#لیلی۱۰۰۳ 📚
این اثر تلاش دارد تاریخ انقلاب اسلامی را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بودهاند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است.
کتاب «لیلی 1003» به کوشش زینب امامینیا کتابی روایی است از روزگار زنی که رژیم پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیاش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال 1342.
در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام #ساواک گرفتار شوند، نجات میدهند و به آغوش خانواده برمیگردانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
✓قیمت کتاب ۶۳/۰۰۰ت
♡قیمت با تخفیف ۵۸/۰۰۰ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــ #بریده_کتــــــاب ــــــــــــــــــــــــــ
همه دور خاتون را گرفته بودند و به حرفها و نفسنفس زدنهایش گوش میدادند. زینب که پشت سر بقیه ایستاده بود و پاهایش یاری نمیکرد که جلوتر برود، چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید. بدنش سرد شده بود و دنبال جایی برای نشستن میگشت. درست مثل وقتی که وسط کوچه، جلال راه او را بسته بود و بدون هیچ مقدمهای از لیلی خواسته بود که با او ازدواج کند. هنوز لیلی دهانش باز نشده بود تا حرف بزند که جلال، حلقهای طلایی کف دستش گذاشته بود و گفته بود که عبدالرضا را گرفتند و بردند. لیلی ناخودآگاه حلقه را زمین انداخته بود و...
ــــــــــــــــــــــــــ
#لیلی۱۰۰۳ 📚
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#لیلی۱۰۰۳ 📚
این اثر تلاش دارد تاریخ انقلاب اسلامی را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بودهاند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است.
کتاب «لیلی 1003» به کوشش زینب امامینیا کتابی روایی است از روزگار زنی که رژیم پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیاش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال 1342.
در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام #ساواک گرفتار شوند، نجات میدهند و به آغوش خانواده برمیگردانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
✓قیمت کتاب ۶۳/۰۰۰ت
♡قیمت با تخفیف ۵۸/۰۰۰ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــ #بریده_کتــــــاب ــــــــــــــــــــــــــ
همه دور خاتون را گرفته بودند و به حرفها و نفسنفس زدنهایش گوش میدادند. زینب که پشت سر بقیه ایستاده بود و پاهایش یاری نمیکرد که جلوتر برود، چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید. بدنش سرد شده بود و دنبال جایی برای نشستن میگشت. درست مثل وقتی که وسط کوچه، جلال راه او را بسته بود و بدون هیچ مقدمهای از لیلی خواسته بود که با او ازدواج کند. هنوز لیلی دهانش باز نشده بود تا حرف بزند که جلال، حلقهای طلایی کف دستش گذاشته بود و گفته بود که عبدالرضا را گرفتند و بردند. لیلی ناخودآگاه حلقه را زمین انداخته بود و...
ــــــــــــــــــــــــــ
#لیلی۱۰۰۳ 📚
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•