eitaa logo
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
9.5هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
56 فایل
«به نام خداجانم وبرای خدا جانم» عواقب ارتباط بانامحرم @havaliiekhoda98 کانال رُمان @yadet_basheh تبلیغ @sodedotarafe تاسیس1398 ارتباط با مدیر وپاسخگوی سوالات شما باحضور طلبه آقا https://daigo.ir/secret/7535246340
مشاهده در ایتا
دانلود
💔😔 تو بیا ... بخوان.... بہ پایش با ما...... جان ‌سپردن ز ڪرببلایش با ما💔😭 💔😭
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#ʝѳiɳ 🔻http://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
الزَّمٰانْ! . | پروردگارَم مَرا....؛ به یادِ دو چشمَت زمین زدهَ اَست...،😭 از بس براےِ شدنَم ، ڪَرده اے...!💔| چقدرخوبہ،ڪَمی بیشترحَواسمون،بہ ڪارهایۍڪہ باشه! 💡 . •❥• ʝσɨŋ↷ ↳| http://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
‍ 💡 📝نویسنده:مراد یوسفی، الحاد نوین باتلاقِ رنگین، نشر احسان ♥️ ... ✍🏼وقـتی در فضای مجازی به جسـتجو می‌پردازیم به نکـات عجیبی بر می‌خوریم، شایـد باور نکنید ولی ذات و شخصـیت خیلی از افراد در پشـت یک به نـمایش در می‌آیـد... 👤چـون می‌داند کسـی او را نمی‌شناسـد لذا هر چه دلـش خواست منتشر می‌کـند...(هر چه دلش خـواست) یکی از ایـن موارد بحـث و افراد می باشـد... خدا نکنـد آبرو و کسـی دست کاربران فضـای مجازی بیـفتد @havaliiekhoda 📲و چقـدر سخت اســت مساله‌ای که حتی نمی‌خـواهی دست دوسـتانت بیفتنـد؛ این بار دسـت افـتاده... ⁉️چه بگـــویم زمانی کـه نیاز به این توضیـحات نیسـت: 👥شخـصی در کمال اطمیـنان با دوستش حـرف می‌زند اما دوسـتش از حرفهای صـورت گرفته می‌گـیرد و آن را به عنـوان نقطه ضعف منتــشر می‌کند! ⚠️یک خانــواده می‌کـنند( که در هر خانواده ای است) شخصـی از آنها فیلم می‌گـیرد و منتشر می‌کند! و در کـمال وقاحت حرفهایی که اعضـای آن خانواده در حـالت عصبانیت بیـان کرده اند، مردم می‌شـود! ⚠️یکـی در بیمارستان در حـال است، شخـص همراه مریـض یا شخص دیگـری که به هر دلیـلی آنجا حضور دارد از حـالت احتضار و آن شخـص فیلم می‌گیـرد و منتشر می‌کند! ( این حـرکت باعث می‌شود آن شخـص همیشه برای خانواده اش تازگـی داشته باشد، چون همیشه فیلمـش موجود اسـت و نمی توانند موضوع را کـنند) ⚠️یکـی را می‌ترسـانند( مثـلا یک مرده داخـل پیراهنش می‌انـدازند) او می‌کـند، داد می‌زند، و زاری می‌کنـد... دیگران هم می‌خنـدند و از او فیلم می‌گیــرند! بی‌انصـاف ها نمی‌گویند این جوان دارد، فردا روز امید و آرزوی یک زن و چنـد بچه خواهد شد! که دیـدن این فیلم برای آنهــا اســت. ⚠️یکـی دارد و از شدت فشار به گوشـه ای می‌رود( همه‌ی انسانها تحـت این فشار قـرار می‌گیرند) دوستـانش از زاویه ای او را می‌کنند و می‌خـندند سپس منتـشر می‌کنند! ⚠️معلـمی دانش آموزش را می‌زند و از این صـحنه فیلم می‌گیرد و می.خندد سپـس فیلم را منتـشر می‌کند! او نمی‌داند برای همیـشه را در دل آن دانـش آموز می‌کــارد... ⚠️دختـری و با دوســت پسرش به می‌رود، دوســت پسرش به بهانه‌ی عکـس از او فیلم می‌گیرد در این حین سخنان بر زبان می‌رانند ، بعد از مـدتی این حال و هوای احساسی تمـام می‌شود و فیــلم بنا به دلایلی منتــشر می‌گردد! 😔آخه بی انـصاف این دختــر فردا یکی از مردهـای جامعه می‌شود یا در آینده یک پسر غیرتی می‌شــود، پسری که همچـین فیلمی از مادرش با مردی غیر از پدرش ببـیند چقدر در هم خواهد ! 