✍️ ادامه مبحث....
✅ سخنانی از امام حسین (ع) مانند:
🔹 سخن حضرت با ولیدبن عُتْبَه، حاکم مدینه: «یزید مردی فاسق، شرابخوار، قاتل نفس محترم و آشکار کننده فسق و فجور است، مانند من با مثل یزید بیعت نمیکند...» (الفتوح، ج۵، ص۴۱۴)؛
🔹 پاسخ قاطع امام به مروان در مدینه که ایشان را به بیعت با یزید امر کرده بود: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون! باید با اسلام خداحافظی کرد آن هنگام که امّت مسلمان به سرپرستی چون یزید گرفتار شود... از رسول خدا شنیدم که فرمودند: «خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است...» (الفتوح، ج۵، ص۱۷)؛
🔹 سخن امام به محمّد حنفیه در مدینه: «ای برادرم! به خدا سوگند! اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نباشد، باز هم هرگز با یزیدبن معاویه بیعت نمیکنم...» (الفتوح،ج۵،ص۲۱)؛
🔹 و سخنان آتشین امام در کربلا و روز عاشورا: «آگاه باشید! که زنازاده فرزند زنازاده، مرا میان شمشیر کشیده، و در خواری و ذلت، مخیّر کرده است! و چه دور است از من، گزینش ذلّت و خفّت: هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» (الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۰)
✍️ و بالاخره سخن خود را با کلام گهربار رهبر فرزانه انقلاب به پایان میبریم و مثل همیشه قضاوت را به شما واگذار مینمائیم؛
«یک عدّه در مسئلهی مذاکره، سهلانگاری و سهلاندیشی میکنند، مطلب را درست نمیفهمند...عمق مسائل را نمیفهمند! وقتی صحبت مذاکره میشود، میگویند آقا شما چرا با مذاکرهی با آمریکا مخالفت میکنید؟ (خب امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) هم مذاکره کردند) خب اینها نشاندهندهی سهلاندیشی است! نشاندهندهی نرسیدن به عمق مسئله است! اینجور نمیشود مسائل کشور را تحلیل کرد؛ با این نگاه عامیانه و سادهاندیشانه نمیشود به مصالح کشور رسید... امیرالمؤمنین(ع) که با زبیر، یا امام حسین(ع) که با ابنسعد حرف میزنند، آنها را نصیحت میکنند؛ بحث مذاکرهی به معنای امروزی نیست! مذاکرهی امروزی یعنی معامله، یعنی یک چیزی بده، یک چیزی بگیر... تاریخ را اینجور میفهمید؟ زندگی ائمّه را اینجور تحلیل میکنید؟ امام حسین رفت نهیب زد، نصیحت کرد و گفت از خدا بترس...» (۱۳۹۴/۰۷/۱۵)
🏴 #روضه: اما امشب نهمین شب از ماه محرمالحرام یا #شب_تاسوعا است که شیعیان آن را مختص به قمر بنیهاشم، علمدار کربلا و بزرگترین یار و یاور امام حسین (ع) میدانند، لذا سخن خود را با این شرح حال به پایان میبریم؛
مرحوم مجلسی (ره) روایت کرده: آنگاه که عباس (ع) تنهایی امام خود را مشاهده نمود، نزد ایشان آمد و اجازه میدان خواست؛ امام فرمودند: تو پرچمدار من هستی و اگر بروی سپاه از هم پاشیده میشود؛ پس عرضه داشت: مولای من، سینهام تنگ شده و از زندگی سیر شدهام و میخواهم از این منافقین، انتقام سخت بگیرم؛ امام فرمودند: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما؛ عباس (ع) بیدرنگ مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید، و بعد از جنگی نمایان، وارد شریعه فرات شده و مشک را پر از آب کرد؛ اما دشمن راه را بر او بست و ابتدا دست راست و چپ حضرت را قطع نمود و سپس به مشک و سینه و چشم مبارک قمر بنی هاشم تیر زده و عمود آهنین بر فرق حضرت فرود آوردند و بالاخره پورحیدر را از اسب واژگون نمودند؛ در اینجا حضرت، برادر را صدا زدند: «ای برادر، برادرت را دریاب» [بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۰-۴۱]؛ پس امام حسین (ع) بیدرنگ به طرف برادر رفتند و چون عباس (ع) را در کنار شریعه فرات با آن وضعیت بر زمین دیدند، به شدت گریسته و با حالت انکسار فرمودند: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِی؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد» [مقتل الحسین خوارزمی، ج۲، ص۳۴]
«و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ»