هدایت شده از تبلیغات سینما
#این_داستان_واقعیست 📛
این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده. یکی از اهالی این روستا این داستان رو نقل میکنه:
" بارون شدیدی میومد و شوهرم هنوز نرسیده بود خونه. تو خونه مشغول بودم که صدای در اومد و من فکر کردم حتما شوهرمه، رفتم در رو باز کردم اما دیدم یه زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن.
به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد تو خونه شما بمونیم.
میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، گفتم آره حتما بیاید و تعارف کردم.
زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن.
چیزی که با چشمای خودم میدیدم اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم...
همون لحظه دوتا گوسفند که نمیدونم توی خونمون چیکار میکردن، از توی خونه اومدن بیرون و دیدم که اون زن و مرد جوون .......😨😱🔞👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
یا خداااا این چی بود دیگه 😥👆🏻👆🏻