eitaa logo
369 دنبال‌کننده
131 عکس
44 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ح ق: ما وقت شنیدن نام ایفل، آب از دهان‌مان سرازیر نمی‌شود! ما عاشق همین دره‌گرگ هستیم که محل تولد بروجردی بود! روزی که سردار شهید محمد بروجردی، احمد متوسلیان را و همت را و خیلی دیگر از دردانه‌های دفاع‌مقدس را کشف کرد، چه کسی اینان را می‌شناخت؟! اینک اما سالیانی است که حتی شیربچه‌های حزب‌الله لبنان هم، حاج‌احمد ما را الگو گرفته‌اند! و همت ما را! و بروجردی ما را! الساعه از بروجرد، رهسپار دره‌گرگ هستم! شهر بروجرد، دهستان اشترینان، روستای دره‌گرگ! کجاست مگر این روستا؟! چه دارد مگر؟! بسم‌الله الرحمن الرحیم! می‌خواهم زادگاه مسیح کردستان را زیارت کنم! و پیدا کنم خانه پدری سردار شهید سپاه اسلام را! ما وقت شنیدن نام ایفل، آب از دهان‌مان سرازیر نمی‌شود! ما دله جوایز اجنبی نیستیم! ما عاشق همین دره‌گرگ هستیم که محل تولد بروجردی بود! یا آن‌ور ایران؛ درگز که محل تولد صیاد شهید بود! پس «جانم فدای ایران» به شعار و افه و ادا و اطوار نیست! هر عضو سپاهی که ما داریم، یعنی تپش قلب بروجردی! و هر عضو ارتش بابصیرت‌مان، یعنی ضربان قلب صیاد! والله از دهه ۶۰ زنده‌تر است بروجردی شهید! سلام خدا بر شهیدان! / حسین قدیانی @mrtahlilgar1
هوالغغور . . ... پس آن بتی که دیدم و نشناختم، تویی! ذکری که بر لبی نمی انداختم، تویی جز من قبيله ی پدرم زن‌خدا نداشت تنها الهه ای که نمی ساختم، تویی! یا بنده ای که دیدی و نشناختی، منم یا مؤمنی که منکر خود ساختی، منم در قلعه پرچمی که نیفراشتم، تویی بادی که در حصار نگهداشتم، تویی هر بوسه ای که از لب و بر گونه ی کسی برداشتم همیشه و نگذاشتم، تویی پس کینه ای که در دل خود داشتی، منم! قهر لجوج! کودک بی آشتی منم هر کس که من هنوز نمی خواستم، تویی او را که از جميع خودم کاستم، تویی لطفی کن و نباش و تنم را به هم بریز! چپ دست کور و پای کر راستم تویی! او را که هیچ وقت نمی خواستی، منم تزویر مست! نشئگی راستی منم با اینکه چامه ای که نمی سازمش، تویی فکری که از سرم نمی اندازمش، تویی! هر شعر ناسروده ی من وامدار توست مضمون تازه ای که نپردازمش، تویی موضوع قصّه ای که نمی سازی اش، منم فکری که در سرت نمی اندازی اش، منم خود را شبی در آینه ای دیده ام، تویی! ای عشق! ای حکایت نشنیده ام! تویی؟ از شیشه ی شکسته ی عمر نکرده ام رازی که برملا شده، فهمیده ام تویی! من دوستت نداری و... دارم، همین! منم خود را شبی در آینه ی من ببین، توام! . . بهمن ۱۴۰۰ . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشانَدم دامن به دامن از بغض صبرا و شتیلا مانده با من خون فلسطین است و يَجري مِن روءانا میراثُنا دَمعٌ وَ اِرثٌ مِن ءاَبانا... . از شعر . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشان
Az khon-e javanane vatan.mp3
29.57M
شب است و چهره ی میهن سیاهه نشستن در سیاهی ها گناهه تفنگم را بده تا ره بجویم که هر که عاشقه، پایش به راهه . برادر بی قراره برادر شعله واره برادر دشت سینه ش لاله زاره... . برادر نوجوونه برادر غرق خونه برادر کاکلش آتش فشونه... . از خون جوانان وطن... مرحوم استاد شجریان . . @hasankhosravivaghar
