(گفتند با یه گلــ🌹 بهار نمی شود،اما برای من با همان گل سرخی که او به دستم داد شد😉)
.
.
.
بعد از تموم شدن مراسم زنگ زد و گف خانومی نمیخوای بیای گلتو بگیری.؟
گفتم گل!!
کدوم گل؟
در جوابم خنده ای کرد و گف شما بیا خودت میفهی.😉😁
منم به ارومی گفتم چشم،شما کجایی که من بیام!؟
-دقیقا کمی جلوتر روبه روت ایستادم..
با تعجب سرما بالا کردم و گفتم از دست تو.🙈
گوشی رو قطع کردم و با ذوق به سمتش رفتم ..
یه گل رز خوشگل😍 دستش بود،بادیدن گل داشتم ذوق مرگ میشدم که یهو به سمتم گرفت و گفت بفرما اینم ی گل ناقابل تقدیم به شما.😉🌹
+چرا زحمت کشیدی آقایی شما خودت گلی :) راضی به زحمت نبودم
-اختیار داری خانومی ارزش شما بیشتر از این حرفاس.❤️
+راسی این گل کع مال خانواده شهداست!!😢😕
خنده ای کرد و گفت خب وقتی شهید شدم بیار سر قبرم
گفتم ان شاالله.فقط یادت باشه شهید شدی اولین نفر باید شفاعت منو کنی...
-به روی چشم خانومی☺️
.
.
.
از اون شب به بعد اسمشا تو گوشیم "شهیدمن" ذخیره کردم.📱😍
(قرار گذاشتیم که نام یکی بشود: #شهید و نام دیگری #همسر_شهید،و همسفر بشویم به #بهشت)
🖇🙃♥️
نویسنده:زهراسادات امامی✍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