🔢مــوارد خیلی بیشــــتری وجود دارد ولی به همیــن مقدار اکتــفا می‌کنیم. ✍🏼می دانــم که اکثریت شـما مخاطبان عزیز فیلمهای با همــچین موضوعاتی را مشاهــده نموده اید، چون متاسـفانه پر اسـت از این مســائل! من نمیدانم... ⁉️واقـعا چرا دیگران را اذیـت می‌کنیم؟ ⁉️چرا می‌گیریم؟ ⁉️زمـانی که فیلـم می‌گیریم چرا منتشر می‌کـنیم؟ ⁉️ به چه اجــــــــازه‌ای؟ ⁉️مگر نمیـدانیم روز در قبــال این مسـئول هستیم؟ ✍🏼باور کـنید گاهی اوقات کلیـپی برایم فرســتاده‌اند که مثلا دختـری در جایی نشسته می‌خــواند بلافاصله حذفش کرده‌ام چــون مطئمنم این فیلـم مربوط به یک بوده، من چرا شوم در ایـن بین! ⁉️مگر گناهـان خودم کم هســتند، که گونی بـردارم و گناهان دیگــران را هم حمل کنــم! 💬ســوالی که نزد بنده بی پاســخ مانده این است، واقـعا چرا به خود اجــازه می‌دهیم صحنه ی " " دیگران را ضبط کنیم؟ چــرا نباید آن را بپوشانیم!؟ تا کی باید آبرو و حیــثیت افراد (در ) نــزد ما انقدر باشــد؟ ⁉️تا کی ما انسـانها خود بـلای جان خود خواهیم شـد! عزیزان زیاد احساس « » نکنـید! امروز از مشـکلات دیگران فیلـم گرفته و منتشر کرده‌انــد فردا از و و فرار و من و شما تصویر برداری می‌کـنند!، چشم ما که رنگین تر از چشــم دیگران نیسـت... ✍🏼لذا خــواهش می‌کنم بیـایید به این موارد پایان دهــیم، باور کنید کافیـست وقت "شکستـن" و "تحقیر افراد" گوشی را بیرون نیـاورده و فیلم برداری نکنیم، آن موقع چیـزی برای وجــود نخواهد داشــت. اما اگر وجود داشت بیایید (لااقل) برای افراد بیــشتری ارسال نکنیـم... ۞ ⇩ ‌⇨eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9@havaliiekhoda
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ 👌🏻 🌹 ۞ ⇩ ‌⇨eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9@havaliiekhoda
‍ ‍ ✍🏼ماجرایی حقیقی و تأثیر گذار . . . . ❤️در اولین ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد، احساس کرد که ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است.... نزد هدی رفت، اما هدی می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !! 👌🏼ولید گفت : چرا ؟ 😔گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، من قبلا شده ام و خطا کرده ام با کسی... 💔این سخن مانند ای بر سر ولید فرود آمد ، و احساس کرد که دنیا بر سرش خراب شده ، و قلبش تند تند می زد ، اما زود جلوی خشمش را گرفت و به اتاق دیگری رفت و خوابید .... صبح هنگام به نزد هدی آمد و گفت : اگر من اکنون تو را طلاق دهم روی زبان مردم می افتی و می رود ، و خانواده ات معلوم نیست با تو چکار کنند... ☝️🏼پس من تو را یک سال کامل نزد خود نگه می دارم ، و بعد تو را خواهم داد ، تو در اتاقی می خوابی و من در اتاق دیگر ... ☀️روزها می گذشتند و ولید چنانکه گفته بود هدی را به حال خود رها کرده بود ، هر کدام در اتاقی جداگانه می خوابیدند ، و حتی با هدی حرف نمیزد... 😔وقتی هدی به ولید نگاه می کرد او را مرد کاملی می یافت که تمام صفات یک را دارد و به حال خودش تأسف می خورد که با خود چه کرده است ... ولید در کودکی مادرش را از دست داده بود ، و اش با او نبود ، اما ولید با همه سختی ها ساخته بود و به نامادری اش پشت نکرده بود... و این مشکلات از او مردی و ساخته بود... 