eitaa logo
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
«به نام خداجانم وبرای خدا جانم» عواقب ارتباط بانامحرم @havaliiekhoda98 کانال رُمان @yadet_basheh تاسیس1398 ارتباط با مدیر وپاسخگوی سوالات شما باحضور طلبه آقا https://daigo.ir/secret/7535246340
مشاهده در ایتا
دانلود
من زنی ۴۰ ساله هستم ١٧ سال پیش سال ۸۲ ازدواج کردم . بسیار محجبه بودم و اهل نماز و عبادت. تا این که ازدواج کردم با پسری از کلان شهر. با همدیگر هم کفو نبودیم. ایشان به من اصرار کرد مانتویی بشم و مدام مرا با چادر تحقیر می کرد. همسرم میگفت تو قدبلندی حیف قد و بالای تو نیست زیر چادر پنهان باشد و جاریت با این قد کوتاهش اینطوری بچرخه و یا اینکه قد بلندی چادر میپوشی مثل عربها میشی و من جلو دوستانم خجالت میکشم می گویند زنش اُمُّل است یا ... خانواده ی همسرم مدام مرا تحریک کردند حرف همسرت را گوش بده وگرنه دنبال کس دیگری می رود.🤔 برای بقای زندگی ام تسلیم خواسته اش شدم. وقتی همراه همسرم بودم مانتویی بودم همراه با آرایش. هرچه این آرایش بیشتر میشد و این رژ لب قرمز تر میشد و این خط چشم پررنگ تر همسرم بیشتر به من ابراز محبت می کرد. کم کم خودم هم مزه ی کاذب بی حجابی و بی عفافی برایم لذت بخش شد.😱 چند سالی گوش کردم و مطیع او شدم و با آرایش از خانه بیرون میرفتم. البته تنها بودم چادری بودم چون میدانستم حجاب است ولی در کنار همسرم با مانتو. بیشتر در مراسم ها مثلا تولد و عروسی و عید نوروز و مسافرت ها من حسابی بی حجاب میشدم. کم کم همان همسرم هم به من شده بود. وقتی آرایش داشتم میگفت چرا با برادرم حرف میزنی. چرا خندیدی چرا رفتی چرا آمدی و ...😔 و یا اینکه در کوچه و خیابان از چشمان هیز بعضی مردان در امان نبودم و گاه از نگاههای کثیفشان چندشم میشد. به همسرم میگفتم از این نگاهها بیزارم ولی اهمیت نمیداد میگفت تو نگاه نکن و بهشون محل نذار!😳 روزی زن همسایه بغلی گفت همسرم تو را در کوچه دیده و تو را تو سر من میزند گفتم چرا؟ گفت مدام می گوید: زن همسایه چقدر خوش اندام است! (درحالی که زن همسایه از شوهرش بسیار زیباتر و خوش تیپ تر بود) من خیلی ناراحت شدم از این حرف و اینکه ناخواسته باعث سرد شدن زندگی آنها شدم. 😔😔 دوست من خیلی از همسرش سر بود خلاصه صاحب فرزندی شدم. ۴ ساله که شد و او را به کلاس قرآن گذاشتم کم کم به اصالت خودم برگشتم و محجبه شدم. با اینکه همسرم ناراحت بود به او گفتم ((اگر از من ناراحتی میتوانی ازدواجی مجدد داشته باشی ولی من دیگر هرگز چادر حضرت زهرا .س. را از سرم بیرون نخواهم آورد)) خودم هم به کلاس های قرآن رفتم و الان حافظ قرآن هستم و موقعیت اجتماعی و معنوی عالی دارم و از سال ۹۰ به این طرف حتی لحظه ای چادرم را در ملا عام کنار نگذاشتم.👌 و گاه که عکس های زمان را میدیدم متاثر میشدم. برخی را پاره پاره کردم و دور ریختم. 😢 حتی در جاهای سخت چادری بودم مثلا بارها به کوه نوردی رفتم تا قله ی کوه رفتم و علی رغم اصرار و تمسخر دوستانم چادرم را باز کنار نگذاشتم و به آنها فهماندم در هر شرایطی می توان چادری بود. شال خوب است ولی روسری خوبتر از شال است و مقنعه بهتر از روسری است و چادر حجاب برتر است. به نظر من بی حجابی اعتیاد است. خدا راشکر همسرم هم کم کم با تغییر من تغییر کرد. رویکردش بعد از چند سال مذهبی شد به کلاس های مداحی رفت و مداح شد و الان به من می گوید به اندازه ی چشمانم به تو اعتماد دارم و تار موی تو را با زنان بزک کرده ی کوچه و بازار عوض نمیکنم.👌 خدا را بینهایت شکر می کنم که راه صحیح را به من نشان داد و مرا از این بی بند و باری نجات داد. و "همسر بی غیرتم را غیرتمند کرد."
مریم درس عبرت 🌸🍃 ببخشید طولانی ولی حیفم اومد گفتم شماهم استفاده کنید آموزنده هست اما وسط راه ایستاد و زد کنار.پیاده شد و گفت:برید نمیریم آزمایش....گفتم: چرا؟؟گفت: اگه گفتند بچم نیست!!؟؟؟اگه واقعا بچم نبود اونوقت من چی میشم....امیر چی میشه؟؟؟نمیخوام بدونم بچه من نباشه.ترجیح میدم تو این برزخ باشم اما نفهمم بچم نیست.امیر همه زندگی منه..ازت متنفرم مریم...گمشید برید از زندگیم کثافتا.امیر رو بغل کردم و رفتم.محمد حتی حاضر نشد بریم آزمایش حق داشت.نمیخواست حتی یک درصدم به این اطمینان برسه که امیر بچش نیست.من و امیر خونه بابا بودیم.خواهرم بهم نگاه نمیکرد میگفت شوهرم بهم بدبین شده میگه نکنه توام مثل خواهرتی.داداشم میگفت تو فامیل زنش بی آبروش کردم.زنعمو از غصه محمد سکته کرده بود و تو خونه افتاده بود.خونه من و محمد خالی بود. بعضی وقتا محمد من و امیر رو میبرد اونجا و بعدم من رو با کتک بیرون میکرد.کاراش دست خودش نبود.روزهام سخت نبود وحشتناک بود.انگار هر روز کا میگذشت میمردم و زنده میشدم.بابام از غم آبروش زندگی و حیثیتش هزار بار راهی بیمارستان شد.زمان گذشت اما اون اتفاق نه کهنه شد نه فراموش شد.محمد اول گفت طلاقت نمیدم برو یک گوشه با امیر زندگی کن.توی یک خونه تنها اما دو ماه بیشتر نتونست تحمل کنه.حرف مردم و درد خودش و آبروی رفتش و ننگ هرزگی که به پیشونی من خورده بود باعث شد شش ماه بعد از اون اتفاق طلاقم بده اما من بعد از طلاقم محمد قبول نکرد امیر رو نگه داره.حتی عمو و زنعمو قبول نکردند امیر رو نگه دارن.هیچکس زیر بار نگهداریش نمیرفت.همه میگفتند بچت باباش معلوم نیست.محمد گفت همه هزینه هاشو میده و تنهاش نمیگذاره آخه عاشقش بود.مامان و بابا گفتند اگه از زندگیشون برم بیرون امیر رو نگه میدارند و نمیگدارند خم به ابرو بیاره.یادم نمیره روز آخری که بوییدمش و بوسیدمش و دیدمش میدونستم دلم از دوریش میترکه.اما باید میرفتم بهش گفتم شاید یه روزی برگردم پیشت اما معلوم نیست کی!!!؟چقدر اشک ریختم و چقدر اشک ریخت.چقدر التماس کرد که نرم کلی من مجبور بودم که برم و چقدر پای رفتن نداشتم.دوری ازم به نفعش بود در صورتی که من رو از پا در میاورد.سپردمش به مامانم. چون میدونستم ازش محافظت میکنه و نمیزاره کسی آزارش بده.از تهران اومدم شهرستان اطرافش و توی خونه یک پیرزن که نیاز به پرستار داشت ناشناس مشغول به کار شدم.یک سال بعد فهمیدم بخاطر روابط پر خطرم هپاتیت گرفتم و مریضم  .محمد دیگه . هیچوقت دیگه ندیدمش اما هربار که به مامان زنگ میزدم بهم میگفت که یک مدت تو بیمارستان روانی بستری بود و الانم تعادل روحی و روانی نداره و دیگه حالش خوب نشده.امیرم رو بعضی وقتا میرم و از دور میبینم پسرم مردی شده و مامان میگه پسر خوبیه اما هنوز چشم به راه برگشتن منه.محمد هراز گاهی میره و میبرتش بیرون و باهم وقت میگذرونند.من مریمم دختری که با تصور آینده ای قشنگ زندگی میکرد و قربانی زیاده خواهی پدرش و خود خواهی عموش شد.بجای اینکه سرنوشتم رو بپذیرم و سعی کنم حلش کنم و به نفع خودم تغییرش بدم باهاش جنگیدم.بجای اینکه محمدی که مثل من از درد بی کسی و تنهایی سرد و بی روح شده بود محبت کردن رو یاد بدمو به هردومون فرصت بدم برای زندگی و عاشقی خیانت کردن رو انتخاب کردم من انتقام رو انتخاب کردم اما تو این بازی روحم رو شرافتم رو باختم و همه رو از بین بردم.من رو قضاوت کردن آسونه اما شما مثل من نباشید و قشنگ زندگی کنید.خیانت راه نیست چاهه پایان ✅ @havaliiekhoda