47.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالمنتقم
.
ماجدة الرومي خواننده ی لبنانی هشت سال پس از شکل گیری گروهک تروریستی اسرائیل (۱۹۵۶) در کفرشیما پای به دنیای دون گذاشت.
از گرایشات سیاسی راستش که بگذریم، برخی از اجراهایش را می توان ستاره ای درخشان در آسمان بیشتر تاریک جهان عرب در قبال مسأله ی فلسطین دانست.
آهنگ الهی #سیدي_الرّئیس را چونان خون دل غمزدگان غزّه می انگارم که سیل وار بر برخی از حاکمان بی غیرت غرب آسیا می تازد.
بارها شعر جاودان این اثر را که ساخته ی حبیب یونس و هنري زغیب است را گریسته ام و صدای الهی ماجدة را فریاد شده ام.
حتّی #میراث_۴ هم با الهام از این شاهکار محور مقاومتی رقم خورده است.
امّید که روزی بیاید و با از میان رفتن آن گروهک #کودک_کش عبری_غربی و آمدن منجی عربی و فراگیری دادگری در پهنه ی گیتی، این دست شعرها و آهنگ ها تنها گرامی داشت تاریخی بیابند.
.
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
#فلسطین
.
از چشم دوربین شکاری رصد شدند
در قصّه ی حقوق بشر مستند شدند
جای قُماط، مادر پیری کفن خرید! ۱
نوباوه هاش نامده دنیا، جسد شدند
دیشب هزار و نهصد و... این داغ چندم است؟
دردا که اسم های شهیدان عدد شدند!
باران بمبِ دشمنمان خاکمان نکرد!
دستان لامروّت یاران لحد شدند
با تیغ کج رگ عربی را زدند و بعد
از قبر غزّه فاتحه ناخوانده رد شدند
امّا هنوز ساکن، در خانه مانده ایم
در سینه ها نفس ها حبس ابد شدند
از اشک ما بترس! شبی بغض های ما
قاصم شدند و راهی عین الأسد شدند
با سیل نور عازم بيت المقدّسیم
هرچند در مسیل مِه و صخره سد شدند
ما را به هر طریق، فلسطین بخوان فقط!
گیرم که نقشه های جهان نابلد شدند...
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آبان ۱۴۰۲
.
۱) عرب، قنداق را قُماط می گوید.
.
.
#طوفان_الاقصی
#فلسطین_تنها_نیست
#غزه_مظلوم
#بیطرفی_بیشرفیست
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
به نام خدا
به بهانه ی بازگشت پیکر #شهید_مصطفی_صادقی
رمضان سال 1396 بود
چند روزی از شهادت برادرانم علی سیفی، جواد محمدی و سید مصطفی صادقی گذشته بود اما من بسیار خوشحال بودم که در دیدار رمضانی شعرا با آقا حضور دارم
با هزار امید و یک خواهش یک جمله ای رفتم
بعد از نماز مغرب و عشا که در حیاط بیت اقامه شد، خواستم عرضی خدمت آقا داشته باشم که رئیس وقت حوزه هنری گفتند: «الان وقت صحبت کردن نیست»
من هم که با تنی رنجور و ذهن موج برداشته، خسته از آداب سخن بودم، گفتم: شما سی سال است نمی گذارید ما حرف بزنیم
بنده خدا آقای مومنی شریف، بد جا خورد
در همین حین آقا بلند شدند، یکی از محافظین به من خوردند و من هم افتادم پشت شمشادها
همین که بلند شدم دیدم آقا روبرویم ایستاده اند
دست آقا را بوسیدم و با دستپاچگی عرض کردم: آقاجون! جنازه های سه تا از رفقام تو حماه جا مونده، دعا کنید برگردن
آقا فرمودند: «کجا آقاجون؟!»
مجددا عرض کردم: حماه
بعد هم عرض کردم: آقا یه هدیه ای هم لطف کنید
آقا هم چفیه ای را از همراهشان گرفتند و ذکر خیلی کوتاهی خواندند و به من دادند.
گذشت
تو جمع بچه های مدافع حرم بودم که یکی از رفقای آذری زبان گفت: «به آقا گفتی دعا کنن جنازه ی علی سیفی برگرده؟!»
گفتم: آره
تا اینجاشو راست گفتم
بعد هم به دروغ گفتم: آقا این چفیه رو هم دادن و گفتن بدین به خانواده اش، جنازه برمیگرده
بعدا شنیدم همزمان با رسیدن چفیه به اردبیل، جنازه علی هم می رسد
خلاصه اول چفیه آقا را می اندازند گردن پدر علی و بعد هم جنازه تازه تفخص شده را تحویل خانواده می دهند.
