eitaa logo
باشگاه هواداران کتاب
175 دنبال‌کننده
383 عکس
82 ویدیو
0 فایل
ما دور هم جمع شده‌ایم تا خوب بخوانیم😊 باید زیاد مطالعه کنیم تا بدانیم که هیچ نمی‌دانیم📚 ‌zil.ink/havadaranketab ‌ارتباط با ادمین👇 @mohammadmemarbashi
مشاهده در ایتا
دانلود
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
باشگاه هواداران کتاب
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
👌🏻📚‌‌‌‌‌ ‌ ‌ کتاب به قلم انتشارات 👇🏻‌‌ کفر است به لب‌های تو هنگام مناجات یک شهر جدا مانده‌ای از مقصد آیات بهتر که نگاهم به نگاهت نمی‌افتد چشمان تو کبریت و من انبار مهمات لبخند تو نغز است و چنین نقض نموده‌ست هر حکم که دور از نظرت کرده‌ام اثبات در پیچ و خم راه اگر گم شده‌ بودیم قرآن که گشودیم رسیدیم به مناجات در کشور آغوشت اگر رهگذری هست هرگز نبرد کاش زلبخند تو سوغات صد مرتبه از این همه احساس گذشتی من مانده‌ام و حسرت یک پلک مراعات *** «»، معناگرای «نفیسه‌سادات موسوی» با مضامین است که توسط «سورۀ‌مهر»، به بازار نشر عرضه شد. نقطۀ عطف زندگی «نفیسه‌سادات موسوی»، از شب تشییع پیکرهای پاک 175 شهید غواص شروع می‌شود. شبی که بی‌هوا این مطلع را می‌سراید « نصف عمر عاشقی آب است» و فردا وقتی از خواب، بیدار می‌شود می‌بیند گویا همین مصرع اول غزلی که سروده است و در صفحۀ مجازی‌اش منتشر کرده، با دل‌های بسیاری گره خورده و مکرراً درحال منتشر شدن و مایۀ ادای احترام کاربران مجازی به شده است. بعد از آن شب استعداد بیشتر کشف می‌شود و وارد فضای جدی کشور می‌شود و به‌سرعت رشد می‌کند. گاهی تک‌بیت‌های زیبای موسوی در کنار اشعار سایر پرآوازۀ در بین مردم شنیده می‌شود. نصف عمر عاشقی آب است قصه‌هایی عمیق و پراحساس... بیان «موسوی»، لطیف، رندانه و گاهی طنزآمیز است. موضوعات عمدۀ غزلیاتش نیز هجران، گلایه از معشوق، زن، بدعهدی و... است. «موسوی» شاعری جوان، خوش‌ذوق و خوش‌طبع است. طرفدارانش بیشتر از آنکه او را با نام «نفیسه‌سادات موسوی» بشناسند، او را با نام «شاعر غواص‌ها» می‌شناسند. @havadaran_ketab https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
‌ ‌‌‌ای‌کاش همه روزهایمان روز کتاب و کتابخوانی بود. ای‌کاش توی خانه همه ماها یک کتابخانه بود. حتی یک کتابخانه کوچک و نقلی ای‌کاش توی سبد حصیری خرید و توی کیسه‌های نایلونی کتاب حمل میکردیم ای‌کاش همان‌قدر که مقابل ویترین طلافروشی می‌ایستادیم برای تماشای نگین‌های رنگ به رنگ، گاهی هم مقابل ویترین کتابفروشی‌ها می‌ایستادیم برای دیدن کتاب‌های متنوع ای‌کاش همان‌قدر که لابلای ویترین و قفسه فروشگاه‌ها پرسه می‌زدیم لابلای قفسه کتابفروشی‌ها هم پرسه می‌زدیم ای‌کاش همان‌قدر که حواسمان به تاریخ تولید و انقضای خوراکی‌هاست حواسمان به تاریخ چاپ و تجدید چاپ کتاب‌ها هم بود. ای‌کاش به جای عروسک‌های زیبا و چشم‌نواز و اسباب‌بازیهای گران‌قیمت برای بچه‌هایمان، کتاب‌های خواندنی می‌خریدیم. ای‌کاش توی کیف همه‌مان یک کتاب جیبی بود. ای‌کاش بالای سرمان یک کتاب بالینی داشتیم. کتابی که هر شب فقط چند صفحه از آن را می‌خواندیم. ای‌کاش روزی چند صفحه، روزی فقط چند دقیقه کتاب