9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سخنان مرحوم شاملو، درباره ی کتاب #من_میترا_نیستم
— — — — — — — — — — — —
🔸قیمت: 89 هزار تومان اما👇
🎁قیمت با تخفیف 81/000
— — — — — — — — — —
🔸
📣« #قهرمان_من» ۱۲۰هزارتایی شد
🟠استقبال مخاطبان از پویش، میزان فروش مجموعه «قهرمان من» را به ۱۲۰هزار جلد رساند
🟣پویش کتابخوانی «قهرمان من» با محوریت کتابهای «داداش ابراهیم»، «علی لندی» و «آقا محسن» با همکاری مشترک مرکز رسانهای شیرازه و انتشارات کتابک در حال برگزاری است.
🟢به علت استقبال چشمگیر مخاطبان، میزان فروش این مجموعه سهجلدی به ۱۲۰هزار جلد رسیده است. این پویش کتابخوانی از ۱۶ مهر آغاز شده و تا ۱۶ آذر ادامه دارد.
ـــــــــــــــــــــ
@hasebabu
#معرفی_کتاب
#ترگــــل 🦋
💠دانستنیهایی مهم و کاربردی برای دختران +۱۵
🔸پیشنهاد ویــــــژه کتاب #تـــــرگل🎁
🔸 شاید از ابتدای انقلاب تا کنون واژههای #حجاب، #حیا و #فضای_اجتماعی جامعه اسلامی درهمتنیدگی بسیاری داشتهاند و متفکران بسیاری همچون #شهیدمطهری و دکتر #علی_شریعتی آثاری ارزشمند مانند #مسأله_حجاب و #زن ( #فاطمه_فاطمه است) را در این حوزهها تألیف کردهاند.
🔸کتاب #ترگل کوششی زیبا و خواندنی در همین راستا است
@hasebabu
#معـــرفی_کتاب 🎀
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند 🦋
سوفیا لبخند زد و با تمسخر و ادا گفت: «اوه! نامزد! آره خودت را برسون تا ندزدیدنش. پس بذار اقلا یه سلفی بگیریم.» و در کنار سارا ایستاد و عکس گرفت..
باز هم با خنده، دستی به بلوز سارا کشید و گفت: بلوز آبی آستین بلند یقه دار....با شلوار کتون!.. اوهوم... بهت میاد! یه مدل خاصی شدی.
سارا با بی میلی کنار میز ایستاد و سوفیا از او عکس گرفت. بالاخره از هم خداحافظی کردند. سوفیا یک لحظه برگشت و از سارا که در حال رفتن بود باز هم عکس گرفت. عکس ها را انتخاب کرد و گزینه ارسال را برای دیبا زد. و نوشت: «داره میره فرودگاه. حتما جلوی ورودی فرودگاه پیاده میشه. زمانی که وارد ساختمان اصلی فرودگاه نشده تموم بشه.)
سارا به ایستگاه مقابل فرودگاه رسید. همان لحظه فرهاد از سالن فرودگاه بیرون آمد و به سمت ایستگاه تاکسی روانه بود که ناگهان سارا را دید. صدا زد: "ساراجان! اینجا!" سارا به سمت صدای فرهاد برگشت و ذوق زده، قدمی بلند به طرف پیاده رو برداشت. همان لحظه ماشین تویوتایی با سرعت بالا سر رسید و در کمال ناباوری محض چشمان فرهاد، محکم به سارا زد و او را چند متر آن طرف تر پرتاب کرد. فرهاد كيف و چمدانش را انداخت و در حالی که فریاد میکشید: «سارا!!!!! به سمت او دوید.
سر سارا به جدول خورده بود. روسری اش غرق خون بود و از زیر خون بیرون می زد، فرهاد شوکه شده بود. سارا کف پایش را به کف آسفالت می کشید و صدای نامفهوم و ضعیف از گلويش خارج میشد.
دسته گلی که سارا خریده بود افتاده بود زمین ودر اطراف پخش شده بود. فرهاد کنار او روی دو زانو افتاد؛ سر سارا را بلند کرد و روی پایش گذاشت....
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#بریده_کتاب
@hasebabu
#معـــرفی_کتاب
#بذر_خــون🌱
اثری است با موضوع #داعش و حضورآشوب آفرین او، اینبار در اصفهان،شهری که لبریز است از نشانههای فرهنگ و تمدن ایرانی-اسلامی.
همانطور که حدس میزنید این مجموعه سهگانه راوی #داستانی دگرگون شدهاست؛ برای درک احساس زندگی در فضای تلخ ناامنی و جنگ آن هم در کشور عزیزمان، با شخصیتهای پر هیجان این قصه همراه شوید و با مشکلاتی مبارزه کنید که آرزو میکنید هرگز به وقوع نپیوندد.
در بخشی از کتاب بذرخون میخوانیم:
#بریده_کتــــــاب
(( بی خوابی فرصت خوبی بود که پای حرف هایش بنشینم. حرف ها و درددل ها به داستان ها رسید و بعد خاطرات تاریخی که کمتر درباره آن صحبت می شد. از دوران سیاه می گفت، از شصت یا هفتاد سال پیش، زمانی که نیروهای داعش و باقی تکفیری ها به داخل ایران سرازیر شدند))
ـــــــــــــــ
قیمت کتاب 80/000ت🌱
خرید از ما با تخفیف72/000🎁
@hasebabu