دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسمحق...🍂 #پارت12 پسرکفلافلفروش ادامه#شوخطبعی _._._._._._ در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فع
بسم حق...🍂
#پارت13
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#تریاک
_._._._._._._
ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبی در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجیها برنامهی ايست و بازرسی را فعال كنند.
بچههای بسيج مسجد حوالی ميدان شهيد محالتی برنامهی ايست و بازرسی را آغاز كردند. هادی با يكی ديگر از بسيجيها كه مسلح بود با يك موتور به ابتدای خيابان شهيد ارجمندی آمدند.
اين خيابان دويست متر قبل از محل ايست بازرسی بود. استدلال هادی اين بود كه اگر مورد مشكوكی متوجه ايست و بازرسی شود يقيناً از اين مسير ميتواند فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
ساعات پايانی شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيهی نيروها اطراف ميدان محالتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود كه يك خودروی سواری قبل از رسيدن به ايست بازرسی توقف كرد!
بعد هم يكدفعه دندهعقب گرفت و خواست از خيابان شهيد ارجمندی فرار كند.
به محض ورود به اين خيابان يكباره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی مسلح بود. راننده و شخصي كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتی فرار كردند.
هادی و دوستش نيز هر يك به دنبال يكی از اين دو نفر دويدند...
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب
#شهدا
#امام_زمان
#حجاب
#فتنه
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسم حق...🍂 #پارت13 پسرکفلافلفروش اینقسمت#تریاک _._._._._._._ ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبی
بسمحق...🍂
#پارت14
پسرکفلافلفروش
ادامه #تریاک
_._._._._.
راننده از نردههای وسط اتوبان رد شد و خيلی سريع آنسوی اتوبان محو شد!
اما شخص دوم وارد خيابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دويد. اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خالف ظاهرش بنبست میباشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد.
من و چند نفر از بچههای مسجد هم از دور شاهد اين صحنهها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك هادی و دوستش برويم.
وقتی وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه هادی دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر كوچه است!
نكتهی عجيب اينكه هيكل اين شخص دو برابر هادی بود. از طرفی هادیمسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً برای ما عجيب بود.
بعدها هادی ميگفت: وقتی به انتهای كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه ميزنمت.
او هم خوابيد روی زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم
كه نبينه من هيچي ندارم و ...
بچههای بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسایی ماشين شدند.
يك بستهب بزرگ زير پای راننده بود. همان موقع مأموران كالنتری 114 نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند
گفتند: اينها همهاش ترياك است.
ماشين و متهم و مواد مخدر به كالنتری منتقل شد. ظهر فردا وقتی ميخواستيم وارد مسجد شويم، يك پلاكارد تشكر از سوی مسئول كالنتری جلوی درب مسجد نصب شده بود.
در آن پلاكارد از همهی بسيجيان مسجد به خاطر اين عمليات و دستگيری يكی از قاچاقچيان مواد مخدر تقدير شده بود...
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب
#شهدا
#امام_زمان
#حجاب
#فتنه
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━