🔹اما هدی همیشه ترسی از آخرین برگه سال داشت ، با آمدن آن طلاقش حتمی می شد... وقتی ولید را در حال بازی با کودکان فامیل می دید ، می دانست که او به بچه ها دارد ، با خود می اندیشید که به ولید کرده است و خوشیها را از او گرفته است.... ⛈روزی از روزها باران شدیدی می بارید و ولید ماشین خریده بود ، آن را روشن کرد اما از شدت بارش آن را متوقف کرد و خودش نیز سرمای شدیدی احساس می کرد بنابراین به داخل منزل برگشت ، وقتی هدیٰ در را باز کرد ولید بیهوش به داخل افتاد.... 👌🏼هُدیٰ بالا تنه او را گرفت و کشان کشان به اتاقش برد و مثل یک‌ تمام شب را بر بالین او منتظر ماند ، ولید زیادی داشت ، و هدی تب او را با دستمال خیس کم کم پایین آورد ، بالاخره تبش رفع شد و چشمانش را باز کرد ، هدی را با چشمان خیس در انتظار خود دید ، احساس کرد که هدی را در احساساتش به خوبی درک کرده و با او بوده است ... 🔻ولید یافت ، چند روزی سپری شد و به آخر سال رسیدند ، مدت ماندن هدی به اتمام رسیده بود ...افکار پریشان به هدی آورده بودند ..به خانواده اش چه بگوید ؟ 😔وسایل خود را جمع نمود ، آماده برای طلاق شد... ولید گفت : قبل از رفتن نزد خانواده ات به سالن برو چیزی هست که باید ببینی... 🔸هدی نمی دانست برای چه باید به آنجا برود ؟ اما آنجا چیزی را دید که توقعش را نداشت !! 👇🏼ولید روی کاغذی برایش چنین نوشته بود : 💌 .... ✍🏼سالی گذشت ، و من تو بودم ،تو را در و دیدم‌ ، تو را در حال یافتم ، و من تو را ، و از امروز هستم و تو من هستی... ❤️ اللهﷺ میفرماید: 🌟هر کس مسلمانی را بپوشاند ، خداوند در روز عیب او را می پوشاند ... ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
‌ 😔 .... ✋🏼باعرض سلام خدمت اعضای کانال سمت خدا ممنونم ازکانال عالی شما💐 . ✍🏼من دختری هفده ساله هستم، خانوادم و خودمم ام.... میخوام، خودم رو تعریف کنم و خواهرانم رو نصیحت کنم تا مثل من به سرشون نیاد.... 😔نمیدونم وقتی میگن با نامحرم حرامه چرا خودمون روتوجیه میکنیم..!؟! ☝️🏼الله متعال هیچ چیزی را حرام نکرده ؛ من زندگی داشتم تا اینکه یه آقایی بسیار باادعا و مذهبی اومد پی ویم اول خیلی اهمیت نمیدادم.... 👺ولی... بیکار نمیشینه بهشون هیچ علاقه ای نداشتم و بعنوان هم حرف نمیزدیم خودمم کم نداشتم...به هر حال شاید کسی درکم نکنه اما کدام زد و و کردم عکسم رو براش فرستادم... 😓 خورد حذف کردم یک هفته نگذشت که فهمیدم تو حرفاشه❌ احساس کردم از نظر مشکل داره... خلاصه گفتم ارتباط ما بی فایده است و من به دلایلی نمی تونم باهات کنم وتموم میکنیم... 😭اول با اما بعد با میگفت باید بمونی... گفت عکست پیشمه واسم فرستاد تو اون لحظه از ته دل میکردم... اون شب تا صبح و می‌کردم ، میگفت با احساس یه مرد کردی باید تاوانش رو بدی ازت میگیرم... تازه فهمیدم چه بزرگی کردم امادیگه ... ☝️🏼پروردگارم شاهد بود که قصد دادنش و بازی دادنش را نداشتم..... 😔بیشتر از یک ماهه که زندگیم شده این موضوع رو به گفته بودم..... خیلی التماسش کردم اینقدر قسمش دادم که حذف کنه گفت باشه ولله حذف کردم دو هفته نگذشت دوباره اومد شروع کرد به تهدید و تصویرم رو فرستاد گفت هیچ وقت حذفش نمیکنم را می‌برم... 😔منم دختری تنها سلاحم است.... الان عکسم پیش کسی است که دنبال انتقامه و میدانم زود یا دیر کار خودش رو میکنه... 😔مگر متعال نخواد اینم میدونم پدرم بفهمه نمیزاره بمونم.... 📱تو هیچ وقت نباید به کسی ذره ای هم کرد تو اینجا همه خودشون رو نشون میدن.... خواهرم تروخدا بیشتر مردان و پسران باش... یادت باشه گاهی با یک اشتباه میشی... 😞یادت باشه ات برای بزرگ کردنت و شدنت چه زحمت هایی که نکشیدن... 