💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
رمان جدید کانالمون😍 #پارتاول #تنهاییهایمن
#پارت1
#رمان_تنهایی_های_من
به نام او
مقدمه
همه ماها یه جای تو زندگی فکر میکنیم که آخرشه دیگه نمیتونیم اما بعدش که از اون مرحله میگذریم می بینیم زیاد هم سخت نبود
یه وقتهایی هم می بینیم خیلی سخت بود ولی ما توانستیم سربلند بیرون بیاییم
هر چیزی حتی دشوارترین مشکلات هم با یاد خدا و کمک اون حل میشه فقط کافیه یه موقع هایی صداش بزنیم تا بفهمیم خودش ما را به مقصود میرسونه یعنی چی!
شاید همیشه بگیم خدا نمیبینه حتی یه موقع هایی وجودشو انکار می کنیم ولی بعد که دقت کنیم میبینیم خدا داره بودنشو فریاد میزنه داره داد میزنه بنده من صدام کن توپو به من پاس بده برنده اینجا تو میشی
بنده من فقط صدام کن
یه موقع هایی هم اونقدر محبت خدا برامون قابل لمسه که میگیم وجود خدا کافیه
میگیم خدا بهترینه
من این لحظه ها را از خدا برای همه مردم می خوام
این رمان می خواد دختری که تو این دنیا فقط خدا رو داشت نشون بده شاید ما هم هممون موقع درد بگیم دیگه تموم شدیم دیگه میریم اما بعد از یه مدت می بینیم اون درد برامون عادی شده و ما هنوز هم زنده ایم
باران داستان من با دردا کنار نمیاد عادت نمیکنه باران غصه من لحظه به لحظه اش با درد میگذره
آغاز رمان
خوشبختی برای هر کسی طوری معنا میشود برای من در آن روزها شنیدن صدای خنده هایت،دیدن تحرک قفسه سینه
و آن مردمکهای زیبای چشمانت و کلا هر چیزی که به تو مربوط بود برای من خوشبختی نامیده میشد
و من دخترک ۲۱ ساله با تمام نابلد بودن هایم می خواستم چنان عشقم را به خط بکشم را به خط بکشم که تسلیم نگاه عاشقانه ام بشوی
گفتم خنده هایت تداعی خوشبختی بود برایم اما روز اول زندگی تمام خنده هایت به اخم تبدیل شد اما مهم نیست اخمت را نیز می پرستیدم
تمام مهربانیت به سگک کمربند نامهربان تبدیل شد که به جان عاشق من برخورد می کرد و صدای عاشقانه های تو تبدیل به عربده های هنگام زدن من تبدیل شد آه داشتم از یاد می بردم هر آنچه از تو به من برسد چون بهشت است حتی اگر جهنم را برایم به ارمغان بیاوری
روز اول زندگیمان چه زیبا شروع شد به یاد دارم وقتی با تمام درد هایم صبح زود بیدار شدم تا اولین صبحانه مشترک را خودم آماده کنم از نظرم بچگانه میآمد اگر روز اول پدر و مادر من و تو برای من غذا میآوردند من آمده بودم تا همه روزها برایت بمانم برایت غذا آماده کنم و برایت آرامش بخرم حتی شده با از دست دادن آرامشم
تو همچنان خواب بودی به یاد دارم معشوق بی وفای من به یاد دارم که چون جنین خود را بغل کرده بودی و اخم هایت در هم بود.
خنده ای سر می دهم و تو به گمان این که کنارت هستم سعی در به آغوش گرفتن م می کنی اما همین که دستت به جای خالی من برخورد میکند از اول چشم باز می کنی و این من هستم که اولین سلام زیبای زندگیمان را زمزمه می کنم و تو چون عشق قبل از ازدواج سلامم را پاسخ می دهی بهترین استاد دانشگاه بوده و آن روز بهترین همسر دنیا برای من.
کدام عروسی بود که خود غذا آماده کند و ساعت ۸ صبح و بیدار شود
به کدام پدر و مادر جز پدر و مادر ما با تعجب به ما نگاه می کردند و آخر مادرم آبرویم را پیش مادر شوهرم برد
مادرم: خوبه امیر آقا این دختر ما تا ساعت ۱۱ خواب میموند و هیچ وقت غذا آماده نمیکرد.
و رو به من ادامه میدهد
راستش را بگو چی شده که از خواب ناز بیدار شدی؟
به یاد دارم آغوش مادرت را که میگفت
امیرم عاشق همین دختر شده است عاشق همین رفتارهای غیر قابل پیش بینی شده اش
به گمانم مادرتون میدانست که تو غیرقابل پیش بینی تر از من هستی
و من در آنجا به خودم می بالیدم برای داشتن این مادر شوهر و از همه مهمتر برای داشتن همچین همسری
ولی نمیدانم چه کسی در کجا و در همان روز اول زندگی خوبه مرا چشم زد زندگی خوب من بعد از آن تماس نابود شد و تو بهترین همسر تبدیل به ترسناک ترین همسر شده بودی
#رمان ادامه دارد...
کانال #همسرداری #حوای_آدم
❤️ @havayeadam 💚