ماجرای النگوهای حانیه
قسمت اول
📆 سال ۹۹ بود
🔻حانیه جانم سه ساله شده بود ،
شیرین زبان و زیرک.🥰
🔻یک مبلغ پولی پس انداز کرده بودم 💳
با جناب همسر 🙎🏻♂
و دختر سه سالمان 👧🏻
رفتیم طلافروشی 💎
🔻همینکه داشتم النگو انتخاب میکردم حانیه شروع کرد به نق نق کردن که منم طلا میخوام 😩
صحبت و عروسک و خوراکی و تنقلات هم فایده ای نداشت که نداشت 😑
🔻آقای فروشنده هم خیلی راحت دوتا النگو از داخل ویترین داد دستش ، به ما گفت هم بچه سرگرم میشه هم شما راحت انتخاب میکنید 🤗
🔻حانیه اما در لحظه النگوها را به هر زوری که بود توی دستش کرد و به فروشنده گفت :
" قشنگه؟ "
فروشنده هم گفت بله که قشنگه 🤩
❗️بعد هم رو کرد به سمت جناب همسر و گفت: آقا دل بچه را نشکن ، طلا که همیشه پول نقده ، بخر پشیمون نمیشی ، بخر آقا انشاءالله به جا خرج بشه ، انشاءالله برکت داره براتون ... 👌😎
🔻جناب همسر نگاهی پر از علامت سوال به من کردن که چه کنیم ؟ 🤔🙄
❗️من هم که ذوق حانیه زبانم را قفل کرده بود😶
🔻گفتم اگر هم میخواهیم برداریم یک سایز بزرگتر ، اما حانیه به هیچ عنوان راضی نشد النگوها را از دستش در بیاوریم 🥴
💝 به این ترتیب بود که
حانیه جان صاحب النگو شد 🙃🙃🙃
ادامه دارد ......
#ایران_هَمدِل
#ماجرای_النگوی_حانیه
https://eitaa.com/havva_bahrami110