✍️ یادداشت خواندنی مصطفی رحماندوست در سوگ مرحوم راستگو
🔹 ...من برنامه کودک تلویزیون را داشتم و راستگو را نمیشناختم.
یک روز دیدم آخوند جوان کوتاه قدی یک راست آمد کنارم نشست و سلام علیکم و بعد گفت من آمدهام برای بچهها برنامه اجرا کنم.
دل خوشی از آخوندهای جوان و بیتجربه نداشتم که به نام انقلاب مدعی هر کار و تخصصی شده بودند؛
گفتم آقاجان سن و سالی هم نداری که بگویم حاج آقا این کارها به شما نیامده.
تلویزیون و تولید در آن دستگاه، حرفهای تخصصی است.
همین که دوربین را از استودیو خارج کردهاید و جلو منبر گذاشتهاید، کافی است.
لطفا بروید به جنگ زید و عمر ادامه دهید و درستان را بخوانید.
اما راستگو میدان را خالی نکرد و گفت:
من حاضرم با بهترین هنرپیشهها و مجریان برنامه کودک مسابقه بدهم و فی البداهه برنامه اجرا کنم.
پیشنهاد تفریحی خوبی بود.
تا چشم باز کنم دیدم همکاران قرتی تور تکس گروه کودک توی اتاق جمع شدهاند تا به آخوند جوانی که ادعای فلان و بهمان دارد، بخندند.
یک ربع نگذشته بود که راستگو کار خودش را کرد.
آنهایی که برای مسخره کردنش آمده بودند هر کدام برای " بهتر" شدن برنامهاش پیشنهادی میدادند...
🔹 حیف شد که رفت.
حالا حالاها جای کار داشت.
این سالهای اخیر خیلی اذیتش کردند.
او که کار خدا پسندانهاش را کرد و رفت؛ اما اینها را برای آنهایی میگویم که از امروز در اندوه از دست رفتنش اشک تمساح میریزند و دیروز در پی این بودند نام و نانش را آجر کنند.
خوب است کرونا هست و مراسمی برای جولان این گونهها اتفاق نمیافتد.
🔹...بگذریم و با یک خاطره تمامش کنم.
بیست و چند سال پیش خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود.
شب بود و آماده خواب بودم که تلفن خانه زنگ زد.
راستگو بود.
گفت میایی مرا از فرود گاه به خانهات ببری؟
سر به سرش گذاشتم که ای بابا تاکسی بگیر و بیا ... بگذار آقایان علما و شخصیتها یک بار هم شده سوار تاکسی شوند و از این حرفها .
شوخیهایم که تمام شد گفت: بابا جیب علما خالی است.
پول ندارم.
زود بیا و منتظر جواب من نشد و تلفن را قطع کرد.
ماجرا از این قرار بود که از قم آمده بود مهرآباد تهران از آنجا پرواز به شهری و سه روز اجرای برنامه و حاج آقا لطف کردید و خوش آمدید و پرواز به شهر دیگر و شهر بعدی.
در هیچ یک از شهرها به او پول نداده بودند. یک جا یک کیلو چای داده بودند.
یک جا یک تخته پتو و... آن روزها پول دادن به معلم، مدرس و سخنران جماعت زشت بود و این جور نبود که پیش از منبر پاکت داده شده باشد!
خلاصه چای و پتو را که هر دو بسیار به درد بخور بودند و در زمان جنگ نایاب ، به ما داد و رفت.
بردمش فرودگاه تا به مشهد برود و کلاسهایش را اداره کند و حاج آقا خدافظی بشنود و برگردد.
بله. حاج آقا خداحافظ.
آنچه را هم که گرفته بودی نبردی. حاج آقا خدا حافظ. خوش به حالت که اندوختههای نگرفته بسیاری را بردی.
حاج آقا #خداحافظ.
متن کامل:
https://hawzahnews.com/x9VbX
@HawzahNews| خبرگزاریحوزه