eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
811 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
های فوق العاده جذاب با محتوای خوب 🌱🌱🌱🌱 🔹 حوض خون 🔹 تنها گریه کن 🔹 خداحافظ سالار 🔹 خاتون و قوماندان 🔹 من میترا نیستم 🔹کهکشان نیستی 🔹 ستاره ها چیدنی نیستند 🔹 خاطرات سفیر 🔹 دعبل و زلفا 🔹 مرد رویاها 🔹عصرهای کریسکان 🔹 مهاجر سرزمین آفتاب 🔹 گلستان یازدهم 🔹 دختر شینا
«تنها گریه کن» نگاهی کوتاه بر روزها و ساعات و لحظه‌های بانویی است که عمر پر‌فراز و نشیب او، چه در مبارزات شب‌شکن دوران انقلاب و چه در روزهای دفاع مقدس سرشار از ولایتمداری است؛و فرجام شیوه زندگانی او فرزندی است که با شهادت خود اندوهی لبریز از افتخار را برای مادرانه‌های قصه رقم می زند.🌱 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قیمت کتاب95/000 تومان🌱 قیمت با تخفیف 90/000🎁 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈♡◈•✾••┈┈•
🏴پسر فاطمه از گرفتگی حال و هوای دنیا معلوم است که این روزها عجیب دلت گرفته. رعد و برق‌هایی که در آسمان می‌زند صدای بغض‌های شکستۀ توست که در ماتم مادر از حنجرۀ ماتم گرفته‌ات بیرون می‌زند. این روزها اگر کسی توفیق سخن گفتن با تو را بیابد باید دست به دامان خدا شود تا از غصّۀ صدای تو نمیرد. صدای غم گرفتۀ تو قامت کوه را می‌شکند ما که جای خود داریم آقا! تو تنها زائر مزار پنهان مادری و مدینه این روزها بوی تو را می‌گیرد. وقتی به روز مادرت نزدیک می‌شویم باید در مدینه کوچه به کوچه دنبال تو بگردیم. کاش فاطمیۀ امسالمان بهانۀ فاطمی شدن حالمان شود. چه قدر فاطمیه آمد و رفت ولی حال دلمان نشد و فاطمیه رفت و شرمندگی ما در برابر تو به جا ماند. ما با مادر تو زندگی نکردیم که آب و هوای شب و روزمان پاییزی است. کاش فاطمیه‌ای که در زمستان برپا می‌شود دلمان را برای همیشه بهاری کند! آقای غریب! امسال بیا مددکارمان شو تا بر نفْس خویش پیروز شویم و بندۀ حلقه به گوش مادرت شویم. دیگر از این همه آزادی خسته‌ایم ما را اسیر مادرت کن! شبت بخیر پسر فاطمه! @hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی رسولیenc_1640875464815706090146.mp3
زمان: حجم: 3.63M
«الله اکبر از این دستای خسته» 🥀 🎤 📜 🖤 🎶 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✨ خوشبختی، یعنی همین چیزهایی که داری، فقط باید زاویه دیدت رو عوض کنی ... 📌خدایا شکرت بابت همه ی داشته ها و نداشته هام🥰 سلام رفقای جان روزتون بخیر و نیکی❤️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 📌خداحافظ دنیا روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد شالیکار شالیکار در شهرستان فریدونکنار متولد شد. از همرزمان شهید حسین بصیر و علی اصغر بصیر در دوران دفاع مقدس و جانباز بالای 50 درصد بود که از ناحیه سر دچار جانبازی در جنگ تحمیلی شد. وی یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم پس از مجروحیت در درگیری با تروریست های داعش در حلب سوریه، به یکی از بیمارستان های دمشق منتقل شد و سرانجام در تاریخ 24 آذر ماه پس از مجاهدت های بسیار و تحمل سختی ها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🦋از جمله آثار این نویسنده میتوان به عهد کمیل، شهید عزیز، دیده بان 25، از ام الرصاص تا خان طومان و… اشاره کرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✓قیمت 100/000ت ♡قیمت با تخفیف 95/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
یه تیکه کتاب بخونیم: 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لرزۀ سرما به جان نیروها افتاده بود؛ اما او نمی‌لرزید. خودم هم از آن‌ها بودم که از سرما می‌لرزیدم، اما حاج‌محمد را که دیدم انگار روی آتش ایستاده بود. به روی خودش نمی‌آورد. حتی به من گفت: «مفید! اصلا نگران نباش؛ ما پای قولی که دادیم ایستاده‌ایم. به هیچ وجه به فرماندهی نه نگید. ما می‌تونیم.» نمی‌توانستم لرزشم را کنترل کنم. سرما به عمق بدنمان نفوذ کرده بود. بی‌اختیار شده بودیم. نمی‌شد دندان‌هایی را که از لرزه به هم می‌خوردند کنترل کرد. هشت ساعت زیر باران و در آن سرما زمان کمی نیست. یاد والفجر8، یاد غواص‌های شب عملیات افتاده بودم. اسلحه دستم بود. خواستم ببینم می‌توانم ماشه را بکشم و شلیک کنم، دیدم نمی‌شود! سبابه‌ام حرکت نمی‌کرد. همه‌چیز یخ زده بود! اشاره‌ها هم یخ زده بودند! تا اینکه دستور آمد به موقعیت شب برگردیدو.... ـــــــــــــــــــــــــ 📚 🥀 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
.... 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هفت ماهه بود که بیمار شد. یک بیماری سخت. از شدّت تب، نفسش بند می آمد. صورتش کبود می شد و دستش یخ می کرد. دو ماه تمام شب و روز، حالش بد و بدتر می شد. او را در یکی از بیمارستان های ساری بستری کردیم. کار ما در این مدت شده بود توسّل به خدا و اهل بیت (ع). تا این که در آن شرایط سخت بیماری که درمان ها جواب نمی داد و امیدها کم رنگ شده بود، حالش آرام آرام خوب شد. برای ما مثل روز روشن بود که فقط لطف و عنایت خدا، پسرم را از این بیماری مهلک نجات داد. نور امیدی که در آن ناامیدی تابید و دل ما را روشن کرد، از ناحیهٔ فضل الهی بود و لا غیر. دست های سردش از محبت خدا گرم شد. انگار دست های کوچک او را خدا با نور کرامتش گرم می کرد. دوباره رنگ شادابی به صورت نوزادم برگشت و گونه هایش گل انداخت. آرام شد. دیگر گریه نمی کرد، دیگر صدایش از فرط بی حالی، حالت خفگی نداشت. هرچه بزرگ تر می شد، مثل بچه های دیگر شلوغ تر و پرسروصداتر می شد. اصلا یکجا بند نمی شد.و.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بهترین کتاب اون کتابیه کہ انسان رو بہ تفکر واداره و اِلّا بہ درد پاره کردن هم نمے خوره🧠⚡️. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌱 /بهبهان🌴 ــــــــــــــــــــــ 📗 📘 📕 ممنونم بابت اعتمادتون❤️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•