حَیـّان
[ انتَ نور عِينـے ] !🖤 - حَـّیان -
[ گفتی که از نهان ِدلت با خبࢪ نی اَم ؛
تو دࢪ دلی کدام نهان بࢪ تو فاش نیست ] ؟!
- حَـّیان -
مامان ِپسر بچه ای از بقالی ِسر کوچه براش
بستنی خرید !؛
پسر بچه بستنی رو تو آستینش قایم کرد و
آورد خونه ، مامانش میگفت وقتی رسیدیم
رو کرد بهم و گفت " مامان بستنی آب شدا
اما دل ِبچه های تو کوچه آب نشد ".
این پسر ، غلامعلی ِپیچک بود که بعدها شد
یکی از فرماندهان ِعملیات و طوری شهیدشد
که براش دو مزار درست کردن :)!
حَیـّان
[۱۲/۲۵] : خدایا ازت سپاسگذاریم که بهمون قدرتِ تعقل دادی تا بتونیم سنجیده تر عمل کنیم !
[۱۲/۲۸ ] : خدایا شکرت که چشمام میتونه چهره
ی پدر و مادرم رو ببینه و گوشام میتونه صدای
خنده هاشون رو بشنوه !
۱۴۰۱ هم نیمچه سهمی از داستان ِعمیق ِزمان وحیات بود !؛
در پستوی خیالات و موالات و در وادی ِاعظم ِ نامساوات این ما بودیم که نقش ِحقیقی خودمون رو انتخاب و اجرا کردیم با شدت زمین خوردیم و با رغبت پا شدیم ..
عده ای بالشتشون بوی غم گرفت ! عده ای هم زندگیشون بوی طراوت !
تیک تاک عقربه ها برای ینفر انتظار شد برای یه نفر اشتیاق شد و برای یه نفر هم برزخ !
یکیمون رفت یکیمون اومد یکیمون دل بست یکیمون دل کند یکیمون دل شکوند ؛
هرکدوم یه مداد رنگی دستمون گرفتیم و به سلیقه ی خودمون حَوالیمون رو رنگ زدیم ، یکی با مشکی یکی با سفید یکیمون خسته شد و دست کشید یکیمون مدادش شکست یکیمون مرتب پاک کرد یکیمون هم تا ته بازی رفت !
بخشیدیم و بخشوده شدیم توبه کردیم و توبه شکستیم ؛ براشون امن شدیم و برامون ناامن شدن !
ولی با همه ی این انظار ِبی نظم ِمتمایز ، انتهای همه مون ختم ِبه یکجا شد ..
ختم ِبه وداع با ۳۰۰ و اندی روز ِپشت ِسر ! 💌
سال ِپیش ِروتون پر برکت ؛ التماس ِدعا .
- تراوشات ِذهن اِف اِچ
- به تاریخ ِ۱۴۰۱/۱۲/۲۹ ؛
رسول خدا "ص" :
درهاى آسمان در اولین شبِ ماه رمضان گشوده
مىشود و تا آخرین شبِ آن بسته نخواهد شد !
[ بحار ج۹۳ ص۳۴۴ ] .
حَیـّان
نَرم شدن ِدلم باهاشون صرفاً به واسطه ی پُر گویی های ساده ی یکی درموردشون بود و بلا فاصله کتاب ِخیرات
یبار یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردن و صداش رو هنگام مداحی تقلید کردن ؛ ابراهیم قسم خورد و گفت چون مجلس حضرت رو شوخی گرفتن برای همین دیگه مداحی نمیکنم !
کمی که گذشت یروز بعد نماز صبح او شروع به خوندن مداحی کرد همه تعجب کردن بعد تر ها به رفیقش گفته بود "چیزی که میگم تا زنده ام جایی نقل نکن دیشب کمی خوابم برد یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند :
نگو نمیخوانم ما تو را دوست داریم ؛ هرکس گفت بخوان تو هم بخوان"!
#شهید_ابراهیم_هادی