هدایت شده از حلقه وصل
💠 هوالشافی
🔰 شفاخانه هیات
🔹آروم و قرار نداشت. انگار #مسموم شده بود. به هم میپیچید. هر چند لحظه یهبار با خودش میگفت: #غذای_هیأت و مسمومیت... نه! ...عجیبه... محاله...
🔸رسیدیم درمونگاه. #دکتر کشیک اومد و یه گپی با بچههای پذیرش زد و رفت توی اتاق. گفت یکی یکی بفرستین داخل. نوبت ما که رسید، رفتیم توی مطب.
🔹 دکتر گفت: بگین، ... گفتم: سلام آقای دکتر، امشب دوستم تو هیأت غذا رو که خورد، #دل_درد شدید گرفت. دکتر گفت: چند نفر این طور شدند؟ گفتم: فکر کنم فقط ایشون. از روی حالاتش، خودمون حدس مسمومیت میزنیم. بعد رو کرد به رضا دوستم و گفت: بخوابین روی تخت تا شکمتون رو #معاینه کنم... هرجا دست میذارم، #درد دارین بگین.
🔸چشم آقای دکتر
🔹غذای هیأت رو توی ظرفای پلاستیکی و یه بار مصرف میریزن. همش مضره. خود این مسمومیت میاره.
🔸ولی آقای دکتر، ما همچنان سنتی و تر و تمیز پَز وتر و تمیز خوریم. همچنان تو دوری های سنتی غذا می خوریم.
🔹پس خوب رعایت #بهداشت پخت و پز نشده حتما؟
🔸خدمت تون که گفتم آقای دکتر... معتقدیم غذای روضه رو با دقت فراوون باید بار آورد و پخت... اگه از غذای خونه مون بهتر مواظبتش نکنیم، حتما کمتر نیس.
🔹به هر صورت یه ایرادی اینجا ها هست... مگر نه دل درد نداشتی!
🔸چرا این طور می گین آقای دکتر! من معتقدم که گیر از خودمه، نه از هیأت و غذا و پخت و پزش...
🔹برای چی؟
🔸آخه فقط من اینطور شدم.
🔹خب، اینم #دلیل_پزشکی داره. بدن شما آماده بروز بوده، ریخته بیرون. (همونطور که داشت معاینه میکرد، دستش اومد روی صفرا. تا دست گذاشت، فریادی از ته دل در اومد)
🔹یه سونو براتون مینویسم، برین انجامش بدین...
🔸رفتیم سونوگرافی که طبقه بالای #مطب بود. یک سونوی کامل شکم از معده و روده و صفرا و کبد ... گفت: هیچی نیست. یه #التهاب ساده س که با چند تا #آنتی_بیوتیک خوب میشه.
🔹بلند شدیم و جواب سونو رو برای دکتر آوردیم. دکتر با دقت عکسای سونو رو دید و روی برخی از اونا مکث معنی داری می کرد... انگار چیزی دیده باشه. بعدش، دوباره معاینه کرد و همونجاهای قبلی رو دست گذاشت و با همون عکس العمل مواجه شد. تلفن رو برداشت و زنگ زد به سونوگرافی: دقیق تر سونو کنین، من فکر میکنم که ...
🔸من دقیق دیدم جناب دکتر، چیزی نبود، حالا دوباره هم چک میکنم. بگین بیان بالا.
🔹این دفعه دقتش رو چند برابر کرد. از نوع نشستن و تمرکزش معلومه که میخواد با چند برابر دقت، حرف قبلی خودش رو تکرار و تائید کنه. یهو گفت: آها دیدم؛ اینجا یه چیزیه ...
****
❇️امروز دو هفتهس که دوستم #عمل کرده و #توده_مخفی که حالا پیدا شده بود رو درآوردیم. دکتر میگفت: نباید به این زودیا این توده خودش رو نشون میداد و البته از نوعیه که وقتی که هم بروز میکرد دیگه راهی برای مقابله نبود و مریض رو زود #متاستاز میکرد. مادرش میگفت: دائم میگه «من که گفتم غذای هیات، مسمومیت که نمیاره هیچ، آدمو صاف و صوف هم می کنه...»
****
📝بعد التحریر: همیشه هیات و حال و هوای هیات #بهجت_آفرین و #دلگشا بوده است. با اینکه ظاهر هیات، ذکر مصیبت است اما باطن آن، #معنا دادن به زندگی زیر پرچم حق گرائی و حقیقت طلبی است. این معنا، دل انسان هیاتی را قرص و محکم کرده و استواری، ایستادگی و استقامت بیشتری را در خود ذخیره می کند. وقتی در این ایام که به واسطه ضرورتهای بهداشتی توفیق #اجتماع_حضوری زیر #خیمه_حضرت_سید_الشهدا علیه السلام از ما سلب شده، توفیق دیگری نصیب مان شده و آن احیای هیاتها و #روضه_های_کوچک_خانوادگی است. هر خانواده ای می تواند دور سفره امام حسین علیه السلام جمع شود و با گفتن و خواندن چند دقیقه ای از کتابهای اخلاقی و دینی و تاریخی و استفاده از کتابهای مقاتل و #لهوف، خود را از حظ یک #روضه_خانگی بهره مند کرده و با #توسل به آن بزرگان، خانه خود را معطر به نام و یادشان کند و دل و جان خود و خانواده اش را به حکمت خدا، محکم و استوار نماید تا در کوران حوادث و وقایع، صبور و شکور باشد که این دو از بهترین وسیله های عبور از حوادث و ان شاءالله قوت و ارتقاء روحی هستند. این فرصت کم نظیر را غنیمت شماریم برای قوی شدن. ایران قوی از خانه و خانواده قوی حاصل می آید...