👤بخاطر یک پسر کاری نکن که و رو از خودت برنجونی... از 👈🏼 👉🏼 جلوش رو بگیر.... 💔وقتی به اون آقا گفتم منم دارم دارم و دارم ،بهم کن میدونی چی جوابم داد....!؟! گفت پیش از اینکه این کار رو می‌کردی فکر میکردی چی داری و چی نداری... 👌🏼خواهرم... تو هم پیش از اینکه کاری کنی چشمات رو ببند کن ببین چی داری و قراره چه چیزایی رو از دست بدی... بیشتر وقتتون رو نمیگیرم فقط ازتون میکنم برام کنید... خواهشا تو این روزا دعا برای یادتون نره... 🌹امیدوارم حرفام ای بشه برای خواهران عزیزم که منو تکرار نکنند.. 🌸 ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
‌ 😔 .... ✋🏼باعرض سلام خدمت اعضای کانال سمت خدا ممنونم ازکانال عالی شما💐 . ✍🏼من دختری هفده ساله هستم، خانوادم و خودمم ام.... میخوام، خودم رو تعریف کنم و خواهرانم رو نصیحت کنم تا مثل من به سرشون نیاد.... 😔نمیدونم وقتی میگن با نامحرم حرامه چرا خودمون روتوجیه میکنیم..!؟! ☝️🏼الله متعال هیچ چیزی را حرام نکرده ؛ من زندگی داشتم تا اینکه یه آقایی بسیار باادعا و مذهبی اومد پی ویم اول خیلی اهمیت نمیدادم.... 👺ولی... بیکار نمیشینه بهشون هیچ علاقه ای نداشتم و بعنوان هم حرف نمیزدیم خودمم کم نداشتم...به هر حال شاید کسی درکم نکنه اما کدام زد و و کردم عکسم رو براش فرستادم... 😓 خورد حذف کردم یک هفته نگذشت که فهمیدم تو حرفاشه❌ احساس کردم از نظر مشکل داره... خلاصه گفتم ارتباط ما بی فایده است و من به دلایلی نمی تونم باهات کنم وتموم میکنیم... 😭اول با اما بعد با میگفت باید بمونی... گفت عکست پیشمه واسم فرستاد تو اون لحظه از ته دل میکردم... اون شب تا صبح و می‌کردم ، میگفت با احساس یه مرد کردی باید تاوانش رو بدی ازت میگیرم... تازه فهمیدم چه بزرگی کردم امادیگه ... ☝️🏼پروردگارم شاهد بود که قصد دادنش و بازی دادنش را نداشتم..... 😔بیشتر از یک ماهه که زندگیم شده این موضوع رو به گفته بودم..... خیلی التماسش کردم اینقدر قسمش دادم که حذف کنه گفت باشه ولله حذف کردم دو هفته نگذشت دوباره اومد شروع کرد به تهدید و تصویرم رو فرستاد گفت هیچ وقت حذفش نمیکنم را می‌برم... 😔منم دختری تنها سلاحم است.... الان عکسم پیش کسی است که دنبال انتقامه و میدانم زود یا دیر کار خودش رو میکنه... 😔مگر متعال نخواد اینم میدونم پدرم بفهمه نمیزاره بمونم.... 📱تو هیچ وقت نباید به کسی ذره ای هم کرد تو اینجا همه خودشون رو نشون میدن.... خواهرم تروخدا بیشتر مردان و پسران باش... یادت باشه گاهی با یک اشتباه میشی... 😞یادت باشه ات برای بزرگ کردنت و شدنت چه زحمت هایی که نکشیدن... 👤بخاطر یک پسر کاری نکن که و رو از خودت برنجونی... از 👈🏼 👉🏼 جلوش رو بگیر.... 💔وقتی به اون آقا گفتم منم دارم دارم و دارم ،بهم کن میدونی چی جوابم داد....!؟! گفت پیش از اینکه این کار رو می‌کردی فکر میکردی چی داری و چی نداری... 👌🏼خواهرم... تو هم پیش از اینکه کاری کنی چشمات رو ببند کن ببین چی داری و قراره چه چیزایی رو از دست بدی... بیشتر وقتتون رو نمیگیرم فقط ازتون میکنم برام کنید... خواهشا تو این روزا دعا برای یادتون نره... 🌹امیدوارم حرفام ای بشه برای خواهران عزیزم که منو تکرار نکنند.. 🌸 ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
اشتباهات گذشته‌ را با اشک و ناراحتی و یک مرتبه کاملاً پرداخت کرده‌اید !!! پس 👇 پرونده باز گذاشته شده ‌‌و "مربوط به گذشته"‌‌ را ببندید 😊 که هرروز خودرا جریمه نکنید!!! "یک اتفاق خوب با یک" استارت خوب منتظر توئه 💪 "یه وقت دیر نشه"😊
