هدایت شده از کفرناحوم
#کفرناحوم
#قسمت_اول
از بیابانی در حال گذر بودند ، که بسیار کم آب و علف بود . یوحنا پیش از همه چشمش به لاشه ی سگی افتاد که لاشخور ها شکمش را دریده بودند ، و مگس ها دور و برش بسیار بودند...بی آنکه بفهمد به حالتی که اشمئزاز از لب هایش بیرون میریخت داد زد : استاد...
چه قدر مگس ...
و هر کدام چیزی گفتند ...
یکی گفت : بوی بدی دارد ...
آنیکی گفت : چیزی ازش نمانده ، شیرازه ی حیوان از هم پاشیده
و دیگری بینی اش را گرفت و رد شد
و عیسا تاملی کرد و گفت :
مگس ، زخم را میبیند و فقط بر آن مینشیند ...
شما ، چون او نباشید ...
زیبایی های هر چیز به فطرت شما نزدیک تر است ، آنرا ببینید و خود را به هیچ و پوچ میازارید...
یهودا که پیش از همه گام بر میداشت ، برگشت دستش را سایه بان چشمش کرد ، همین که عیسا به او رسید با صدایی بلند که بی شباهت به فریاد (اعتراض) نبود گفت : استاد...
زیبایی این لاشه ی متعفن در چیست ..!؟
و عیسا همانطور که عصا به زمین میزد و میرفت ، لاشه پشت سرش بود ، و بی آنکه به جسد نگاهی کند گفت : دندانهایش ...
ببین یهودا ، چه قدر سپید و مرتب است ...
آیا این دندانهای زیبا چیزی جز آن یگانه را بخاطرت میآورد تا روح یک سرگشته را به او رهنمون سازد...؟
چند لحظه ای گذشت و یهودا دید متّی صدایش میکند ، همه رفته بودند ولی او غرق در سپیدی و نظم دندان های حیوان بود ...
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
هدایت شده از قصه آنلاین
مهمون ناخونده.قسمت اول.mp3
11.54M
📢 داستان جدید رسید...😍😁
👌در ماه مبارک رمضان با داستانی جذاب و مرموز مهمون خونه هاتون هستیم😅😊
💠 داستان #مهمون_ناخونده
🔹 #قسمت_اول
➕ همراه با مسابقه هفتگی با جایزه شگفت انگیز🤩🤩😎
✅با #قصه_آنلاین همراه باشید
🌐 https://eitaa.com/joinchat/2446131248C87644f01e4