🖊 به قلم #دکترمصباح_الهدی_باقری_کنی
🆔 @hvasl_ir
ه سمت خیمه میدود و با پشت دست اشکهایش را پاک میکند
به خیمه رسیده نفسش در سینه حبس میشود
به پشت سرش نگاه میکند و دوباره اشکش جاری میشود
دستانش مشت شده
پرده را بالا میدهد
مادر بالای سر پدر دعا میخواند، به پسر خیره میشود و از دیدن او با این حال نگران میشود
پسر کنار بستر پدر مینشیند
دست تب دارِ پدر را میبوسد
سعی میکند او را بلند کند
بغض میکند
- بابایی، بابایی، پاشین بریم بیرون... ذوالجناح داره میاد... اما... بدونِ آقاجون!
#محرمنامه
- رباب جان، حق داری گریه کنی، گریه کن تا آرام شوی، بیا این آب را بخور.
+ بی بی جان، برای خودم که گریه نمیکنم...آب نمیخواهم دیگر... خوردم... بس است... با این شیرِ رگ کرده بدونِ علی اصغر چه کنم؟
#محرمنامه
دلم تنگه
دلم تنگه برای روضه
دلم تنگه برای گریه کردن پایِ گاز، موقع ریختنِ چایِ روضه
#دلتنگی
#روضه
Hakime.Salmani:
نَفَسِ یاران، به نفس حسین علیه السلام بند است و این تاریکی شب نیست که رفتن را آسان میکند!
آنان که میدانند؛ نفس کشیدن بدون حسین، کابوسی است موهوم...
#لهوف #یاحسین
#محرمنامه
#حکیمه_سلمانی
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
امشب زمین، تنگی نفس گرفته است.
#نسل_خاتم
#محرم_نامه
نمیدانم عباس کجا رفتهاست؟......
رقیهجان، عمو را ندیدی؟......
#نسل_خاتم
سکینه جان، آرام بخواب.....آرام.....
عباس هست....
#نسل_خاتم
ای ماه، تو از آسمان برو....
برای خیام آل عبا، همین یک قمر، کافی است......
#نسل_خاتم
🏴 sarab.ო 🏴:
غمت سنگین است حسین...
این غصه تا قیامت قصه نمیشود...
#سراب_م
رآيـآ:
دلتنگ توام!
این غم بر قلبم سنگینی میکند.
این حجم از درد را، فقط آغوش مهربان ضریحت آرام میکند.
#رایا
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
شعر نمیگویم.......شعار هم نمیدهم.....
عباس،آب شد، وقتی شمر، امان نامه آورد.
#نسل_خاتم
رآيـآ:
حضرت عباس علیهالسلام به خاطر معرفت و جوانمردی بیدست شد.
واژهها در مقابل عزت و شکوه ساقی کربلا، سر تعظیم فرود آوردند.
#رایا
فائزه ڪمال الدینے:
دلت که رفت،
بگو یاقمر بنی هاشم باهم تکرار کنیم آقاجان؟
الهم عجل الولیک الفرج
#ࢪستاا
رآيـآ:
آب فقط یک بخش است.
کاش دو بخش بود. یک بخشش با عباس میآمد تا خیمهها
#مهدیهمظفری
#مجموعهداستانکهایعاشورایی
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
عمه جان! امشب، در آسمان دنبال چه میگردی عمه.....؟
#نسل_خاتم
#محرم_نامه
فائزه ڪمال الدینے:
قصه قصه ی شهادت نیست
قصه قصه ی عاشقیِ
قصه ی مرادو مریدیِ
مرادی که دل به مرادش بست
تشنه ای که بر تشنه آب ننوشید
سرداری که بر بی سر جان داد ...
#ࢪستاا
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
نترس عزیزم......نترس میوهی دلم.....غریبه نیست.....صدای پای عموست.......پشت خیمهها نگهبانی میدهد....نترس دخترکم.....نترس.....
#نسل_خاتم
#محرم_نامه
فائزه ڪمال الدینے:
حاج قاسم که رفت، یهو دلم لرزید
یخ کردم!
ترسیدم
انگاری که چادر از سرم کشیده باشن
زینب جانت چه میکند عباس؟ رقیه سه ساله ات؟
#ࢪستاا
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
رباب، چرا علی اصغر اینقدر بی تابی میکند؟......ها رباب؟......ها؟!
#نسل_خاتم
#محرم_نامه