می‌خواندیم. ای‌کاش کمی از التهاب دنیای مجازی به آرامش کتاب پناه می‌بردیم. ای‌کاش به جای دیدن سریال‌های تکراری کتاب‌های خوب را چندبار می‌خواندیم. ای‌کاش از نظرمان کتاب بهترین هدیه دنیا بود. ای‌کاش با دیدن و خریدن و هدیه گرفتن کتاب ذوق می‌کردیم. ای‌کاش این همه ای‌کاش نداشتیم. آن‌وقت دنیایمان دنیای زیباتری بود. ‌‌ ‌ ‌ ‌#کتاب_خوب_بخوانیم 👌🏻📚‌ #باشگاه_هواداران_کتاب #نویسنده_هوادار_کتاب #کتاب_دوست_همیشگی #نه_به_کتاب_نخواندن #حال_خوش_مطالعه #با_کتاب_زندگی_کن #باشگاه_هواداران #هواداران_کتاب #کتاب_خوب https://eitaa.com/havadaran_keta
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
باشگاه هواداران کتاب
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
👌🏻📚‌‌‌‌‌ ‌ ‌ کتاب به قلم انتشارات ‌ ‌ ‌ ‌👇🏻‌‌ ‌ ‌درشکه در میانه راه بازمانده است و درشکه‌ران، زیر بالاپوشی کهنه، در تقلاست تا چرخ را از گل و یخ چسبناک و لغزنده بیرون بکشد.‌ ساعتی است که از جایگاهش بیرون آمده و تسمه اسب‌ها را چنان می‌کشد گویا می‌خواهد خود، تاوان کوتاهی اسب‌ها را در حرکت درشکه بدهد. عرق بر تن اسب‌ها یخ بسته است. ‌هنگامی که درشکه‌چی بافه شلاق را بر کفلشان می‌نشاند رد سیاهی یخ و برفی که پشت اسب‌ها را سفید کرده، باقی می‌ماند. درشکه‌ران نگاه ناامیدانه‌ای به من می‌اندازد تا همچنان امیدوار بمانم و پا بیرون نگذارم. ‌اسب‌ها سُم بر سنگفرش خیابان می‌کوبند و از تکان‌های مدام و کشاکش تسمه‌هایی که چون تار در ارتعاشند، اتاقک درشکه بیشتر و بیشتر به طرف چاله پر آب یله می‌شود. باد ویله می‌کشد و سرما  بر دست و صورت چنگ می‌اندازد. شب در بیرون به غایت تاریک و موهش است. تکه‌های برف چون پاره‌ورق‌های پراکنده، بر سر شهر می‌ریزند. چینه‌های کاهگلی خیابان تا کمر نم کشیده‌اند. از نیمروز که از خانه پدری در باغ لواسان راه افتاده‌ایم، این چندمین بار است که گل و لای گذرها زمین‌گیرمان می‌کند. حتم، اگر در خانه می‌ماندم و فردا صبح علی‌الطلوع راه می‌افتادم، برف‌ها پا خورده و راه هموارتر می‌شد. ‌ ‌*** ‌ ‌انجمن مخفی، رمانی‌ست که به‌خوبی می‌تواند مخاطب را با فضای دورهٔ و پسا مشروطه آشنا کند. احمد شاکری، در این رمان به‌خوبی توانسته با به‌کار بردن و کلمات مناسب آن دوره، حس مناسبی را برای خواننده ایجاد کند. ‌ در این روزگار ادبیات ، که کمتر نویسنده‌ای به این شکل به ادبیات قدیم ایران ارج ‌می‌نهد، قلم احمد شاکری کم‌نظیر است. ‌ اگر در مورد دورهٔ مشروطه اطلاعات زیادی ندارید، حتماً کتاب انجمن مخفی را بخوانید و اگر اطلاعات خوبی هم دارید، باز این کتاب را بخوانید و لذت ببرید.👌🏻 @havadaran_ketab https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
باشگاه هواداران کتاب
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
