eitaa logo
به هوای سیل
75 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
واقفی قسمت شانزدهم🔰 نخل هایی که هر کدام سی چهل متر ارتفاع داشتند و من نمی دانم قد گوزن چطور به آن بالا می رسید. مرد عربی آمد و به گوزن گفت: تو دست زرافه را از پشت بستی. گوزن نفهمید .مرد به فارسی گفت: گوزن نفهمید. به انگلیسی گفت: گوزن نفهمید. به رومی گفت: گوزن نفهمید. مرد عرب یک زرافه را آورد و دست هایش را از پشت بست. زرافه روی دوپای عقبش ایستاد. مثل یک انسان متمدن که روی دوپایش راه می رود گوزن باورش نمی شد قد زرافه به نخل ها رسیده باشد. هردو، برگ های نخل می خوردند. یک طرف جاده سواحل خلیج فارس بود و طرف دیگر کوه های پر از برف سیبری که اسکیموها از سرمای قطب به آنجا آمده بودند و تزار روسیه داشت بینشان داس و چکش پخش می کرد. به ایستگاه بازرسی رسیدیم. من عکسی نشان دادم که از روی عرشه کشتی سلفی گرفته بودم. سلفی با آب. فقط قله ها پیدا بودند. کشتی روی آب افتاده بود و فقط قله ها از زمین بیرون بودند. مامور اول پرسید نامت چیست؟ گفتم: او. گفت به کجا چنین شتابان: گفتم به قاف می روم. در پی خودم هستم. هر دو سری تکان دادند و نگاه ظالم اندر سفیهی بهم انداختند و گفتند: - کنار آن پل بایست تا صبح دولتت بدمد. هر چه ایستادم صبح دولتم ندمید. یعنی اصلا ظهر یا بعد از ظهر و شب دولتم هم ندمید چه برسد به صبح. زرافه گفت: - داداش بدی خوبی دیدی حلال کن. و خودش را پرت کرد در دره ای که پل روی آن کشیده شده بود. زرافه دراز شد و دراز شد. مثل یک نوار باریک، شبیه یک مو باریک. داشتم فکر می کردم شاید همین صبح دولتم باشد. رنگش که زرد بود . دمیده بود در خودش و دراز شده بود. رفتم به مامور ها گفتم که آیا همین زرافه، صبح دولتم نیست که دمیده شده؟ گفتند: - کجا می خوای بری، باش کارت داریم. گفتم خب چه کار کنم؟ نگاهی به من کردند و گفتند: 🌕 @havaseil