@hawzah_net #گوهرناب 🌺 خشنودی مادر 🌿 #پیامبر_رحمت و رأفت بر بالین جواني حاضر شد كه بر بستر مرگ افتاده بود و آخرين لحظات عمرش را سپري مي‌كرد. اضطراب ملتماسانه‌ای در چهره‌اش نمایان بود. 🌿 رسول خدا’ به نرمی فرمود: «ای جوان! بگو «لا اله الا الله».» 👤 جوان چشمان پریشانش را گرداند؛ به خود فشار ‌آورد؛ اما نتوانست کلمه‌ای بر زبان آورد. 🌿 فرستاده خدا نگاهی به اطراف كرد و فرمود: «آیا مادر این جوان در اینجاست؟» 🔅 زنی که در کنار بستر جوان ایستاده بود اندوهگین و شکسته گفت: «آری. من مادر او هستم.» 🌿رسول خدا’ پرسيد: «آیا از فرزندت راضی هستی؟» 🔅 زن گفت: «نه ای فرستاده خدا! شش سال است که با او سخنی نگفته‌ام.» 🌿 حضرت فرمود: «ای زن! او را حلال کن و از او راضی باش.» 🔅 گفت: «برای خشنودی خاطر شما او را حلال می‌کنم. خدا از او راضی باشد.» زن این را گفت و سر به زیر انداخت. بغض گلویش را فشرده بود. اشکهایش را از چهره فرتوتش پاک کرد. به یاد روزهایی افتاد که فرزندش را نه ماه در شکم خود حمل کرده بود. او را از شیره جانش سیراب کرده بود. سال‌ها در دامان خود به او محبت کرده بود. به یاد روزهایی افتاد که از آسایش خود می‌گذشت تا فرزندش آسوده باشد. 🌿 پيامبر خدا’ رو به جوان كرد و فرمود: «اي جوان! بگو لااله الا الله.» 👤جوان زبانش را حرکت داد و به راحتی جمله را تکرار کرد. 🌿 پيامبر خدا’ پرسيد: «ای جوان! چه می‌بینی؟» 👤جوان گفت: «مرد بدترکیب و بسیار ترسناک و چرکین و بدبویی را می‌بینم که بر من خشم کرده است.» 🌿 فرمود: «بگو ای خدایی که عمل اندک را می‌پذیری و از گناه بزرگ در می‌گذری، عمل اندک مرا بپذیر و از گناهان فراوان من در گذر که تو بخشنده و مهربانی.» 👤 جوان این دعا را زمزمه کرد. همه دیـدند که چهره‌اش گشوده و شادمـان شد. 🌿رسول خدا’ فرمود: «ای جوان! اکنون چه می‌بینی؟» 👤 گفت: «مردی سفید و زیباروی و خوشبویی را می‌بینم که لباس نیکویی بر تن دارد و با من خوشرفتاری می‌کند. 👇👇👇👇👇 https://hawzah.net/fa/goharenab/View/71457