10 نشانه که بفهمید آیا مردی عاشق شماست:
🔆شما را مجبور به کاری که دوست ندارید نمی کند.
🔆به دقت به حرف شما گوش می دهد
🔆به شما امکان رشد می دهد
🔆نگران شما می شود
🔆به شما پیام می دهد
🔆در هنگام آشنایی زود پیشنهاد روابط جنسی نمی دهد
🔆در طول روز به فکر شماست
🔆 از شما حمایت مالی ، فکری و عاطفی می کند
🔆 به افکار ، احساسات و اهداف شما توجه می کند
🔆 همان گونه که هستید دوستتان دارد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیاست_رفتاری
براي دوستی و ازدواج كسي را انتخاب كنيد كه شخصيتی #يكپارچه دارد
مشخصات فرد یکپارچه:
✨با خودش و دیگران صادق است
✨پنهان کاری نمی کند
✨نقش بازي نمي كند
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#بانوی_نمونه
غالبا
زنان اول عاشق میشوند
و بعد میل جنسی در آنها ایجاد میشود
ولی مردها اول میل جنسی در آنها ایجاد میشود و بعد عاشق میشوند.
پس همدیگر رو درک کنیم نه ترک
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#بانوی_نمونه
زنان اول عاشق میشوند
و بعد میل جنسی در آنها ایجاد میشود
ولی مردها اول میل جنسی در آنها ایجاد میشود و بعد عاشق میشوند.
پس همدیگر رو درک کنیم نه ترک
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#هردو_بخوانیم
هنگامي كه #رابطه تبديل به زندگی مشترک مي شود، بعضي چیزها باید تغییر کند.
باید یاد بگیریم که گاهی پای بگذاریم روی #تمایلاتمان،
آدم است دیگر ، یک روز حالش خوش نیست ، یک روز هورمونهایش تنظیم نیست ،
یاد بگیریم زندگی #مشترک میدان جنگ نیست، ميدان همدلي و #درك متقابل است،
وقتي قدرت كنار آمدن با ناملايمات و تنش هاي ديگري را نداري، بهتر است #زندگي تشكيل ندهي،
اگر احساس مي كني به #پختگي درك ديگري و گذشت نرسيده اي چه نیازي به درگیر شدن در #مسولیتهای زندگی مشترک داري،
#زندگی مشترک يادگيري مي خواهد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_نودم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی عبدالله وقتی فهمید چه خیالی در سر داریم، نمی
#پارت_دویست_و_نود_و_یکم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
به علت محدودیتهای امنیتی، از ورود وسایل نقیله به مرکز شهر نجف جلوگیری میشد و مجبور بودیم راهمان را به سمت حرم با پای پیاده طی کنیم. آسید احمد و مجید با کوله پشتیهای به نسبت سنگینی که هر یک به دوش گرفته بودند، جلوتر از ما حرکت میکردند و من و مامان خدیجه و زینبسادات پشت سرشان میرفتیم. خیابانها مملو از جمعیتی بود که خستگی را زیر پا گذاشته و در ساعات پایانی نیمه شب، همچنان با شیدایی به سمت حرم میرفتند.
هر چند هنوز طعم تلخ هلاکت پدر پیر و به فنا رفتن جوانی برادرم از مذاق جانم نرفته بود، اما خنکای مطبوع شبانگاه شهر نجف، آنچنان روحم را نوازش میداد که با
قدمهایی پُر توان و استوار پیش میرفتم و نه اینکه نخواهم که دیگر نمیتوانستم به چیزی جز شور اربعین بیندیشم که با چشمان خودم میدیدم چه طوفان عظیمی برای بزرگداشت چهلمین روز شهادت فرزند پیامبر (ص) آن هم پس از چهارده قرن به پا خاسته که مرزهای ایران از هجوم جمعیت به تنگ آمده و حتی جاده شلمچه به سمت مرز عراق از حضور زائران اربعین پُر شده بود و حالا هم میدیدم نه کربلا که نجف لبریز از شیعیانی شده که برای پیمودن مسیری چهار روزه با پای پیاده، سر از پا نمیشناختند.
هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشدیم، ازدحام جمعیت بیشتر شده و حرکتمان کُندتر میشد که آسید احمد قدمهایش را آهسته کرد، با رسیدن به یک خیابان فرعی، به سمت راست چرخید، دست به سینه گذاشت و همچنانکه زیر لب چیزی میگفت، کمی هم خم شد که به دنبال نگاهش، چشمانم چرخید و دیدم در انتهای خیابان خورشیدی در دل شب میدرخشد و به رویم لبخند میزند! باور میکردم یا نمیکردم، مقابل مرقد امام علی (ع) ایستاده و چشم در چشم حرمش، زبانم بند آمده و محو زیبایی ملکوتی اش، تنها نگاهش میکردم که نمیدانستم چه کنم! مجید دست به سینه گذاشته و میدیدم اشک از چشمانش فواره میزند که تا چندی پیش در حصار وهابیت، حق پوشیدن لباس مشکی هم نداشت و امشب غرق شور و عزا، در برابر حرم امامش بیپروا گریه میکرد.
زینب سادات با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و بیصدا اشک میریخت و مامان خدیجه میدید در برابر عظمت مزار خلیفه پیامبر(ص) کم آورده ام که دستم را گرفت و با لحنی عاجزانه زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! اولین باره که چشمت به حرم حضرت علی(ع) میافته، واسه منم دعا کن! »
از تمنایی که یک بانوی فاضله شیعه از دختری سُنی میکرد، حیرتزده نگاهش کردم که دیدم اشک در چشمانش جمع شده و با همان حال خوشش، خواهش که نه، التماسم کرد:
«دخترم! تو امشب مهمون ویژه آقایی! آقا امشب یه جور دیگه به تو نگاه میکنه! تو رو خدا واسه من دعا کن! »
و بعد چشمانش به رنگ آسمان سخاوت درآمد و میان گریه ادامه داد: «برای همه مسلمونا دعا کن! برای آزادی قدس و نابودی اسرائیل دعا کن! برای مردم سوریه و عراق دعا کن! برای نجات همه مستضعفان عالم دعا کن! » و دیگر نتوانست ادامه دهد که گلویش از گریه پُر شد و صورتش را با چادرش پوشاند تا کسی شاهد مناجات عاشقانه اش نباشد و من ماندم و تصویر زیبای حرم! باز با پرنده نگاهم به سمت گنبد طلایی اش پر کشیدم و نمیدانستم چه بگویم که تنها نگاهش میکردم تا آسید احمد حرکت کرد و ما هم به دنبالش به راه افتادیم.
حالا بایستی خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش میرفتیم و خدا میداند در هر گامی که به حرم نزدیکتر میشدم، با تمام وجودم احساس میکردم در برابر نظاره نورانی و محضر مبارک امام علی (ع) قرار گرفته ام. هر چند وقتی مجید میگفت با تصویر گنبد ائمه در تلویزیون دردِ دل میکند، من باور نمیکردم و وقتی میدیدم کسی در وجودش با اولیای الهی به راز و نیاز مینشیند، نمیتوانستم درکش کنم، ولی حالا باورم شده بود که امام علی (ع) مرا میبیند، صدایم را میشنود و اگر سلام کنم، جوابم را میدهد که میان خیابان و بین سیل جمعیت از حرکت ماندم.
تمام بدنم به لرزه افتاده و چشمانم در بهت عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش میکرد که مامان خدیجه متوجه حالم شد و ایستاد. آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان خدیجه بازگشتند.
مجید به سمتم آمد و میدید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که
آهسته صدایم کرد: «الهه... » چشمان خودش از جوشش اشکهایش به خون
نشسته و گونههایش از هیجان عشق میدرخشید و باز میخواست دستِ دل مرا
بگیرد تا کمتر بلرزد. زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند
تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمیداشتم،
زمزمه کردم: «مجید! من الان چی بگم؟ »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_نود_و_یکم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی به علت محدودیتهای امنیتی، از ورود وسایل
#پارت_دویست_و_نود_و_دوم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی(ع) بایستد و با لحنی لبریز احساس، تکرار کرد: «به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده!»
و جمله آخرش در اشک غلطید و صدایش را در دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده بود، باز هم اشکی از چشمانم جاری نمیشد که بُهت این زیارت ناخواسته، به این سادگیها شکستنی نبود و دوباره به سوی حرم به راه افتادم. مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود. آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی(ع)!
هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده میشد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم، همانجا ملحفه ای پهن کرد و به نماز شب ایستاد. من و زینب سادات کنار هم نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در سکوتی سرریز از خستگی و لبریز از احساس، تنها به در و دیوار حرم نگاه میکردیم که زینبسادات از کیفش کتاب دعای کوچکی در آورد و رو به من کرد:
«الهه جون! زیارت نامه میخونی؟ »
تا به حال نخوانده و با مفاهیمش آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش میشدم که با لبخندی پاسخ دادم: «من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات میخونم. »
و او با صدایی آهسته، طوری که کسی را اذیت نکند، آغاز کرد. گوشم به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با نگاهم ترجمه فارسی عبارات را میخواندم که همگی در مدح امام علی(ع) و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از مأذنه های حرم بلند شد. حالا تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی حرم چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه ورود نمیدادند که ظاهراً داخل صحن جایی برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز خوانده و حسرت اقامه نماز جماعت در داخل حرم به دلمان ماند.
هوا رو به روشنی بود که آسید احمد و مجید هم آمدند. صورت مجید پشت پرده ای از دلتنگی به ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفتهایم، با لحنی لبریز حسرت رو به من کرد: «ما هم نتونستیم بریم حرم! » که آسید احمد دستی سرِ شانه اش زد و با مهربانی پاسخ داد:
«عیب نداره بابا جون! میشد ما یه زمان خلوتی بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که خدا توفیق داده اربعین زائر امام حسین(ع) باشیم، دیگه نباید به لذت خودمون فکر کنیم!
باید هر چی پیش میاد راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی میخواد، نه اینکه دل خودمون چی میخواد! » سپس به خیل جمعیتی که در اطراف حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی عارفانه ادامه داد: «زمان اربعین اینجا مثل صحرای محشر میشه! اینهمه آدم جمع میشن تا فقط به ندای امام حسین (ع) لبیک بگن! زیارت اربعین تکلیفه! »
و چه پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت نورانی آسید احمد شد و من نمیتوانستم به عمق اعتقادش پِی ببرم که در سکوتی ساده سر به زیر انداختم.
از وارد شدن به حرم ناامید شده و بایستی از همین امروز صبح، حرکتمان را به سمت کربلا آغاز میکردیم که با اوج دلتنگی با حرم امام علی (ع) وداع کرده و با
ارادهای عاشقانه، به سمت جاده نجف به کربلا به راه افتادیم. موکبهای پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابانهای شهر نجف مستقر شده و هر یک به وسیلهای
به رهگذران خدمت میکردند. در مقابل اکثر موکبها هم صندلیهایی برای استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از
موکبها نشستیم و هنوز لحظاتی نگذشته بود که خادمان موکب با استکانهایی از شیر داغ و ظرفی پُر از نان شیرین به سمتمان آمدند. ظرف نان را با احترام
تعارفمان میکردند و با چه مِهر و محبتی استکانهای شیر را به دستمان میدادند که انگار از نور چشم خود پذیرایی میکردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر
داغ و نان شیرین چه حلاوتی را در مذاقمان ته نشین میکرد که جانی تازه گرفته دوباره به راه افتادیم.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_شیرین
رعایت احترام و ادب متقابل!
با #همسر خود به طور محترمانه و #مؤدب صحبت کنید. اثر این کار این است که وقتی زن و شوهر محترمانه سخن می گویند، فرزندان آنها نیز می آموزد که چه طور مؤدبانه صحبت کنند و احترام پدر و مادرشان را نگه دارند. این بهترین هدیه ای است که می توانید برای فرزند خود به ارث بگذارید.
مثلا خانم خانه، وقتی همسرش وارد منزل می شود، به استقبال او برود. این رفتار باعث می شود، خستگیِ کار از تنِ او بیرون رود و احساسِ آرامش کند. البته او نیز متقابلاً چنین رفتاری انجام خواهد داد و کم کم به صورت یک عادت در می آید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#معیارهای_انتخاب_همسر
سلامتی جسمانی و روانی❗️
بعضی از مشکلات جسمی و #روانی اهمیت چندانی ندارند و لطمهای به #زندگی نمیزنند، اما بعضی از بیماریها جسمی و روانی، عمیق و غیرقابل درمان هستند که در طول عمر همراه انسان است و مانع انجام #وظایف_همسری شده و به زندگی لطمه میزنند؛ لذا باید از #ازدواج با این گونه افراد خودداری شود، اسلام نیز از ازدواج با افرادی که برخی از امراض را دارند، نهی فرموده است.
