#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتهفدهم
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟ نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد..
.
نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت. .
حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
.او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...🔥 اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند...
همان طور که مسیر را میپیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم.
نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختیهایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست.
هر چند یادآوری بلاها و سختیهای دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم.
رشته کوهی که در دامنه آن حرکت میکردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم میشد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود.
✍ادامه دارد...
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتنوزدهم
هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد.
وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما ميخواستند که نور ايمان را به طرف آنها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. .
نيک همانطور که جلو ميرفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اينها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمدهاند
اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند
و سرانجام نيز در يکي از همين چاههاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد.
چون با اصرار آنها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آنها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد.
يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نميگرفتيم و نماز نميخوانديم؟
چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب ميدهيد که ميداني امکانش نيست؟!
در حالي که از خشم دندانهايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم:
بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بودهايد...
حرفهايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند.
نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن.
وقتي گوش سپردم صداي آنها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آنها خطاب به گروهي ديگر ميگفتند:
اگر شما نبوديد ما مؤمن ميشديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم.
آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟
ميخواستيد ايمان بياوريد.
ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که ميگفت: مگر نميبينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟
وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند:
خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.
هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن،
دعوايشان پاياني ندارد. آنها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت.
پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاههاي عميق سقوط کرد...
✍ادامه دارد..
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتبیستم
سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم .
هنوز چند قدمی از غار دور نشده بودیم که نیک ایستاد و گفت:ببین دوست من از اینجا به بعد پیمودن این راه با خطرات بیشتری همراه هست.
هرکس در دنیا به نحوی دچار انحراف شده در اینجا نیز گرفتار می شود.
سپس به جاده ی روبه رو اشاره کرد و گفت:این راه مستقیما به وادی السلام میرسد.
اما باید مواظب بود چون مسیرهای انحرافی زیادی در پیش رو است.
چرا که جاده های راست و چپ گمراه کننده و راه اصلی راه وسط است.
زیر لب زمزمه کردم:
الهی اهدنا الصراط المستقیم...
آنگاه از من خواست که پشت سرش حرکت کنم.
همه ی کسانی که از غار عبور کرده بودند با نیکهای بزرگ و کوچک خود و با سرعتهای متفاوت جاده را میپیمودند.
.
پس از مدتی راهپیمایی به یک دوراهی رسیدیم.نیک به سمت چپ اشاره کرد و گفت:
این جاده ی حسادت🔥 و سرکشی است.
هرکس وارد این راه شود سر از جاده ی شرک در می آورد که در نهایت به وادی العذاب منتهی میشود.
در همین حال شخصی را دیدیم که وارد آن جاده شد.
لحظاتی به او نگاه کردم و ناراحت شدم که پس از عبور از این همه سختی مسیر انحرافی را در نهایت برگزید ...
از صمیم دل ارزو کردم که پشیمان شود و برگردد.
هنوز این خاطره از ذهنم پاک نشده بود که با صحنه ی دیگری مواجه شدم.
شخصی را دیدم با قیافه ی کوچک که ترسان و لرزان از کنار جاده حرکت میکرد.
نیک نگاهی به من کرد و گفت: پایت را روی سر این شخص بگذار و رد شو.
با تعجب پرسیدم:چرا؟
نیک گفت: اینها افرادی هستند که در دنیا متکبر و خودخواه بودند.
در اینجا قیافه هایشان کوچک میشود تا مردم آنها را لگدمال کنند.
🔅وقتی تکبر این جور افراد را به یاد آوردم عصبانی شدم با لگدی ان شخص را روی زمین انداختم و بر صورتش پا نهادم و راهم را ادامه دادم.
چیزی نگذشت که به یک سه راهی رسیدیم.
نیک ایستاد و گفت: مستقیم به راه خویش ادامه بده و به سمت راست و چپ توجه نکن.
زیرا جاده سمت راست مخصوص کسانی است که سخن چین بودند و با نیش زبان خود مردم را آزار ئ اذیت میکردند. در این مسیر گزندگان خطرناکی کمین کرده اند که این عابران را میگزند.
در همین حال شخصی به آن جاده قدم نهاد و چیزی نگذشت که از لابلای خاک چندین مار بزرگ🐍و وحشتناک خود را به او رساندند و نیشهای وحشتناک خود را در بدن او فرو کردند...
شخص در حالیکه از درد ناله و فریاد میکرد روی خاک افتاد...
بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم اما...
✍ادامه دارد..
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتبیستمویکم
بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم اما از دیدن شخصی که با شکم بسیار بزرگش قادر به راه رفتن نبود و مرتب زمین میخورد تعجب کردم.
چیزی نگذشت که بخاطر نداشتن تعادل به سمت جاده ی چپ کشیده شد و در آن مسیر افتان و خیزان به راه خود ادامه داد.
از نیک پرسیدم چه شد؟ گفت این جاده ی مخصوص رباخواران است که به سخت ترین عذاب الهی گرفتارند...
به تپه ای رسیدیم. تعدادی از ماموران را دیدم که روی جاده ایستادند و چند نفر را متوقف کرده اند.در کنار ماموران شعله های آتش🔥 زبانه می کشید.
از ترس و وحشت خودم را به نیک رساندم و مانع از حرکت او شدم.
نیک لبخندی زد و با مهربانی دستی به روی سرم کشید و گفت:نترس با تو کاری ندارند.
اینها در کمین افراد خاصی هستند.در همین لحظه صدای جیغ و فریادی بلند شد .
وقتی نگاه کردم دیدم یک نفر ایستاده و از پیشانی اش دود🌫🔥 و آتش بلند است. سکه ی🕳 گداخته شده ای به پیشانیش چسبانده بودند.
در همین حال ماموران سکه ی دیگری برداشتند و اینبار به پهلوی او چسباندند.
صدای ناله و فریادهای دلخراشش تمام دشت را پرکرده بود..
با حیرت به نیک نگاه کردم و او گفت:سزای او همین است.
اینها سکه هایی است که در دنیا ذخیره و انبار کرده بود و با وجود محرومان و فقیران بسیاری که بودند هیچی به آنها نمیداد و حقشان را ادا نمیکرد.
نیک این را گفت و به سمت پایین تپه حرکت کرد
من هم با ترس و وحشت پشت سرش به راه افتادم .
هنگامی که به ماموران قدرتمند رسیدیم و انها کاری به ما نداشتند و راه را برای عبور ما باز کردند نفس راحتی کشیدم..
چند قدمی که از ماموران دور شدیم،به پشت سرم نگاهی کردم و در کمال حیرت ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته بودند و به زور قطعه ای از آتش🔥 به او میخوراندند.
با دیدن این صحنه از ناراحتی بر جای ایستادم،صحنه بسیار زجر دهنده و ناله های او جانسوز بود...سپس رهایش کردن و او در حالیکه از درون میسوخت مسیر جاده را افتان و خیزان ادامه داد.
در یک لحظه دست نیک را روی شانه ام احساس کردم،نگاهی به او انداختم و گفتم :چه شده بود؟
نیک جواب داد:
افرادی که مال مردم را به ناحق تصاحب میکنند گرفتار این ماموران میشوند و اینها موظفند قطعه ی گداخته شده آهن را به آنها بخورانند.
نیک سپس ادامه داد: البته اینها در گذرگاه حق الناس متوقف خواهند شد....
✍ادامه دارد..
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسیویکم
نیک گفت: گروهی از مومنین به استقبالت آمده اند.
از نیک جدا شدم و گروهی از مومنین را دیدم با صورتهای خندان کناری ایستاده بودند.وقتی به انها رسیدم همگی سلام کردند و خوش آمد گفتند. من هم تک تکشان را در آغوش کشیدم و تشکر کردم.
❄️بعد از آن ،یکی از مومنین حال برادرش را پرسید، گفتم : هنوز در مزرعه ی دنیا مشغول کشت اعمالش است.
⚡️دیگری از فلان شخص سوال کرد،گفتم :
او سالها قبل از آمدن من به عالم برزخ،دنیارا ترک گفته بود.
شخص سوال کننده سرش را بزیر انداخت و گفت:خدا به فریادش برسد.
گفتم چرا چی شده؟ گفت: آخر او هنوز به اینجا نیامده است.
☄فهمیدم که آن شخص یا در راه گرفتار شده یا در وادی العذاب است...
🍃پس از ان مومنی جلو آمد و از احوال یکی از ستمکاران🔥 پرسید،گفتم او هنوز زنده است و مشغول ظلم و ستم به مردم...
مومن گفت : نگران نباش. خداوند از روی خیر و مصلحت به کافران و ظالمان طول عمر نمیدهد بلکه با این کار زمینه ی گناه بیشتر را برایشان فراهم میکند تا بعد از مرگ عذاب دردناکش را به انها بچشاند...
🌸در این هنگام مراسم استقبال تمام شد و آنها آماده ی رفتن شدند. من که به آنها انس گرفته بودم دوست نداشتم از ایشان جدا شوم ولی نیک گفت: نگران نباش،باز آنها را و حتی سایر مومنان را ملاقات خواهی کرد.
🍀 چون اینجا مومنین با هم دیدار میکنند اما مدت و زمان این دیدار بستگی به مقام و درجه ی هریک از آنها دارد.
🌸سپس دستم را گرفت و گفت: بیا برویم که خانه ات را برایت آماده کرده ام...
✍ادامه دارد...
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسیودوم
کوثر برزخی
✨ندبه های انتظار✨
پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسیدیم که هرگز در تصور و خیال انسان مادی نمیگنجید.
از یک طرف نهر آب سفید و در طرف دیگر شیری جریان داشت که از برف سفیدتر بود و در میان این دو شرابی روان بود که از سرخی مانند یاقوت♦️ و در لطافت بی نظیر بود..
نگاهی به بالا و پایین نهر انداختم،نه آغازی داشت و نه پایانی...
با درختان و گلبوته های فراوانی که در اطراف نهر به چشم میخوردند،منظره ای شگفت انگیز به وجود آمده بود..
نیک گفت: این نهر با برکت*کوثر* است که از چشمه های آن در قرآن یاد شده است و در تمام وادی السلام جریان دارد،
اما در هر منطقه ای از زیبایی و طعم مخصوصی برخوردار است.
هرچه مقام مومن بالاتر باشد محل اسکانش بهتر و حوض کوثر آنجا زیباتر است.
سپس نگاهی به بالای نهر انداخت و گفت:
وقتی این نهر از دشت شهدا میگذرد چنان زیبا و با طراوت است که هرکسی قدرت دیدن و چشیدن 💫آن را ندارد.
با تعجب گفتم: پس اگر این طور است وقتی از دشت امامان میگذرد چگونه است؟
نیک نگاهی به من انداخت و گفت: چه میگویی؟
آنها احتیاجی به این نهر ندارند.اگر طعم و طراوت و لذتی در این نهر است از وجود بابرکت امامان و پیامبران الهی💖 است.
سرچشمه های این نهر همان جا هستند.
سپس نگاهی به من انداخت و گفت: دوست داری از این نهر بنوشی؟
با هیجان گفتم: البته که میخواهم!
نیک لبخندی زد و گفت: پس عجله کن به محل خودت برسی چون کوثر آنجا از اینجا خیلی لذیذتر است.
با سرعت رفتیم تا به محل خودم رسیدیم.
نیک گفت: اینجا دارالسلام توست،حالا هرچقدر میخواهی بنوش و خوش باش.
🌿در فکر این بودم که چگونه بنوشم که نیک به درختی اشاره کرد و گفت: از این حوریه ای که روی درخت نشسته بخواه تا تورا سیراب کند.
نگاهی به درختها انداختم،بالای هر درختی حوریه ای در کمال زیبایی جامی زیبا و ظریف در دست داشت و در کمال دلبری قصد سیراب کردن من را داشتند.
یکی از آنها با هزاران ناز و ادب و احترام جامی از کوثر به دستم داد و من نوشیدم.
وقتی قطره ای نوشیدم چنان سرمست شدم که دیگر هیچ رنجی از سفر به تنم باقی نماند.
✍ادامه دارد...
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسیوسوم
کوثر برزخی
✨ندبه های انتظار✨
🔵دیدار با خانواده
در این لحظه به یاد خانواده ام افتادم و گفتم،کاش میشد سری به دنیا بزنم و خانواده ام را از خواب غفلت بیدار کنم و به آنها بگویم مرگ یعنی راحتی و رهایی از تمام دردهای عالم.
اگر بدانند اینجا برای مومن چقدر زیباست دیگر هیچ تلخی نسبت به مرگ در دل نخواهند داشت.
نیک گفت: اگر بخوای اخبار اینجا را به آنها بگویی این کار ممنوع است..
✍ادامه دارد...
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسیوچهارم
اما میتوانی سری به انها بزنی.
🔘هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده های لطیف در ایند و به اهل خود سرکشی کنند .
اما مدت دیدار متناسب با لیاقت آنهاست، بعضی هر جمعه بعضی هرماه و بعضی هر سال... حالا اماده شو که تو در این لحظه میتوانی به دیدار آنها بروی...
.
⚫️تاریکی شب دنیا را سیاه پوش کرده بود،روی دیواری نشستم و خانواده ام را زیر نظر گرفتم.
همسرم مشغول کارهای خانه بود و بچه هایم مشغول انجام تکالیفشان...سری به نزدیکان دیگرم نیز زدم و از اینکه هیچ کدام را مشغول انجام گناهی ندیدم خوشحال شدم و چون دیگر طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به خانه ام در دار السلام برگشتم.
.
✅مدتها بود که زندگی باصفای خود را در دارالسلام ادامه میدادم و هر از گاهی از هدایای فرزندان و دوستانم بهره مند میشدم.
هدایای آنها که عموما شامل دعا و استغفار و صلوات بود مرتب به من میرسید و مرا چون غریقی که نجات یافته باشد،خوشحال میکرد.
🍃هرکس بر سر مزارم حاضر میشد خوشحال میشدم و با او انس میگرفتم.
حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی میدانم که زندگان این حقیقت را درک نخواهند کرد..
✍ادامه دارد...
‼️ #سرگذشتارواحدرعالمبرزخ ‼️
#قسمتآخر
🔷بعدها یکی از کسانی که مدتی تحت حکومت حضرت مهدی عج 🌼زندگی کرده بود و به ما ملحق شد برای ما اینگونه تعریف کرد:
✅یکی از برنامه های حضرت انتقام گرفتن از ظالمانی بود که از دنیا رفته بودند،آنها را به دنیا برمیگرداند و به انتقام دنیایی نیز می رساند.
🔆همانگونه که یک عده از خوبان نیز به دنیا برگشتند تا از لذت یاری حضرت مهدی عج و زندگی بسیار زیبا تحت حکومت آن حضرت برخوردار شوند.
🌀من خود جنازه ی دوتن از برزخیان🔥 را دیدم که به دار اویخته شده بودند و سپس زنده شدند تا جنایاتشان را شرح دهند.
در انتها در حالیکه زار زار گریه میکردند به گناه خویش اعتراف کردند و به کیفر اعمالشان رسیدند..☄
🌟پس از نابودی دشمنان حضرت دستور سازندگی فراگیر در جهان را صادر کردند.
🌏 زمین و آسمان هم ذخایر و نعمتهای خود را برای بالندگی دولت حضرت اشکار ساختند و همه جا را نسیم عدالت و برابری گرفت و مردم در بالاترین نعمتها و آسایش ها زندگی را ادامه دادند.
✨بعد از ظهور حضرت و در دوران حکومتش،دروازه های وادی السلام مرتب پذیرای مومنان سعادتمندی بود که به واسطه ی زندگی تحت حکومت حضرت مهدی عج
⚡️ و از بین رفتن شر و بدی،صراط برزخ یعنی برهوت را در مدت بسیار اندکی میپیمودند.
🌕حکومتی که نور هدایتش تا آخرین روز عمر دنیا تابنده بود تا اینکه خداوند فرمان داد بساط زندگی بشر را از روی زمین برچینند...
⚫️صور مرگ
و آن روز فرا رسید! روزی که هزاران نفر به یکباره از دنیا کوچ کردند...یکی از آنان که در حلقه ی ما حضور داشت اینگونه تعریف میکرد.