eitaa logo
حَیـّان
113 دنبال‌کننده
213 عکس
82 ویدیو
2 فایل
حوصله هیچکس نیست ! ولی بی‌قرارِ تو‌ام( :
مشاهده در ایتا
دانلود
•• ای سراپا معصیت بس کن دگر بدباختی خویش را در منجلابی از گنه انداختی •• هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام این منم که دوستت دارم ولی نشناختی •• آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی •• تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی •• هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی پشت کردی بر من و بی وقفه هی میتاختی •• من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی •• یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام [ علی اکبر نازک کار ]
پرندھ اۍ که مقصدش پرواز است از ویرانۍ ِلانھ اش نمۍ هراسد ..! [ شهید آوینی ]
-
حَیـّان
-
گاهی که مابینِ زندگی حفاری میکنیم توی اعماقِ اشتباهاتمون غرق میشیم ؛ ثمره ی این خودخوری دور شدن از زندگی میشه که نه توانِ درست کردنش رو داریم نه اراده ی به فراموشی سپردنش رو ؛ همین جاها یهو یادمون میاد یه اوستا کریمِ رئوفی هست که دستش به خِیره تو کم بیاری ها و بد بیاری هااول از همه گَرد و غبار شونه هامونو میتکونه و دست ، رو سرِ پایین افتادمون میکشه گاهی یادمون میره اوستا رو ، نمیگیم نکنه دلِ اونم برای بنده هاش تنگ بشه ، نمیگیم نکنه مایِ حقیر می‌بایست یه نیم نگاه کنیم ببینیم کی بجای اینکه مچمونو بگیره دستمونو گرفته . یا أَنیسَ مَنْ لا أَنیسَ لَه ، بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن ، خسته تر از آنم که بگویم به چه علّت :)✋🏻 [ تراوشاتِ ذهن اِف اِچ ] .
- لا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ - بی‌گمان خدا آنچه را که پنھان مى‌دارند و آنچه را که آشکار مى‌سازند می‌داند ؛ [ نحل²³ ] .
[ مارا ڪسی نخواست توهم گرنخواستی درگوشمان بگو ڪہ‌ بمیریم گوشہ‌ ایی ] .🥀
•• چشمهايش همہ‌ را يادِ خدا می انداخت لرزه بر جان و دلِ تک تک ما می انداخت
•• پا برهنہ‌ همہ‌ بر بُشر شدن محتاجيم نظری کاش کہ‌ بر ما ، گذرا می انداخت !
تجدیدِ خاطره از صندلیِ چوبیِ کلاسِ درس !
حَیـّان
تجدیدِ خاطره از صندلیِ چوبیِ کلاسِ درس !
اـےمهربان تراز برگ دربوسه هاـےباران بیدارـےِستاره درچشمِ جویباران آیینه ـےنگاهت پیوندِصبح و ساحل لبخندِگاه گاهت صبحِ ستاره باران بازآ ڪه درهوایت خاموشـےِجنونم فریادهابرانگیخت ازسنگ ڪوه ساران اـےجویبارِجارـے ، زین سایه برگ مگریز ڪین گونه فرصت ازڪف دادندبـےشماران گفتـےبه روزگاران مهرـےنشسته ، گفتم بیرون نمـےتوان ڪردحتـےبه روزگاران !