نکته مهم این است که شناخت برخی از بیماری های جسمی و روانی فقط توسط متخصص قابل تشخیص است. لذا به خانواده ها پیشنهاد می شود قبل از عقد، حتما به #مشاور پیش از ازدواج مراجعه کنند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#حدیث
امیرالمؤمنین عليه السلام:
أفضَلُ الشَّفاعاتِ أن يَشفَعَ بينَ اثنَينِ في نِكاحٍ حتّى يَجمَعَ شَملَهُما
بهترين وساطتها اين است كه ميان دو نفر در امر ازدواج وساطت شود، تا سر و سامان بگيرند.
📚ميزان الحكمه جلد5 صفحه87
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#معیارهای_انتخاب_همسر
همتایی و تناسب❗️
🔸در نظر گرفتن این معیارها احتمال به وجود آمدن اختلاف در #زندگی_مشترک را کاهش می دهد. هرچند همتایی و تناسب صد در صد امکان ندارد (زیرا هر انسانی دارای مغز، روح، اخلاق، تربیت و محیط #خانوادگی منحصر به فرد است و با دیگری فرق دارد)، اما باید تلاش کرد، هر چه ممکن است این فاصله کمتر شود. این ملاک در عرف، به «کُف بودن زوجین» معروف است.
🔹تناسب ابعاد مختلفی دارد که در چند قسمت به آن اشاره می کنیم:
◀️تناسب سنی:
تفاوت سنِ #بلوغ جنسی دختر و پسر حدود 4 سال است. پس بهتر است که تفاوت سن آنها در #ازدواج نیز چنین باشد. مگر اینکه واقعاً شرایط دیگر، آن قدر مناسب باشد که بتوان از این مسأله صرفنظر کرد و همسری با سن مساوی برگزید؛ ولی به هر حال تفاوت سنی، نکتهای حائز اهمیت است.
#تناسب #همتایی #کفیت
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#اینترنت
تاثیر شبکه های مجازی بر ذهن❗️
چقدر دقت کرده اید که به هنگام دنبال کردن یک متن طولانی یا خواندن یک کتاب، احساس میکنیم که دیگر حوصله و #تمرکز پیشین خود را برای تمام کردن متن نداریم و با نا امیدی آن را نیمه کاره رها کردهایم.
این واقعاً مشکل شخصی ما نیست .
این کمترین مشکلی است که اینترنت با #مغز ما بوجود آورده . مشکل بوجود آمده بسیار فراتر از اینهاست .
نیکولاس کار در کتاب «کم عمقها»، سعی میکند به این فاجعه بزرگ در سطحی شدن #ذهن و سایر #عوارض_اینترنت بخصوص شبکه هایی اجتماعی بپردازد.
برای کشف حقیقت باید غواصی کرد ، عمیق شد اما ساختار مغز ما تدریجا سطحی شده و ما نمی توانیم درست و عمیق فکر بکنیم.
تحقیقات جدید نشان میدهد که بهطورکلی دنیای اینترنت و بهخصوص شبکههای اجتماعی مانند #اینستاگرام بازه توجه و تمرکز ما را کاهش میدهند و این تغییر، نه فقط ذهنی بلکه فیزیکی نیز هست. به طوری که حتی ساختار مغز کسی که به طور مداوم از #شبکههای_اجتماعی استفاده میکند با ساختار مغزی که به چنین چیزی دسترسی ندارد، متفاوت است. نتیجه طولانی مدت این پدیده آن است که با وجود انفجار اطلاعاتی و در دسترس بودن این همه دانش، سطح اطلاعات و آگاهی عمومی مردم کاهش مییابد چرا که بازه توجه و میزان تمرکز آنها بشدت توسط دنیای اینترنت تخریب شده و کاهش پیدا کرده است.
اینترنت یک اقیانوس اطلاعات به عمق یک میلیمتر است . این کلاه برداری است که تمدن غرب با توهم #آگاهی، ما را به جهل مرکب برده است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