✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #شانزدهم
✨آغاز یک پایان
فاطمیه #تمام شده بود ....
اما #ذهن من دیگه آرامش نداشت ...
توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
😨😥
تمام کارهای #ماموریتم رو کنار گذاشتم ...
غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ...
حتی شب ها خواب درستی نداشتم ...
تمام کتب تاریخی #شیعه و #اهل_سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ...
هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب📗 رو از شدت عصبانیت😡 پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ...
به بهانه #حرم خوابگاه نرفتم ...
#تاصبح توی خیابون ها راه رفتم و #فکر کردم ... .🚶🤔
گریه ام گرفته بود ...
به خاطر اینکه به ایران🇮🇷😡 اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ...😣
بین #زمین و #آسمان، و #حق و #باطل گیر کرده بودم ... .😣
موضوع #علی و #خلفا و #شیعه و #سنت نبود ...
#باورکشته_شدن دختر پیامبر با چنین #شان و #جایگاهی در #کتب شیعه و سنت،...
اون هم به دست #خلیفه_اول و #دوم برام غیر ممکن بود ... .🤔😣
یک لحظه عمل اونها رو #توجیه می کردم و لحظه بعد ...
یادم میومد🌸 #دشمن_فاطمه_زهرا،🌸 دشمن خداست ...
خدا ... خدا ... خدا ... .
🔥🚪 #آتش_خانه_فاطمه_زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #بیست_وچهار
✨مرا قبول می کنی؟
همین طور که غرق فکر بودم ...
همون #طلبه_افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید ...
نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ...👀🤐
وسط #بزرگ_ترین_میدان_جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم ... .
یکم که نگاهم کرد گفت:
_حق داری جواب ندی ... اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه ... 😔حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی ...
🌹به اهل بیت #توسل کردیم که فرجی بشه ... دیشب خواب عجیبی دیدم ... بهم گفتن فردا صبح، هرطور شده برای #دعای_ندبه ببریمت حرم ... .
هیچ مرده ای #قدرت_تصرف در #عالم وجود رو نداره ...
#اهلبیت_پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند ... .😯😟
بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود ...✨
تازه مفهوم #کربلا رو درک کردم ...
کربلا نبرد انسان ها نبود ...
کربلا نبرد #حق_وباطل بود ...
زمانی که #به_هرقیمتی باید در سپاه #حق بایستی ...
تا آخرین نفس ... .
💚من هم کربلایی شده بودم ...💚
#به_رسم_شیعیان ✨وضو✨ گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون ...
مثل #حر، کفش هام رو گره زدم👞👞 و انداختم گردنم ...
گریه کنان، 😭تا حرم پیاده رفتم ...
جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم:
_یابن رسول الله؛ دیر که نرسیدم؟ ...😭✋
💎من انتخابم رو کرده بودم ... 💎
از روز اول ،
انتخاب من ... #فقط_خدا بود
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #سی_هشت
✨حق با علی است
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... 😠
در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد:
_خفه شو کافر نجس😠🗣یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام #خیانت کرده و #حقانیت با علی است؟
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم:
_دهان نجست رو ببند ...😠 به #همسرپیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ #اهل_سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به #همسرپیامبر تهمت میزنی ... .
با گفتن این جملات من،...
مبلغ وهابی به #لکنت افتاد و داد زد:
_من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ ... .😨😱
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛
دوباره فریاد زدم:
_همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه ... .😠🗣
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم:
_مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه #خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا #حق با علی و خاندان علی است ...😠😏
📌پ.ن:
به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
#آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #شصت_وشش
_✨.... #بى_شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت ، چوب مى زند!
و چرا چنان نگویى و چنین نکنى؟!..
تویى که جراحت را به #انتها رساندى و ریشه مان را #بریدى و خون فرزندان محمد(صلى االله علیه و آله و سلم) و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به #خاك ریختى و یاد پدرانت کردى و به گمانت آنان را فراخواندى.
پس #به_زودى به آنان مى پیوندى و به #عاقبت آنان دچار مى شوى و آرزو مى کنى که اى کاش لال بودى و آنچه گفتى، نمى گفتى...
و آرزو مى کنى که ایکاش فلج بودى و آنچه کردى، نمى کردى...
بار خدایا!..
#حق ما را بستان و از ستمگران بر ما #انتقام بکش و #خشم و #غضب را بر قاتلان ما و قاتلان حامیان ما جارى ساز.
قسم به خدا که اى یزید!
تو پوست خود را #دریدى و گوشت خود را #بریدى و #به_زودى بر رسول خدا وارد مى شوى با بار سنگینى از #خون_فرزندانش و #هتک_حرمت خاندان و بستگانش، در آنجا که خداوند آشفتگى آنان را سامان مى بخشد،..
خاطر پریشانشان را جمع مى کند و حقشان را مى ستاند.
''و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل االله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.(38)
و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزى مى خورند.''
و تو را همین بس که حکم کننده خداست. محمد #دشمن توست و جبرئیل #پشتیبان او. و به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد...،
خواهید دید که #ستمگران را چه عقوبت
و جایگاه بدى است.
و خواهد دید که کدامیک از شما #جایگاه بدترى دارید و لشگر ناتوانترى.
و اگر چه روزگار، مرا با تو #هم_گفتار کرد ولى من همچنان تو را #حقیر مى بینم و #سرزنشت را لازم مى شمرم و توبیخت را #واجب مى دانم. ولى حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار....
در شگفتم!
و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب #خدا به دست بردگان آزاد شده حزب #شیطان ، #کشته شدند!؟ و از دستهاى شماست که #خون_ما مى چکد و با دهانهاى شماست که #گوشت_ما کنده مى شود....
مگر نه اینکه #گرگها بر گرد آن بدنهاى پاك و تابناك حلقه زده اند و #کفتارها، آنها را در خاك مى غلطانند. اگر اکنون #غنیمت تو هستیم ، #به_زودى #غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز #اعمال خویش را با خود نخواهى داشت و خدایت به بندگان خویش #ستم نمى کند.
و ملجاء و پناه من خداست...
اثری از ✍سیدمهدی شجاعی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_ششم
💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم.
دفتر #بسیج چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟»
💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با #چادر نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، #عشقی را می دیدم که همچنان نگرانم بود.
هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم!
💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط #حق شون رو می خوان!»
از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!»
💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه #جنگ کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند.
مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!»
💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند.
مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت.
💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند.
باورم نمی شد اینجا #دانشگاه است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم.
💠 قرار ما بر #اعتراض بود، نه این شکل از #اغتشاشات! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای #تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر #مبارزه را؟
گیج #آشوبی که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت.
💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست.
دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد.
💠 اما نه، شعار "#مرگ_بر_دیکتاتور" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم.
از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود.
💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله #معترضین بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود!
از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم.
💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد.
تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ #خون را روی زمین دیدم...
#ادامه_دارد
آبان98✨❌
انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه ↓🌸
#نقطهشـروعصراطحـق ↓🍃
جریان عالـم به سمت حاکمیت #حق و به سمت صلاح است؛ این بروبرگـرد هم ندارد... همه انبیا و اولیا آمدهاند تا #انسان را به آن بزرگراه اصلیای سـوق دهند که وقتی وارد آن شد، بدون هیچگونه مانعی تـمام استعـدادهایش میتواند بُـروز کند. انبیا و اولیا این مردم گمگـشته را مرتّب از ایـن کوه و کمر و دشـتها و کویـرها و جنگلها به سمت این راه اصلی سوق دادند و هـدایت کردند. هنوز بشریّت به نقطه شروع آن صـراط مستقیم نرسیده است؛ آن در زمان #ولیعصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد.
[رهبرانقلاب-۱۳۷۹/۰۹/۱۲]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh