💠 #داستان
👈چراغى كه از پشت سر آيد نور و جلا ندارد!
مردى پس از عمرى تلاش و جمع آورى ثروت دنيا مريض شد و به بستر بيمارى افتاد.
مرض روز به روز شدت گرفت و او را در آستانه مرگ و سفر به جهان آخرت قرار داد.
دستور داد فرزندانش حاضر شدند تا وصيّت نمايد.
او خطاب به پسر بزرگش گفت: پسر جان من دارم مى ميرم و ديگر اميدى به زنده ماندنم نيست.
امروز به خود آمده ام و مى بينم دستم خالى است و بايد با كوله بارى از معصيت و شرمندگى به سوى خدا بروم. ثروت و مال زيادى جمع كرده ام و در اختيار شماست. سعى كنيد از اين پولها بدهيد تا برايم نماز بخوانند و روزه بگيرند و از ثروتم در اين راه خرج كنيد و احسان نمائيد، كه من شديداً بدان نيازمندم.
لذا مقدارى كه براى واجبات لازم بود تفكيك و در اختيار وى قرار داد. او از تاريكى راه خود نگران بود و مرتّب مى گفت چراغى از پشت سرم بفرستيد.
از قضا مرد شفا پيدا كرد و نمرد.
روزى او را به ميهمانى دعوت كردند.
او به فرزندش گفت پسرم چراغ همراه خود بياور.
پسر اطاعت كرد.
پدر و پسر راه افتادند اما در ميانه راه پسر چندين قدم از پدر عقب افتاد.
در اين حال پدر دچار مشكل شد و زبان به شكوه گشود و گفت: پسر چرا عقب ماندى، بايد چراغ جلو حركت كند راه را نمى بينم و مى ترسم بيفتم و دست و پايم بشكند.
پسر از فرصت استفاده كرد و گفت: پدر جان يادتان هست كه آن روز وصيت مى كردى و مى گفتى راه آخرت سخت است و خطرناك!! چراغ از پس من بفرستيد، خودت چراغ نبردى و از قبل نفرستادى و چراغ را از پشت سر خواستى،
آرى پدر، چراغى كه از پشت سر آيد نور و جلا ندارد.
ديوان تجليات استاد منعم اردبيلى.
#ماه_رمضان
#بهار_قرآن
💠#داستان
👈تقسیم 17 شتر زنده بین سه نفر!!!
💢روزی پدری وصیت نمود که هفده شترش را بین سه فرزندانش تقسیم شود، سهم آن سه نفر اینگونه بود:
- سهم برادر بزرگ: نصف شترها
- سهم برادر دوم: یک سوم شترها
- سهم برادر کوچک: یک نهم شترها
🖐آن ها به هر ترتیب که خواستند شترها را قسمت کنند که کسرى به عمل نیاید، امکان نداشت.
✅ نزد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام رفتند...
حضرت فرمود: مایل نیستید من یک شتر از مال خودم بر آنها افزوده و آن ها را بین شما تقسیم نمایم؟
-گفتند: حتما
پس حضرت یک شتر بر آن ها و افزود و هیجده شتر شد.
آنگاه نصف شترها را که 9 شتر میشود به برادر بزرگ دادند،
یک سوم را که 6 شتر میشود به برادر دوم دادند،
و یک نهم که 2 شتر میشود را به سومى دادند؛
و یک شتر باقیمانده خود را نیز برداشت
❇️ وچه زیرکانه حضرت تقسیم کرد!!!!!!!
✅ ذکرُ عَلیُ عَبَادَه
یادآوری فضائل علی عبادت است.
💠#داستان
👈 نتیجه مداومت بر #زیارت_عاشورا
یکی از بزرگان می فرمود : مرحوم آیة اللّه حاج آقا حسین خادمی و حاج شیخ عباس قمی و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم که در غرفه ای از غرفه های بهشت دور یکدیگر جمع بودند.
از آیة اللّه خادمی احوال پرسی کردم و گفتم: با هم بودن شما یک آیة اللّه و آقای حاج شیخ عباس قمی یک محدث وحاج شیخ عبدالجواد روضه خوان امام حسین علیه السلام ، چه مناسبتی دارد که با یکدیگر یک جا قرار گرفته اید؟
👈جواب دادند: ما همگی مداومت به #زیارت عاشورا #داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم.
#امام_حسین
#ماه_محرم
#محرم
💠#داستان
👈عاقبت یک لحظه ادب و احترام به امام حسین علیه السلام
💠آیت الله اراکی فرمودند:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
🔹پرسیدم : چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین علیه اسلام است!
گفتم : چطور؟
💠با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
ناگهان به خود گفتم : میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی!
پس چه کشید پسر فاطمه؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
🌷آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین علیه السلام آمد و فرمود: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
🔶 همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین علیه السلام بود.
#داستان
اهمیت #عزاداری برای حضرت #امام_حسین علیه السلام
در یکی از شهرهای هند، شخصی از دوستان اهل بیت علیهمالسلام ثروت فراوانی داشت، هر سال در ماه محرم مجلس عزای سیدالشهداء علیهالسلام برپا میکرد و مال زیادی صرف مینمود، و در روز و شب سفره میانداخت و فقرا و بیچارگان را اطعام میکرد،
تا اینکه به فرماندار آن منطقه خبر دادند و فرماندار چون دشمن اهل بیت علیهمالسلام بود، دستور داد او را حاضر کردند،وی را دشنام داد و امر کرد که او را بزنند و اموال او را مصادره نمایند.
آنچه از ثروت و غلامان داشت همه را گرفتند،چون ماه محرم رسید آن شخص بسیار ناراحت شد، چون نمیتوانست مجلس بگیرد.
زن صالحهای داشت گفت: برای چه ناراحتی،چرا گریه میکنی؟
پاسخ داد: چون نمیتوانم عزا داری امام حسین علیه السلام را بپا کنم.
زن گفت: نارحت نشو،برای ما فرزندی است او را به شهر دوری ببر و به اسم غلام بفروش و از پول آن خرج عزاداری نما.
آن مرد خوشحال شد،سراغ جوانش آمد و به او حکایت را بیان کرد.
آن جوان گفت: من خود را فدای حسین فاطمه میکنم.
پس آن مرد جوانش را به شهری دور برد و او را به بازار آورد.
مردی جلیل القدر و نورانی را دید، به او گفت: با این جوان چه اراده داری؟
گفت: او را میفروشم. به هر مقدار که گفت، بدون چانه زدن او را خرید.
آن تاجر با خوشحالی به شهر خود بازگشت و به خانه رفت و جریان را برای زن خود نقل میکرد که جوان از در وارد شد.
آن مرد گفت: مگر فرار کردی؟
گفت: نه، گفت: برای چه آمدی؟
جوان گفت: وقتی که تو بازگشتی گریه گلویم را گرفت. آن بزرگوار به من فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفتم: برای فراق آقایم، چون خوب مولایی داشتم به من نهایت احسان مینمود.
ان بزرگوار فرمود: تو غلام او نیستی بلکه فرزند او میباشی.
گفتم: ای سید و آقای من، شما کیستید؟
فرمود: من آنم که پدرت به خاطر من تو را فروخت.
«انا الغریب المُشَرَّد، اَنا الَّذی قَتَلوُنی عَطشانا».
فرمود: ناراحت نشو، من تو را به پدرت بر میگردانم. چون برگشتی به او بگو: والی اموال تو را برمیگرداند با زیادی و احسان و نیکویی فراوان.
پس مرا برگردانید و از چشم من غائب شد.
در این گفتگو بودند که درب خانه زده شد،
چون درب را گشودند شخصی گفت: امیر را اجابت کنید.
آن مرد نزد امیر حاضر شد،
امیر از او تجلیل کرد، و عذر میآورد و طلب حلیت مینمود، هر چه از و گرفته بود با اضافاتی رد نمود و گفت: ای مرد صالح، در برپاداشتن عزای سیدالشهداء علیهالسلام کوشش کن، و هر سال ده هزار درهم برایت میفرستم و من با خانواده و بستگان و رفقایم هدایت یافتم و شیعه شدیم.