با پیکر علی، پیکر شهید جواد محمدی هم برگشته بود، جواد اهل درچه اصفهان بود
فقط مانده بود پیکر شهید سید مصطفی صادقی
امسال هم قسمت شد در دیدار شعرا با آقا حضور داشته باشم
انگشتر فیروزه ام را دادم خدمت یکی از مسئولین بیت و گفتم: بدهید به آقا
گفتند: «همه انگشتر می گیرند، تو انگشتر می دهی؟!»
گفتم: قبلا هدیه ام را گرفته ام
امروز شنیدم که پیکر شهید سید مصطفی صادقی به آغوش دخترانش بازگشته
کسی چه می داند شاید اصلا انگشتر فیروزه به دست آقا نرسیده باشد
اما من می دانم آقا جانم بدهکار کسی نمی مانند!
#محمد_توکلی
هفتم آذرماه ۱۴۰۲
http://eitaa.com/medaadjangi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالفاتح
.
🔻 پس از شهادت هفتاد و چهار خبرنگار فلسطینی، باقی ماندگانشان در بزرگداشت پایداری مردم غزّه، سرود "سوف نبقی هنا... کی یزول الألم" را همخوانی کردند.
موشک های یهودی نمی توانند امیدهای مسلمان را از میان ببرند.
.
.
به رغم بی کسی خانه سوز، می شنوم
خودم صدای خودم را هنوز می شنوم
خودم برای خودم باز خانه می سازم
زمان اگرچه ندارم، زمانه می سازم
برون می آورم از خاک تکّه هایم را
برای گریه ی یک شهر شانه می سازم
به اشک می شویم شعر جنگ را، آن گاه
به شوق او غزلی عاشقانه می سازم
نوار من پر آهنگ شاد خواهد شد
به ساز او می رقصم، ترانه می سازم
به خنده گفت: «دل خوش بهانه می خواهد»
برای دلخوشی او بهانه می سازم
هنوز عطر شب فتح در هوای من است!
هنوز در نفس صبح های های من است
ببین خون وطن در تن من است هنوز
هنوز میهن من... میهن من است هنوز!
جدا نمی کنم از سینه ام هوایش را
شهید داده ام ای دوست! جای جایش را
...
#حسن_خسروی_وقار
از شعر تازه ی#غربت_۲
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#روضه
.
آتش گرفت دامن در را چقدر زود
مادر که سوخت، داغ پسر را چقدر زود...!
همدست بود با در و دیوار، روزگار
از بس که درد داشت، کمر را چقدر زود...
با خانه گفت - میخ- خبر را چقدر دیر
امّا خماند قدّ پدر را چقدر زود!
از کودکی چقدر دل کوچکم شکست!
من ارغوانی ام که تبر را چقدر زود...
چشمم اگر، پیاله ی غم بودم و به من
دنیا چشاند خون جگر را چقدر زود
من اشکی حسن شدم، امّا حسین خواند
با چشم هاش روضه ی سر را چقدر زود
بیچاره من که همسفرم داشت می تکاند
از دامنش غبار سفر را چقدر زود
«گفتم ببینمش، مگرم دردِ...» وای من! ۱
دیدم که بست راه نظر را چقدر زود
می خواستم بخوانمش و شام ختم کرد
بر نیزه ها دعای سحر را چقدر زود
اکبر، علی، علی، علی، اصغر... بعينه دید
یک مرد داغ چند نفر را چقدر زود
نوری کبود از فدک آمد به کربلا
هرمش گرفت تاب قمر را چقدر زود
تیغ شبی بلند به نای شفق نشست
کوتاه کرد قصّه ی سر را چقدر زود...
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آغاز: شب شهادت بی بی زهرا (سلام الله علیها)، دی ۱۴۰۰
پایان: روز شهادت بی بی زهرا (سلام الله علیها)، دی ۱۴۰۱
.
۱) گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
#سعدی
.
@hasankhosravivaghar
#یادمان
.
جز دل شکسته ای نفسی یادمان نکرد
جز دستبسته ای کسی امدادمان نکرد
مثل غروب غزّه در آوار غربتیم
صبحی ز خاک بر نشد، آبادمان نکرد
ساز جهان که گوشه ی بیداد می نواخت
بی ذوق بود و گوش به فریادمان نکرد
در آتشی که صلح به پا کرد، سوختیم
از سلطه ی عطش نمی آزادمان نکرد
طوفان جنگ می رسد، امّا خدای قدس
در سوز مرگ بی جهت ایجادمان نکرد
ما با همیم و گریه به حال همیم ما
گیرم در این زمانه یکی شادمان نکرد
این اشک ها روایت المعمدانی اند
چشمی اگر اشاره به اجسادمان نکرد
این اشک ها سرود پرستار عاشقی ست
می خواند: «اگر که باز دلی یادمان نکرد
من با تو تا تب نفسی هست، مانده ام
گیرم که دست دوستی امدادمان نکرد»
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آذر ۱۴۰۲
.
