eitaa logo
حیات طیبه
174 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.8هزار ویدیو
157 فایل
🔆خانواده، کلمه‌ای طیبه است. ↫ کلمه‌ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می‌تراود . (مقام معظم رهبری) کانال حیات طیبه، کانالی است برای ترویج سبک زندگی اسلامی - ایرانی ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Smh14
مشاهده در ایتا
دانلود
💠نامه ای که مسیر زندگی ام را تغییر داد💠 اولین روزی که قدم به کلاس گذاشتم, نوحوانی لاغر اندام و تکیده! ژنده پوش و با تیپی کاملا فقیرانه و با دمپایی پاره که با سیم دوخته شده بود, نظر مرا به سمت و سوی خویش جلب کرد. دلم به درد آمد و سعی کردم به طرق مختلف جایی در قلب بزرگ این پسر فقیر باز کنم! و در این کار موفق بودم! پاهای بدون جوراب و وضعیت ظاهری این پسر نجیب و دوست داشتنی دل هر کسی را به درد می آورد! طی صحبتی که با مدیر مدرسه داشتم هر روز تغذیه ای به او داده می شد! مادرش کُلفت خانه ها بود و به دلیل رماتیسم زمینگیر شده بود و پدر از فاضلاب های بیرون شهر پلاستیک جمع آوری میکرد. روز معلم و زمانی که دانش آموزان کادو به دست به استقبالم می آمدند, چهره ی عبوس و گرفته ی او دلم را به درد آورد! بسیار ناراحت بودم! اما با کمال تعجب از جایش بلند شد. هدیه ای در دست داشت! با دمپایی پاره و بدون جوراب و در حالی که پاهایش را بر روی زمین می کشید به من نزدیک می شد! دست نوشته و کادویی به من داد و با این هدیه و نامه، مسیر زندگی ام را تغییر داد. هدیه اش جورابی بود و نامه اش اندازه ی تمااااااام دنیا ارزشمند بود. معلم بهتر از جانم, آقای ابراهیمی, می دانید تا چه اندازه ای دوستتان دارم ! چند روزی بود که فکر می کردم چه چیزی برای "روز معلم" تقدیمتان کنم! اما چیزی نداشتم! خیلی ناراحت بودم! غنچه‌ ی باغچه آرامم کرد آن قدر چشم چشم کردم تا غنچه باز شد،اما امروز که برای چیدنش به باغچه رفتم, از گل خبری نبود! انگار دنیا روی سرم خراب شده بود! با کمال تعجب آن شاخه گل را بر روی کادوی پسر همسایه دیدم! بغض امانم را برید! با صدای گریه ی من مادرم از خواب بیدار شد و علت را جویا گردید. با بغض و گریه جریان را شرح دادم و مادرم از لا به لای لباس های داخل کمد" جورابی" به من داد، برایش هوراااااااا کشیدم دستش را بوسیدم و برایتان کادو کردم تا به همراه این نامه تقدیمتان کنم. و در آخر می بَرد هر کس به پیش یار خود از جان تحفه ای ما تهیدستان بی چیز ، شرمساری می بریم ! با خواندن نامه، گریه امانم را گرفت و مثل بچه ها اشک ریختم و به خود و خدای خود قول دادم تا پایان عمر "معلم" باقی بمانم. و تا یادم نرفته بگویم؛ آن دانش آموز فقیر دیروز! در حال حاضر دانشجوی ترم چهارم دندانپزشکی دانشگاه تهران است و بنده..... با افتخار همان معلم ساده و عاشقی که بودم، هستم. 🖌مجید ابراهیمی 💠روز معلم مبارک🌸
💫 شخص ساده لوحی شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد . از این رو یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند. چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود، در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخت و دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و اگر کاری نکند درویش نیم دیگر را هم خواهد خورد، پس مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : «هر که هستی بفرما پیش .» مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت : «فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است،ولی یک سرفه ای هم باید کرد» .
📚 🔹در پارك يك زن و يك مرد روي نيمكت نشسته بودند و به كودكاني كه در حال بازي بودند نگاه مي كردند . زن رو به مرد كرد و گفت : پسري كه لباس ورزشي قرمز دارد و از سرسره بالا مي رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زيبايي ، او هم پسر من است و به پسري كه تاب بازي ميكرد اشاره كرد. 🔸مرد نگاهي به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : پسرم وقت رفتن است . پسر كه دلش نمي آمد از تاب پايين بيايد با خواهش گفت : بابا فقط 5 دقيقه ! باشه ؟ مرد سرش را تكان داد و قبول كرد . مرد و زن دوباره به صحبت ادامه دادند . دقايقي گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : دير مي شود ، برويم . ولي پسر باز خواهش كرد : 5 دقيقه ! اين دفعه قول مي دهم . مرد لبخند زد و باز قبول كرد . 🔹زن رو به مرد كرد و گفت : شما آدم خونسردي هستيد ، ولي فكر نمي كنيد پسرتان با اين كارها لوس بشود ؟ مرد جواب داد : دوسال پيش يك راننده پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواري زير گرفت و كشت . من هيچ گاه براي او وقت كافي نگذاشته بودم و هميشه به خاطر اين موضوع غصه مي خوردم . ولي حالا تصميم گرفتم اين اشتباه را تكرار نكنم .   🔸پسر كوچكم فكر ميكند كه 5 دقيقه بيشتر براي بازي كردن وقت دارد ولي حقيقت آنست كه من 5 دقيقه بيشتر وقت مي دهم تا بازي كردن و شادي كردن او را ببينم . 5 دقيقه اي كه ديگر هرگز نميتوانم بودن در كنار پسر از دست رفته ام را تجربه كنم .   🔹بعضي وقتها آدم قدر داشته ها رو خيلي دير متوجه ميشه . ما گاهي آنقدر خودمون رو در گير مسائل روزمره مي كنيم كه واقعا وقت ، انرژي ، فكر و حتي حوصله براي خانواده و عزيزانمون رو نداريم . روزها و لحظاتي رو كه ممكنه ديگه امكان بازگردوندنش رو نداشته باشيم .   🔻هميشه نعمتهاي بزرگ يعني پدر ، مادر ، برادر، خواهر و فرزند در كنار ما نيستد ، ممكنه روزي سايه عزيزانمون توي زندگي ما نباشه ... قدر عزيزانمون رو بدونيم...