جناب امام حسین علیهالسلام را دیدم، به من فرمودند: آیا اذیت میکنی کسی را که عزای من برپا میکند،و اموال و غلامانش را میگیری؟ هر چه از او مصادره کردهای بر گردان، و گرنه به زمین دستور میدهم که تو را با اموالت فرو برد، در این کار تعجیل کن پیش از آنکه بلا بر تو نازل شود.
معالی السبطین:
#امام_حسین
#ماه_محرم
🟢#داستان
👈مقام معلم
شخصي بنام عبدالرحمان ، در مدينه ، مدتي معلم و آموزگار كودكان و نوجوانان بود،
يكي از فرزندان #امام_حسين علیه السلام به نام ((جعفر)) به مكتب او مي رفت .
معلم ، آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را به جعفر آموخت .
امام حسين علیه السلام بخاطر اين آموزش معلم ، هزار دينار و هزار حله (پيراهن مرغوب ) به معلم داد، و دهان او را پر از مرواريد كرد.
شخصي از امام پرسيد، آيا آنهمه پاداش به معلم ، روا است ؟
امام حسين علیه السلام پاسخ فرمود: ((آنچه كه دادم چگونه برابري مي كند با ارزش آنچه كه او (معلم ) به پسرم اين جمله را آموخت الحمدللّه رب العالمين ؟!)).
در اينجا ذكر اين حديث نيز جالب است كه پيامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود:
((وقتي معلم ، آيه بسم اللّه الرحمان الرحيم به كودكي بياموزد خداوند براي او و آن كودك و پدر و مادر كودك ، برائت از آتش را مي نويسد)).
💠#داستان
👈سرنوشت عجیب یک جنایتکار
♦️31 سال پیش در ماجرای قیام شیعیان عراق به دستور صدام معدوم، دامادش حسین کامل المجید مامور میشود تا قیام مردم شهر کربلا را سرکوب کرده و هرکسی در بارگاه سید شهدا علیه السلام حضور دارد را قتل عام کنند.
🔹شاهدان قضیه نقل میکنند:
♦️حسین کامل رو به حرم میگه ای حسین تو حسینی و منم حسین ومن توپ ۱۰۶ دارم و تو نداری و یک شلیک به حرم مطهر می کنه.
🔹بعدها حسین کامل با صدام به مشکل می خوره و به اردن فرار می کنه ،
🔹صدام فریبش میدهد و میگه برگرد کارت ندارم ،
بعد از مدتی که حسین کامل به عراق بر می گردد ،
صدام بهانه می کند و حکم بازداشت او رو می دهد و حسین کامل تو ویلایی که داشته محاصره میشه و با محافظان با تیم مامور بازداشت در گیر میشه ،
گویا بعثی ها رسم داشتند که وقتی یکی از مخالفان رو دستگیر می کردند خانه اش رو خراب می کردند ،
در اون موقع فرمانده تیم بازداشت حسین کامل دستور میدهد که یک ۱۰۶ بیارید تا خانه رو روی سرشان خراب کنیم ، و با ۱۰۶ اونقدر به ویلا شلیک می کنند تا کاملا خراب میشه ،
🔸بعداً متوجه می شوند که این ۱۰۶ دقیقا همونی هست که کامل باهاش به حرم امام حسین علیه السلام شلیک کرده است. (سرنوشت خود صدام هم که بر همگان روشن است)
💠#داستان
👈سر نوشت متفاوت در برادر
دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخّص و موفق بود.
براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد:
علت اصلي شكست من، پدرم بوده است!
او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام.
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت:
علت موفقيت من پدرم است.
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم.
طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را میسازد
نگاهمون رو به زندگی خوب کنیم
✍️#داستان
🍃آخر خدایی هست،پیغمبری هست...
سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان میرود و در یکی از این مسافرتها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان میکند.
پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند.
چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا میشود.
سردار بلوچ هر چه التماس و زاری میکند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمیدهند.
سردار به افضل الملک،ندیم فرمانفرما نیز متوسل میشود.
افضل الملک نزد فرمانفرما میرود وساطت میکند،اما باز هم نتیجهای نمیبخشد.
سردار حسین خان حاضر میشود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس میکند،اما باز هم فرمانفرما نمیپذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما میگوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در رندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد.
فرمانفرما پاسخ میدهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمیفروشد.
همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان میسپارد.
دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار میشود. هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش میکنند اثری نمیبخشد.
به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پیدرپی قربانی میکنند و به فقرا میبخشند اما نتیجهای نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان میدهد.
فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر میبرد.
درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما میشود.
فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و با صدایی بلند می گوید: افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند میبایست فرزند من نجات مییافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری میدهد میگوید: قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری،اما میدانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوهی فرمانفرما ناصرالدوله نمیفروشد!
✅آری !
🌺امام صادق علیه السلام در دعایی میفرماید: یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُه
ای عطا کنندهی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را ـ آن چنان که در خور تو است ـ عطا نما.
📚کافی، ج ۲، ص ۵۹
#داستان
اهمیت #عزاداری برای حضرت #امام_حسین علیه السلام
محتشم پسری داشت که از دنیا رفت، چند بیت شعر در رثای وی گفت: شبی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب دید که به او فرمودند:
«تو برای فرزند خود مرثیه میگویی ولی برای فرزند من مرثیه نمیگوئی!»
گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم، ندانستم چگونه مرثیه ان حضرت را شروع نمایم.
شب دیگر در خواب آن حضرت فرمود: «چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟» عرض کردم: چون تا کنون در این وادی قدم نزدهام.
فرمودند: بگو«باز این چه شورش است که در خلق عالم است».
بیدار شدم، همان مصرع را مطلع قرار دادم و آنچه میبایست سردوم، تا به این مصرع رسیدم: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال» در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام خداوند جسارتی نکرده باشم
شب حضرت ولی عصر – ا رواحنا فداه – را در خواب دیدم فرمودند: چرا مرثیه خود را به اتمام نمیرسانی؟ عرض کردم: در این مصرع ماندهام.
فرمود: بگو«او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال».
بیدار شدم،این مصرع را ضمیمه آن نموده و بیت را به آخر رساندم.
الکلام یجر الکلام: ج 2، ص 110 – و لکن مرحوم ملا علی خیابانی در وقایع الایام:ص 58 به جای رسول اکرم صلی الله علیه و آله مینویسد: امیرالمؤمنین علیهالسلام را در خواب دید.
.
✍️ #داستان : یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت *اباعبدالله الحسین علیه السلام ..،*
*بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!*
*ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟*
*گفت الحمدلله جام خوبه*
*ارباب این باغ و قصر رو بهم داده*
*دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.*
*گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟*
*گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،*
*صدا زد آقا مشهدی علی*
*خوش آمدی ..*
*مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...*
*این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...*
*میگفت دیدم مشت علی گریه کرد* .
*گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟*😭
*گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر* *دقیق حساب نوکری من رو داره*
*برای هر نفر شخصا" هم چایی* *میریختم ، هم چایی میبردم ..😭.*
*عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید.*..
*چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم😭*
*چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...*😭
*#استادمظاهری*🚩
#امام_حسین
#داستان
گفته می شود پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد او را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند.
در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که اورا جلوی سگ ها بیندازند.
وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام
حالا اینطور با من معامله میکنی؟؟؟؟
گفت خوب حالا که چنین است 10 روز تا اجرای حکم بهم مهلت بده .
شاه گفت این هم ده روز. وزیر رفت پیش نگهبان سگ ها و وگفت میخواهم به مدت 10 روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی بهت میگم. نگهبان گفت اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگها از دادن غذا و شستشوی آنها وغیره.
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید
دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند.
مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست
ولی با چیز عجیبی روبرو شد دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند وتکان نمیخورند.
پادشاه پرسید با این سگ ها چکار کردی ؟؟؟
جواب داد 10 روز خدمت این ها را کردم فراموش نکردند ولی 10 سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی
پادشاه سرش را پایین انداخت ودستور به آزادی او داد.
✅این نوشته ، بسی جای تامل دارد.