👌🏻📚‌‌‌‌‌ ‌ ‌ کتاب به قلم انتشارات ‌ ‌ 👇🏻‌‌ ‌ ‌عمر گفت: مثل اینکه متوجه نیستی! بزرگترین قدرت دنیاست. اگه اشاره کنه، همه بدبخت میشن؛ حتی شما. (این لغت "حتی" که گفت خیلی معنی داره‌ها!) خود گفته اگه سر مسئله هسته‌ای تسلیم نشه، بدبختش می‌کنیم. گفتم: خوشبختی و بدبختی رو آمریکا واسه ما تعریف نمی‌کنه که حالا با حرف اون بدبخت شیم. آمریکا هم عادت کرده حرف بیخود بزنه. عمر از پرسید: تو چی می‌گی؟ بوش گفته تا ماه جون، حتما به ایران حمله می‌کنه. امبرژوا گفت: خب ... در واقع ... مامان جورج بهش یاد نداده که کار زشتیه! ‌ *** ‌ ‌، در نگاه اول، این‌طور به‌ نظر می‌رسد، وقایع‌نگاری یکی از سفرای ایران در کشور در حال خدمتش... اما در همان چند صفحه اول متوجه می‌شوی که اشتباه حدس زده‌ای. البته لذت این خطا را روزهای اول از تنور درآمده کتاب چشیده‌اند‌، نه آن‌هایی که بعد از تب و تاب افتادن و سرد شدن کتاب را خوانده‌اند... ‌ ‌وجه تسمیه کتاب وقتی عیان می‌شود که نویسنده خود را چون در می‌بیند که باید در میان جماعتی از هم‌‌دانشگاهی‌ها از هر و قوم و نژاد و دینی یکه و تنها در مقام دفاع بر آید. آن‌ها را با خود همسو کند تا از زاویه نگاه او به حقایق نگاه کنند، مطروحه‌شان را پاسخ دهد و... حقا که هر رفتار و گفتار "سفیر" وجهه زیبایی از یک ایرانی اصیل را به نمایش درمی‌آورد. خاطرات سفیر تو را با خود همراه می سازد تا جایی که خود را در خوابگاهی در پاریس می‌بینی و زمانی به اکنون می‌آیی که داستان به زیبایی یک مقدس به پایان رسیده است. آنقدر دلنشین که تا مدت‌ها روز برای تو مانند غیر از دیدار غایب از نظر، با ژولیت هم قراری نانوشته دارد... ‌ ‌اگر دانشجو هستید، خوندن این رو از دست ندید!!👌🏻 ‌ @havadaran_ketab https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
یادداشت اختصاصی #جواد_کلاته_عربی https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
باشگاه هواداران کتاب
یادداشت اختصاصی #جواد_کلاته_عربی https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
‌ ‌کتاب‌خوار را واقعن نمی‌فهمم! کتاب، چیز خوبی است. خریدن کتاب و نگهداری‌اش توی کتابخانه‌ی شخصی هم خوب است. حتی پُز دارد. اما مطالعه‌ی کتاب، خوب‌تر است. چیزی که فقط بخشی از کتاب‌خرها و کتاب‌دارها از آن عبور کرده‌اند. یعنی کتاب را برای "خواندن" تهیه کرده‌اند، نه برای ارضای حسِ کتاب‌داشتن یا پُز دادن و این حرف‌ها. بین کتاب‌دوست‌ها این یکی خیلی محترم است. چون کتاب‌ها پر از اطلاعات‌اند. چون پر از تجربه‌های انسانی‌اند. چه رمان‌هایش که تجربه‌هایش ساخته‌ی ذهن یک آدم خلاق است و چه کتاب‌های خاطره که راوی تجربه‌های واقعی‌اند. کتاب‌های حوزه‌ی علم و اندیشه هم که جای خودشان را دارند. ‌ اما یک چیزی! این روزها میان واژه‌هایی که پیشوندِ کتاب‌ دارند، سر و کله‌ی واژه‌ای پیدا شده که روز به روز دارد بین ماهایی که ربطی به کتاب داریم، مشتری بیشتری پیدا می‌کند؛ "کتاب‌خوار". ‌ ‌و این یکی را واقعن نمی‌فهمم. کتاب‌خوار اگر به معنای کسی است که محتوای کتاب را جذبِ روح و جانش می‌کند که خیلی هم عالی. اما بعید می‌دانم این واژه، ساخته‌ی ذهن یک چنین آدم‌هایی باشد. ‌ ‌چیزی که بیشتر دیده‌ام می‌گوید: کتابخوار به آدمی می‌گویند که فقط تُندتُند کتاب می‌خواند. یعنی تمامِ هنرش، همین است. این کتاب تمام می‌شود، بلافاصله می‌رود سراغ کتاب بعدی. اما این که نشد کار! مگر خودِ کتاب‌خواندن، می‌تواند هدف باشد؟! ‌ ‌خب بزرگوار! اجازه بده کتاب قبلی‌ای که خواندی، کمی با روح و جانت بازی کند، با درونِ تو درگیر شود، بعد برو دنبال یک کتابِ دیگر... ‌ ‌ ‌ 👌🏻📚‌ https://eitaa.com/havadaran_ketab