✨هرکس حاجت داردنزد مادرم ام البنین برود👇بخون: 🔹زمانی که کاروان حسینی به سمت کرب و بلا میروند، ام البنین میرود دم دروازه و به یک نفر میگوید که بروید عباسم رو صدا بزنید و بیاید،بگویید مادرت با تو کاردارد. 🔸عباس می اید و اورا در آغوش میگیرد.و میگوید نخواستم جلوی حسین تورو در آغوش بگیرم مبادا حسین حسرت بخورد... 🔹بعد به عباس میگوید مواظب برادرت حسین باش. 🔸از طرفی هم وقتی که خبرهای پسرانش رو بهش میدن اول میگوید از حسین چه خبر؟؟؟ 🔹بعد که خبر شهادت رو گفتند آهی کشید و گفت مگر عباس من زنده نبود؟؟؟ 🔸اگر من زنده بود محال بود بگذارد حسین رو شهید کنند. 🌹 در عالم خواب حضرت عباس رو دیدند گفتند آقا جان راهی بگذار تا دعاهایمان نزد تو به اجابت برسد گفتند، هرکس حاجتی دارد نزد مادر من ام البنین برود... 💔 ⁉️ آیا از و بچه های حضرت عباس (ع) خبر دارید؟ 💚 حضرت عباس (ع) تنها با یک ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود. لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی (ع) بود. لبابه از پنج پسر و یک دختر بدنیا اورد. لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از اسرا او به برگشت✨ روز و شب میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. خدای رحمتش کند. فرزندان او مدتی توسط پاکشان سلام الله علیها تربیت شدند اما او هم دوسال بعد از واقعه از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به علیه السلام منتقل شد. . "هر دوی آنها و بودند..." روز مادران شهدا🌹 گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس (ع) نزد امام سجاد (ع) می آمد اشک بر گونه های حضرت جاری می شد. 💔 📚منبع سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸ •❊•🧕↡↷ # 𝑱𝑶𝑰𝑵⍣↯ @𝒉𝒂𝒗𝒂𝒍𝒊𝒊𝒆𝒌𝒉𝒐𝒅𝒂
گناه کردن یعنی خـنـده هـای شیطــان و های امام زمان ت! و گناه نکردن یعنی خشم شیطان و رضایت امام زمان ت! کدام را می پسندی ؟! گناه نکنیم ...! @havaliiekhoda
چرا مجید رضا رهنورد که بچه مذهبی بود شد: مراقب خود، اطرافیان و مان باشیم. امروز صبح که خبر اعدام را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم ‏دست داد نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است. مادرش به امام رضا علیه السلام نامش را ‏مجیدرضا گذاشت از کودکی و هیئتی بود همیشه تلاش میکرد صف اول خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز، عبا بر شانه می انداخت از 15 سالگی که وارد شد کم کم تحت تاثیر قرار گرفت آنچنان شست و شوی شد که نماز را می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام ‏حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی می کند: خودش میگوید ۸ سال رسانه من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود، روز حادثه با دیدن آن گروه اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد اول در خانه نامه اش را می نویسد که برای من نکنید ‏سر قبرم نخوانید، هر که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته، او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما و تکه تکه اش میکنند برای همین موقع دستگیری میگوید مرا اعدام کنید اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را می بیند که ‏با دینی با او تعامل می کنند تمام ذهنی اش به هم می ریزد بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه ا‌ش بدهند، با او می کنند از زندگیش می پرسند برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او می دهند بخواند و خلاصه مجرم و بازجو باهم میکنند. آخر تازه ‏فهمیده که این ۸سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شستشو داده تا دست به این برند، به مادرش می گوید، با مادران صحبت کن، طلب نکن فقط طلب کن من مثل یک برادرم را کشتم، مجید رضا میگوید چند به دلم مانده، یک بار دیگر دست را ببوسم به مادرم کادو بدهم: بعداز ۸ ‏سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند) او بسیار پشیمان و شکسته شده بود. در حقیقت می شود گفت دوتا جوان ما را شهید نکرد بلکه دوتا جوان را شهید کرد ویک جوان را ، دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان عج باشد ‏را تبدیل به یک کرد. مراقب خود، اطرافیان و مان در فضای مجازی باشیم. دکتر اصغری نکاح روانشناس و دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ 22سالمه. پونزده ساله بودم که عقد کردم قبلش کمی مقید بودم به و وغیره.. اما بعدش تحت تاثیر جو خانواده همسرم و خودش کم کم همه چی ترک شد و راه گناهای دیگه برام باز شد گناها بیشتر، من از خدا دورتر... منی که قبلا تو عالم بچگی پشت پنجره روبه آسمون، مینشستم مثل یه رفیق باهاش حرف میزدم و گریه میکردم و همچنین بخاطر تقدیر ناخواسته از خدا دلچرکین شدم.. و روز به روز تو فرو رفتم برای رفع یک مشکلی نذر کردم بخونم.. بعد از کلی زمان که برآورده شد هی امروز و فردا میکردم، هر کاری میکردم نمیتونستم پاشم بخونم.. تا اینکه یادمه 18ساله بودم وبا ی8ماهه ام که خوابیده بود، تو خونه تنها بودیم ... بود 🔸 اتفاقی تلویزیون رو روشن کردم و دیدم ... اصلا تاب نمیوردم وقتی روضه میخوند، موقع لالایی خوندنش.. ، همش به بچه م نگاه میکردم و دلم می‌سوخت حس میکردم بچه من بوده که اینطور کشتنش... خودمو میذاشتم جای حضرت رباب...میفهمیدم شرمندگی از یه شیر خواره یعنی چی.. 💢جگرم آتیش می گرفت مثل کسی که بچه ش مرده هق هق میکردم.. قلبم درد گرفته بود همش تیر میکشید از غصه حضرت ⭕️ای خدا مگه من میتونم با این کلمه های خشک حال اون روزم رو وصف کنم!؟؟ دست رو قلبم می‌گذاشتم و فشار میدادم از شدت درد!! نفسم تنگ میشد... حالی که نه من هرگز میتونم توصیفش کنم.. و نه هرگز تا حالا تجربه ش کردم... روز بعدش بی مقدمه پاشدم وضو گرفتم رفتم سر نماز.. باورم نمی شد! یهویی چی شد؟! من که تا دیروز هر چی سعی میکردم نمیتونستم!؟؟ چند روزی تو فکر بودم.. تا اینکه فهمیدم...این بخاطر بر بوده، یه هم دیدم تقریبا با این مضمون که اگه خدا خیر کسی رو بخواد گریه بر (ع) و محبتش رو به دلش میندازه.. که دیگه کاملا مطمئن شدم. از وقتی خوندم کم کم متوجه گناهم شدم.. دونه دونه.. میذاشتمشون کنار.. هر کدوم که ترک میشد، توجهم به بعدی جلب میشد انگار نقاط ضعفم رو میذاشت جلو چشام تا برطرف کنم..تا رسیدم به جایی که با امام زمان (عج )آشنا شدم همش دوست داشتم رد آقا رو بگیرم هرچند فاصله میندازه بین من و یاد آقا قبول دارم غرق گناهم ولی چاره چیه؟جز آقا کی رو دارم که دستمو بگیره؟ واقعا نماز آدم رو نجات میده اونم قدم ب قدم 2سال پیش هم تو شبهای قدر بدون اینکه خودم بفهمم خدا منو بخشیده بود! اونم توبه حقیقی.. خودم بعد یکی دو هفته از حالات و روحیاتم متوجه شدم خدا عمیقا منو بخشیده و بر روی گذشته پر از گناهم خط کشیده الحمدلله یه سری ها رو با چله و تصمیمات قاطع علاوه بر سختی هاش کنار گذاشتم.. الانم تمرکز کردم روی یکیش. همش شکست میخورم! اما به خودم میگم امیدی هست.. خدا هست.. باز زمین خوردی!؟ خب باشه بلند شو.. و اینکه..... شاید این آرزوم واسه خیلی ها خنده دار باشه.. ولی میگم.. آرزوی بر ما عیب نیست! ما مجبوریم اینجور چیزا رو قورت بدیم جرات نمی کنیم مثل آقایون مطرح کنیم حدود یه سال که دلم میخواد بشم برای شهادت که فقط مال مرد ها نیست... فکر اینکه همینجوری و تو پیری بمیرم اذیتم میکنه.. از خدا میخوام شهادتی نصیبم کنه که لبخند رضایت امام زمان همراهش باشه.. مزه اش به اینکه جوونیتو به حضرت هدیه کنی... با وجود گناهام و خانم بودنم کمی بعیده.. ولی شدنیه انشاءالله به ذهنم رسیده تا رضایت همسر و والدینم رو جلب کنم... تا تو چشم خدا و حضرت باشم شاید قبولم کنن.. چند وقت پیش مهریه ام که250تا سکه بود رو به همسرم بخشیدم...کاری که قبلا اصلا نمیتونستم انجامش بدم.. انشاءالله بتونم خودم اخلاقم رو کامل درست کنم.. ببخشید طولانی شد و در اخر برای آرزومندان شهادت دعا کنیدلطفا. التماس دعای شهادت...
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ 22سالمه. پونزده ساله بودم که عقد کردم قبلش کمی مقید بودم به و وغیره.. اما بعدش تحت تاثیر جو خانواده همسرم و خودش کم کم همه چی ترک شد و راه گناهای دیگه برام باز شد گناها بیشتر، من از خدا دورتر... منی که قبلا تو عالم بچگی پشت پنجره روبه آسمون، مینشستم مثل یه رفیق باهاش حرف میزدم و گریه میکردم و همچنین بخاطر تقدیر ناخواسته از خدا دلچرکین شدم.. و روز به روز تو فرو رفتم برای رفع یک مشکلی نذر کردم بخونم.. بعد از کلی زمان که برآورده شد هی امروز و فردا میکردم، هر کاری میکردم نمیتونستم پاشم بخونم.. تا اینکه یادمه 18ساله بودم وبا ی8ماهه ام که خوابیده بود، تو خونه تنها بودیم ... بود 🔸 اتفاقی تلویزیون رو روشن کردم و دیدم ... اصلا تاب نمیوردم وقتی روضه میخوند، موقع لالایی خوندنش.. ، همش به بچه م نگاه میکردم و دلم می‌سوخت حس میکردم بچه من بوده که اینطور کشتنش... خودمو میذاشتم جای حضرت رباب...میفهمیدم شرمندگی از یه شیر خواره یعنی چی.. 💢جگرم آتیش می گرفت مثل کسی که بچه ش مرده هق هق میکردم.. قلبم درد گرفته بود همش تیر میکشید از غصه حضرت ⭕️ای خدا مگه من میتونم با این کلمه های خشک حال اون روزم رو وصف کنم!؟؟ دست رو قلبم می‌گذاشتم و فشار میدادم از شدت درد!! نفسم تنگ میشد... حالی که نه من هرگز میتونم توصیفش کنم.. و نه هرگز تا حالا تجربه ش کردم... روز بعدش بی مقدمه پاشدم وضو گرفتم رفتم سر نماز.. باورم نمی شد! یهویی چی شد؟! من که تا دیروز هر چی سعی میکردم نمیتونستم!؟؟ چند روزی تو فکر بودم.. تا اینکه فهمیدم...این بخاطر بر بوده، یه هم دیدم تقریبا با این مضمون که اگه خدا خیر کسی رو بخواد گریه بر (ع) و محبتش رو به دلش میندازه.. که دیگه کاملا مطمئن شدم. از وقتی خوندم کم کم متوجه گناهام شدم.. دونه دونه.. میذاشتمشون کنار.. هر کدوم که ترک میشد، توجهم به بعدی جلب میشد انگار نقاط ضعفم رو میذاشت جلو چشام تا برطرف کنم..تا رسیدم به جایی که با امام زمان (عج )آشنا شدم همش دوست داشتم رد آقا رو بگیرم هرچند فاصله میندازه بین من و یاد آقا قبول دارم غرق گناهم ولی چاره چیه؟جز آقا کی رو دارم که دستمو بگیره؟ واقعا نماز آدم رو نجات میده اونم قدم ب قدم 2سال پیش هم تو شبهای قدر بدون اینکه خودم بفهمم خدا منو بخشیده بود! اونم توبه حقیقی.. خودم بعد یکی دو هفته از حالات و روحیاتم متوجه شدم خدا عمیقا منو بخشیده و بر روی گذشته پر از گناهم خط کشیده الحمدلله یه سری ها رو با چله و تصمیمات قاطع علاوه بر سختی هاش کنار گذاشتم.. الانم تمرکز کردم روی یکیش. همش شکست میخورم! اما به خودم میگم امیدی هست.. خدا هست.. باز زمین خوردی!؟ خب باشه بلند شو.. و اینکه..... شاید این آرزوم واسه خیلی ها خنده دار باشه.. ولی میگم.. آرزوی بر ما عیب نیست! ما مجبوریم اینجور چیزا رو قورت بدیم جرات نمی کنیم مثل آقایون مطرح کنیم حدود یه سال که دلم میخواد بشم برای شهادت که فقط مال مرد ها نیست... فکر اینکه همینجوری و تو پیری بمیرم اذیتم میکنه.. از خدا میخوام شهادتی نصیبم کنه که لبخند رضایت امام زمان همراهش باشه.. مزه اش به اینکه جوونیتو به حضرت هدیه کنی... با وجود گناهام و خانم بودنم کمی بعیده.. ولی شدنیه انشاءالله به ذهنم رسیده تا رضایت همسر و والدینم رو جلب کنم... تا تو چشم خدا و حضرت باشم شاید قبولم کنن.. چند وقت پیش مهریه ام که250تا سکه بود رو به همسرم بخشیدم...کاری که قبلا اصلا نمیتونستم انجامش بدم.. انشاءالله بتونم خودم اخلاقم رو کامل درست کنم.. ببخشید طولانی شد و در اخر برای آرزومندان شهادت دعا کنیدلطفا. التماس دعای شهادت... 🌱 @havaliiekhoda
آموزنده 🌹شهید دڪتر مصطفے چمران🌹 ⭐️ ♨️ لطفا با دقت تا انتها بخوانید (!) یه لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !! یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ . شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے مَردے ؟!“ رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!! چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم جبهہ !! بہ غیرتش بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...! 👈 مدتے بعد .... شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..! چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“ رضا شروع ڪرد بہ دادن اما چمران مشغول نوشتن بود ! وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ، یہ دفعہ سرش داد زد : ”آهاے کچل با تو ام ...! “ یڪدفعہ شهید با سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم ! چے شده ؟ چیہ آقا رضا ؟ چہ اتفاقے افتاده ؟“ رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!! چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!! برید براش بخرید و بیارید ....!“ 👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ... رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!! شهید چمران : چرا ؟! رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....! تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ .... شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها نمےڪنہ ، بلڪہ با بهم جواب میده ! هِے آبرو بهم میده ..... تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے مےکرده..! منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مثل اون (خدا) بشم …! @havaliiekhoda 😳رضا جا خورد !.... ..... رفت و تو سنگر نشست . آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار مےڪرد ! تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم ڪرده ؟؟؟؟ ✅ اذان شد ... رضا عمرش بود . رفت وضو گرفت . ..... سر نماز ، موقع قنوت صداے گریش بلند شد !!!! وسط نماز ، صدای سوت اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد ..... رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......! (فقط چند لحظہ بعد از ڪردنش)