#طوفان_الاقصی
#القدس_لنا
#مقاومت
#ادبیات_پایداری
#شعر_انقلاب
#انقلاب_اسلامی
@hasankhosravivaghar
بسم الله القاصم الجبّارین
.
به قول حسین منزوی:
«ظلمت صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو»
داغی که سال هاست از فلسطین زبانه می کشد و دیشب شراره ای از آن بر دامن کرمانمان افتاد، دو نکته ی بسیار مهم را برای بار چندم به نظام مقدّس و مردم شهید پرور ما یادآوری کرد:
۱) تا بمب اتم نداشته باشیم، قدرت بازدارندگی و تحمیل خواسته ی خود در کوتاه مدّت به دژخیمان دنیا را نداریم. همیشه غرب گدایان ما را از کره ی شمالی شدن ترسانده اند، در صورتی که کره، چهارصد و چهارده تحریم و ایران تسلیم در برابر توحّش غرب بیش از شش هزار تحریم دارد. از سوی دیگر کره ی شمالی در گوشه ای از دنیا قرار گرفته و دو همسایه بیشتر ندارد، امّا ایران ما نبض حياتی دنیاست و اگر چرخش روزگار به کامش نباشد، می تواند جهان را زیر و رو کند.
۲) اگر امروز می بینیم که جمهوری اسلامی در تقابل با توحّش غرب ناتوان عمل می کند، دلیلش افزون بر نداشتن بمب اتم، فاصله ای ست که میان مردم و حاکمیت احساس می کند! برای بخردان آشکار است که این فاصله از نبود عدالت اجتماعی و پارگی طبقاتی نشأت می گیرد. به دیگر سخن، از حدّاد عادلی که برای فرزندش در زمین غصبی مستضعفین مدرسه می سازد تا حسن روحانی و علی اکبر ولایتی و لاریجانی ها و دیگر آقایان و آقازادگانی که به زندگی مستکبرانه روی آورده و سفره ی خود را از مردم جدا کرده اند و نیز بی عملی دستگاه قضایی در برابر انبوه مفاسد امنیتی و اقتصادی این جماعت معلوم الحال، عامل اصلی ایجاد این گستت میان مردم و حاکمیت می باشند.
من کمترین دست کسانی را که موجب عقب افتادگی ما در صنعت هسته ای شدند و نیز با روش زندگی مستکبرانه، مردم شریف ایران را از عدالت گستری در جمهوری اسلامی ایران ناامید کردند، تا آرنج آلوده به خون های شریفان غزّه و بیروت و بغداد و کرمان می دانم و مبارزه با آن ها را بر خودم در تمامی ابعاد فرض می شمارم.
به امّید نابودی توحّش غرب و ریزه خوارانش در همه جای عالم و ظهور منجی منتقم.
هو یا علی مدد.
.
#حسن_خسروی_وقار
۱۴ دی ۱۴۰۲
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از حلقه شعر ولایی فرات
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر خوانی #حسن_خسروی_وقار
شاعر برگزیده کنگره در
آیین پایانی کنگره شعر حماسه غزه مظلوم
#هم_سنگ_طوفان
پنج شنبه ۲۸ دی ماه ۱۴۰۲
تهران - حوزه هنری
🔸حلقهشعرولاییفرات
@foratpoem
هوالشّاهد
.
.
اسیر سردی مرگیم، کاش برگردی
نهال زیر تگرگیم، کاش برگردی
شبیه قدس در آوار بی کسی ماندیم
به این امید که یک روز می رسی، ماندیم
گلوی شهر گرفته ست و خانه تب کرده ست
بدون هرم نفس های تو هوا سرد است
سرشک دهقان در مزرعی ملخ زده ایم
نگاه بی ثمری بر درخت یخ زده ایم
هنوز هم سر همسایه در گریبان است
کسی نگفته سلامی به ما، زمستان است...
.
#حسن_خسروی_وقار
از شعر #غربت_۲
.
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#غزه_تنها_نیست
#شعر_انقلابی
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالرّحیم
.
.
ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمّد را
نمی گـیـرد خـدا هـم در دلـم جـای مـحمّد را
پس از عمری که چون پروانه بر گـِرد علی گشتم
در ایـن آیینه دیـدم نـقش سـیمای مـحـمّد را
به بینایی امـیر عرصه ی تجریـد خواهی شد
کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمّد را
جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی
علی خود آینه ست ای دل تماشای محمّد را
محمّد «من رءانی» گفت و «موسی» لن ترانی دید
چه در دل داشت عیسی جز تمنّای محمّد را؟
شـبی کآفـاق را آیینه ی روی خدا دیـدم
خدا می دید در آیینه سیمای محمّد را
چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست
شـنـید آخر به جـان لحن دل آرای مـحمّد را!
چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی
که مـن بـا خویشتن دیـدم مـدارای مــحمّد را
که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی
شنیـــد آخـر نـدای گرم و گیــرای مــحمّد را
شب صبح ازل _پیوند رویایی_ تو می گویی
همین من دیـدم آیا روی زیبـای محمّد را؟
سگ کوی علی هستم، ولی دزدانه می بینم
علی بر سینه دارد داغ سودای مـحمّد را
.
استادم #یوسفعلی_میرشکّاک
.
#شعر_خوب_بخوانیم
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش نخست:
.
«شب بود، امّا من چراغی داشتم، حیف...
دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، حیف...۱
رؤیای رودم را به تب نابود می کرد
روی ذغال شب سحر را دود می کرد
در بستر ما پرسه می زد تب، تب خوف
روی سر ما خیمه می زد شب، شب خوف
خوف هم از فریاد، حتّی از گلو هم
خوف شب بی صبح، خوف از آرزو هم
خوف رزان از شاخه ی همدست هیزم
از باغبانِ چون زمستان مست هیزم
در حشر خون خوف تن از برگشت سرها
آیاتی از خوف پدرها از پسرها
نامی هم از هول قیامت بود در دشت
ما را ولی ننگ سلامت بود در دشت۲
القصّه رستم برخی سهراب می شد
رودابه در این لابه نم نم آب می شد
رودابه را گفتم، رباب آمد به چشمم
از کربلا آزرم آب آمد به چشمم
در مشک تشنه نوشدارو بود و خون شد
ساقی شکست و جام سرمستان نگون شد
در صحبت شمشیر، بازویی نمی ماند
القصّه نیرویی به زانویی نمی ماند
سر بود و خنجر بود و آتش بود و مویی
در خیمه ها سوز عطش از هر گلویی...»
استادمان می گفت: «عاشوراست امروز
در مقتل مولای ما غوغاست امروز»
دستش به روی سینه بود، از حال می رفت
هرجا که حرف از شمر در گودال می رفت
می گفت: «در تاریخ باطل هست و حقّی
جز خون نمی آید به کار مستحقّی
گیرم که جز بانگ عزا در نی نوا نیست
این پرده خوانی جز دمی از نینوا نیست!
گیرم بزرگی را ز صدر زين فکندند
سرها به روی نیزه ها هم سربلندند»
می گفت: «شب بود و چراغی داشتم، کو؟
دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟»
می گفت و گفتم مستحقّم! خیز باید
شمشیر را بر گردن شبدیز باید
تا دور شاه است و قشون اکمه هایش
روی گلویم مانده ردّ چکمه هایش!
دشمن نمی دید و خوراک از دوست می کند
در غرب وحشی گلّه ام را پوست می کند
تاج است و راه کاسه لیسی در بر ما
وای از کلاه انگلیسی بر سر ما
القصّه بر خوان یهود افتاده می رفت
تا که بنوشندنش، به شکل باده می رفت
شاهی که از هر بند رعیت نرده می خواست
ما را بر ارباب هایش برده می خواست
در مرگ هم ما _وای بر ما_ برده بودیم
از غرب گورستان کفن آورده بودیم...
روزی ولی گفتیم ما را خیز باید
شمشیر را بر گردن شبدیز باید
لب های طغیان می شدیم و دوخت ما را
طاغوت در آذر برادر! سوخت ما را
نه سازی و نه فرصت رؤیا نوازی
نه سازه ای، نه آرزوی دست سازی
.........
.
.
۱) وامی ست از میراث ۴.
۲) «چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر جام شفق
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش دوم:
.
استادمان می گفت: «شب بود و چراغم...»
من نیز گفتم کو؟ کجا شد باغ و راغم؟
القصّه تا آنجا که شد، با خویش رفتیم
شب بود و رهزن بود، امّا پیش رفتیم
تا روشنی دادیم سیر کاروان را
بی آسمان کردیم کاووس زمان را
ما تن اگر، خون حسینی بود در ما
ما جان اگر، روح خمینی بود در ما
«با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم
خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم» ۳
در این میان امّا برادر ناتنی ها
تخم شغادند و هلاک خودزنی ها
غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند
ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند!
تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار!
لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار!
«القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست
این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست»۴
با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم
چون سازه هامان آرزویی دست سازیم
.......
.
.
۳) «باور كنیم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنیم سكّه به نام محمّد است»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر رجعت سرخ ستاره
۴) «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر هجرت
.
@hasankhosravivaghar