هوالرّحیم . . ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمّد را نمی گـیـرد خـدا هـم در دلـم جـای مـحمّد را پس از عمری که چون پروانه بر گـِرد علی گشتم در ایـن آیینه دیـدم نـقش سـیمای مـحـمّد را به بینایی امـیر عرصه ی تجریـد خواهی شد کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمّد را جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی علی خود آینه ست ای دل تماشای محمّد را محمّد «من رءانی» گفت و «موسی» لن ترانی دید چه در دل داشت عیسی جز تمنّای محمّد را؟ شـبی کآفـاق را آیینه ی روی خدا دیـدم خدا می دید در آیینه سیمای محمّد را   چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست شـنـید آخر به جـان لحن دل آرای مـحمّد را! چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی که مـن بـا خویشتن دیـدم مـدارای مــحمّد را که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی شنیـــد آخـر نـدای گرم و گیــرای مــحمّد را شب صبح ازل _پیوند رویایی_ تو می گویی همین من دیـدم آیا روی زیبـای محمّد را؟ سگ کوی علی هستم، ولی دزدانه می بینم علی بر سینه دارد داغ سودای مـحمّد را . استادم . . @hasankhosravivaghar
مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده امش که پر از سوز مانده اسفندم شب عید است و رفته لبخندم جاری ام مثل اشک در حرمش از خزر تا خلیج فارس غمش... . . از شعر . @hasankhosravivaghar
میراث
مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده ام
به دلخواه نادیده ام شهید مصطفی نوروزی۱ . . ننه سرما به حرف آمده است چای دم کن که برف آمده است قصّه ها _غصّه های‌_ دیرینه شب طوفان کنار شومینه گریه دارم، بیا در آغوشم نکند باز هم فراموشم...؟ سوز مرگ است در زمانه ی مان گرچه سردی گرفته خانه ی مان_ _باز هم لقمه ای بهاری هست نان داغی سر بخاری هست گرچه کولاک می کشد شلّاق دل من گرم آش روی اجاق خانه ی ما بهاری است اگر چادری گل گلی نشانده به سر شب برف است و خاطرات کهن ننه جان! کو عبای پشمی من؟ خبری باز هم در آن بالاست مهر و سجّاده کو؟ شب یلداست خون به دل از غم بهار شدن شب یلدا شب انار شدن شب دیدار یار در میقات شب عاشق شدن، شب صلوات برف ها دانه های تسبیح اند در زبان خدا تواشیح اند «إنّه‌و خیرُ ناصرٍ وَ مُعین» باغ را در پناه برف ببین به دل لاله ها سپیدی داد برف آمد به دشت عیدی داد برف از سوگ ما خبر دارد؟ که چنین شهر را به بر دارد شهر ما داستان رنجوری ست بی نوایان در به در دارد خاک گل های پرپر است این شهر چقدَر داغ بر جگر دارد! سر هر کوچه روضه ای برپاست سر ولی روضه بیشتر دارد! صد نفر رفته اند در گودال و در این بین یک نفر دارد... آسمان هم سیاه پوشیده ست خیمه را شام گریه بردارد باز هم یک شهید آوردند مادری دست بر کمر دارد با چه رویی سپید می بارد؟ برف از سوگ ما خبر دارد؟ برف را رنگی از جنون می زد آسمان داشت حرف خون می زد باز رخت عزا به تن کرده برف شهر مرا کفن کرده شهر جز حسرتی بهاری نیست جز غمش در هوای ساری نیست همچنان هر اذان دچار کسی ست مسجد شهر بی قرار کسی ست گَرد خاک از خودش زدوده چقدر زندگی را شهید بوده چقدر مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده امش که پر از سوز مانده اسفندم شب عید است و رفته لبخندم جاری ام مثل اشک در حرمش از خزر تا خلیج فارس غمش... موج در موج سینه زن دریاست باز بی تاب ماه من دریاست غم بزرگ است و کوچک است دلم تکّه ای از کنارک است دلم گریه دارم، دلم پر از درد است کو زمستانی ام؟ هوا سرد است گفت: «پاینده اند، می شنوی؟ شهدا زنده اند، می شنوی؟» ننه سرما به حرف آمده باز چای دم کن که برف آمده باز باز هم جان به شهر برگشته مصطفی مان به شهر برگشته شک ندارم که پیک نوروزی ست برف، این بار برف پیروزی ست انقلابی تر از من است این برف سوز شب های بهمن است این برف برف آمد که آفتی نرسد باغ را دست غارتی نرسد غرب جنگل به فتنه سر نکند شرق را زخمی تبر نکند سخنی نیست، حرف معلوم است ردّ پا روی برف معلوم است گفت: «صبح زمانه نزدیک است قدس آنجاست، خانه نزدیک است کو زمستانی ات؟ بیا برویم شب طوفان به کربلا برویم» شب دراز و هوا اگرچه بد است مصطفی راه امن را بلد است . . بهمن ۱۴۰۱ . ۱) شهید عزیز ما ‌‌_مصطفی نوروزی‌_ که شکر خدا به چشمش آمده ام، در دفاع از امنیت سرزمین مان در اسفند ۱۳۹۹ در آب های ساحل کنارک بندر چابهار توانست خدا را با شهادت در آغوش بگیرد. پس از چند روزی که پیکر پاکش مهمان آب بود، به لطف مادرش بی بی زهرا (سلام الله علیها) به شهرش ساری برگشت و با بدرقه ی اشک های مردم شریف آن دیار در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. . راستی دلم گرفته شهید! حرف های زیادی با تو دارم اما شاید بغضم را این دوبیتی قیصر بهتر بیان کند‌: نه از مهر و نه از کین می نویسم نه از کفر و نه از دین می نویسم دلم خون است، می دانی برادر؟ دلم خون است، از این می نویسم انشاءالله روزی با شهادت می بینمت و در آغوشت دلتنگی هایم را اشک می شوم. هو یا علی مدد. . @hasankhosravivaghar
خوف دارم آبی چشم کسی غرقم کند ناخلف هستم، ولی از نوح پنهان می کنم . برادرم ‌ . . @hasankhosravivaghar
هوالغفور . صبح دیدم برای همراهم توان گفت و شنیدی افزوده شد. حیران شدم که نه خودم خریدی داشته ام نه به کسی گفته بودم... ساعتی گذشت و ایتا جان را گشودم و پیام سراسر مهر دوست شعر خواهی به چشمم آمد که «فلانی! آنقدر غزل ذوق زده ام کرد که روحم به پرواز درآمد.» این توان همراه هم صله ی آن دوست است و شاید باورتان نشود، برای من از همه ی جایزه هایی که در کنگره های مختلف گرفته ام، شیرین تر. امّید که باز هم بتوانم مخاطبان جانم را با شعرهای عاشق خشنود کنم. هو یا علی مدد. . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . . . حاجتی بودم که از دست دعا برگشته بودم بر لب پیغمبری بی ادّعا برگشته بودم گفت: «اقرأ»! من ولی «إشرب» شنیدم، مثل اینکه با عبایی خیس از غار حرا برگشته بودم کاروان تشنه ست و من در خواب و شام شرک در پیش قصد زمزم کرده و از کربلا برگشته بودم در شب تاریک و بیم موج و گردابی پسر کش نوح من مانده ست و من بی ناخدا برگشته بودم پای برگشتم ولی در جاده ای جا مانده شاید! خواستم برگردم و... بی ردّ پا برگشته بودم! اهتزارش را بیندازم به پای دشمنانش بادم و از پرچم فرمانروا برگشته بودم رنگی از گردن کشی روی گریبانم نمانده ست از قیام خون اگرچه سر جدا برگشته بودم خانه ی من چشم هایش بود و وای از چشم هایش... زخمی ام می کرد و آوخ... من کجا برگشته بودم؟! سرزمینی بود مست انقلابی های عاشق دوره ی شاهم که با یک کودتا برگشته بودم انتظارم را ندارد هیچ کس در هیچ جایی! من ظهوری نابهنگامم، چرا برگشته بودم؟ . . آبان ۱۴۰۰ . @hasankhosravivaghar