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
باشگاه هواداران کتاب
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
👌🏻📚‌‌‌‌‌ ‌ ‌ کتاب به قلم انتشارات ‌ ‌ 👇🏻‌‌ ‌ ‌ابراهیم با اشتیاق بُرد مصری را دست داد. میدانست که علیرغم سن و سال کم در مجالس درس حضور داشته. فاطمه سوالات را با دقت خواند و گفت: «اجازه میدهی پاسخ سوالات را بنویسم؟» ابراهیم لبخندی زد وگفت:«حتما صبر کن برایت و مرکب بیاورم» ‌ مردهای کاروان، را به قصد دیار خود ترک کردند. هنوز از مدینه دور نشده بودند که چند سوار به آنها نزدیک شدند. رئیس کاروان، موسی‌بن‌جعفر را شناخت. از اسب پیاده شد و مشتاقانه به سمت او رفت. (ع) نیز از اسب پیاده شد. سلام کرد و با مرد دست داد. مرد گفت: «همراهانم سوالاتی از محضرتان داشتند؛ اهل منزل گفتند سفر هستید» امام گفت: «سوالات‌تان چه بود؟» رئیس کاروان بُرد مصری را از میان عبایش درآورد و گفت: «دختر گرامی‌تان فاطمه خانم پاسخ آنها را برای ما نوشتند.» امام پاسخ ها را گرفت و تمام آن را خواند. لبخند بر لبش نشست و سه بار زیر لب گفت: «فداها ابوها؛ پدرش به فدایش» رو کرد به مرد و گفت: «پاسخ من نیز به سوالات شما همین ها بود.» ‌ ‌*** ‌ ‌محبت‌ها اگر حقیقی باشند، همرنگی می‌آورند. اینکه دلت با کسی باشد، چشم و گوشت همیشه به او باشد، هم و غمت این باشد که او چه می‌گوید، چه‌ می‌کند و چگونه حرف می‌زند؟ ‌چگونه بلند ‌می‌شود و می‌نشیند، چگونه مقابل ظلم می‌ایستد و چگونه در نگاهش فقط دیده می‌شود و لاغیر، تو را همرنگ خودش می‌کند. ‌ محبت‌ها اگر واقعی باشند شباهتی ماندگار و مثال‌زدنی ایجاد می‌کنند، آنگونه که گذر زمان ذره‌ای از رنگش را به خود نمی‌گیرد. دختر ماه، داستان کودکی است که از کودکانه‌های خود گذشته و چون در کودکی مرجع درماندگان است. دختر ماه داستان مشابهت و سنخیتی است که از پس محبت‌ها و عشق‌ها ساخته شده‌است. دختر ماه داستان زندگی یک ماه نیست، داستان زندگانی مجموعه‌ای از است. این کتاب، داستان دختری است که هم امام است، هم امام است و هم خودش حق امامت بر عالم را دارد. این روایت، قصۀ تکرار ، قصۀ تکرار و ، قصۀ تکرار بین خواهرها و است. اینجا دوباره (س) و عزیزترین عزیزان، (ع) زنده می‌شود. اصلا خواهرها در این عالم آمده‌اند تا روایت‌گر دردهایی باشند که کشیده‌اند... ‌ ‌دختر ماه، روایت داستان زندگانی روحی فداه است که از کودکی کنار برادرش (ع) بزرگ می‌شود و همانند او خورشیدی درخشان برای عاشقان و مریدان اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌شود. ‌ دختر ماه را خواندم، به امید اینکه: آنان‌که را به نظر کیمیا کنند، آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند؟... شما هم بخوانید به امید اینکه: آنان که خاک را به نظر کنند، حتما شود که گوشۀ چشمی به ما کنند... ‌ @havadaran_ketab https://ble.im/havadaran_ketab https://eitaa.com/havadaran_ketab
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab