#متن_ادبی
🔰آن مرد باورمند!
نمیدانم او را چگونه توصیف کنم؛
انتخاب واژگان،
ترکیب کلمات،
چقدر سخت است،
و من در حیرت خویش،
قلم را به دست میگیرم،
قلبم و ذهنم را رها میکنم.
قلب پر تپشم،
ذهن تحلیلگرم،
شما را چه شده است؟!
چرا چونان کودک دبستانی،
با یک دست مینویسید،
با دست دیگر، ناخشنود از نوشته خویش،
آن را مضطربانه پاک میکنید؛
این چه حالی است؟!
میدانم نوشتن و گفتن از پیر جماران،
آن کوه استوار،
آن لطف بیکران،
آن لطافت باران،
آن قلب پر تپش آرام،
آن طوفان وزیده دوران،
آن خار چشم ستمکاران،
آن دستِ نوازش یتیمان،
آن امید مستضعفان،
آن مهر بیکران،
آن شمشیر از نیام کشیده،
آری گفتن از او سخت است؛
و من ناامید از قلب و ذهنِ درماندهام،
به کنجی میخرامم،
و زیر لب میگویم:
روح خدا،
هرچند تو را آنگونه که باید نشناختم،
اما وقتی خلف صالحت، علیّ دوران،
با وجدی بیکران،
از شکوهت،
از صلابتت،
از سادهزیستیات،
از بصیرت و دشمنشناسیات،
میگوید،
در خود نمیگنجم؛
و قلب و ذهنم، بار دیگر،
به انگشت اشاره ولیّ زمان آرام میگیرند؛
و قلم رهاشده در کناری را،
با قوّتِ دمیده شده در قلب و ذهنم،
به دست میگیرم و مینویسم:
تو همان "مؤمنِ متعبّدِ انقلابی" هستی،
که سه باور "باور به خدا، باور به مردم، و باور به خود" تو را پرشکوه کرده بود.
♡درود خدا بر تو ای مرد باورمند♡
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul