خودش انتظار رشد داشت. مثلاً اگر بخواهید رمانی طولانی بنویسید، باید موضوعی را انتخاب کنید که بتوان روی آن بیشتر کار کرد و همچنین نباید با موضوع های بلند، داستان های کوتاه بنویسید که باعث ورود حوادث پشت سرهم یا ورود شخصیت های گوناگون که درست معرفی نمی شوند و در ذهن خواننده باقی نمی مانند و باعث سر در گمی او می شوند .
چون من توی مدرسه کار می‌کنم، گاهی از خاطرات مدرسه این‌جا هم می‌نویسم: هر چند وقت یک بار، یک نفری پیدا می‌شود که می‌آید در مدرسه و می‌گوید من می‌خواهم تجدید خاطره کنم. تجدید خاطره با گذشته و با کودکی. دوران بچگی و ابتدایی به‌ویژه خیلی مهم است و خیلی حیاتی و خیلی به یاد ماندنی.
به بچه‌ها گفتم یک خاطرۀ خنده‌دار بنویسید که این از تویش درآمد: یکی از شاهکارهای فوق سورئالیستی قرن: مادرم داشت می‌رفت سرکار و داشت کیفش را برمی‌داشت که یک سوسک روی دستش بود و جیق کشید و همسایه‌ها بیدار شدند و گفتند: چی شده؟ بعد زنگ خانۀ ما را زدند و گفتند همسایه که مارمولک پرید توی جان آن‌ها ( اینجاش را من هم نفهمیدم) و بعد همه از آن ساختمان بیرون رفتند. آن‌ها رفتند توی چاه و شهرداری آمد آن‌ها را نجات بدهدکه آن هم رفت توی چاه. آن‌ها از تهران آمدند توی اصفهان و همان موقع بازی سپاهان با استقلال بود و توی تهران بازی بارسلونا با پرسپولیس بود. مسی با بیرانبند (بیرانوند!!!) بازی خوبی داشت و مسی جام را گرفت ولی فرداش مرد و پرسپولیس این‌قدر خندید تا نگو. شبش جنگ شد و خوم پاره (خمپاره) به پرسپولیس زد و پرسپولیس ارپیچی زد توی بارسلونا و مسی دیگه نرفتش توی ایران. مادر من با آن غذا درست می‌کنه و هیچ وقت من آن را نانش را نمی‌خورم. من همۀ ایرانی‌ها را دوست دارم چون که ای ایران می مر هه پرگهر و آمریکا ای آمریکا سرتا بکن تو ریکا، ایران قهرمان و آمریکا سر بکن تو ریکا با دختر همسایه ملیکا و آن اگه آمریکا با ترامپ نمی‌توانند کاری کنند و سر از تن آمریکا جدا می‌کنیم ما و اسراییل. وای وای وای که خاک دیگه من تو خاک آن‌ها می‌کنم و آزیاد قشنگ نیست. من ایرانی هستم ایران را می‌پرستم. نمونه‌ای بود از تراوشات ذهنی دانش‌آموزان کلاس سوم دبستان ما.